از رویا تا واقعیت
امپراتور کارآفرینی(۱۲)
مترجم: غلامرضا کیامهر
از توماس ادیسون بیاموزیم
توماس ادیسون، مخترع پرآوازه که امروز مردم دنیا خود را وامدار اختراعات او میدانند در تلاش برای اختراع نخستین لامپ روشنایی الکتریکی هزار بار با شکست روبهرو شد، اما زمانی که از او پرسیدند آیا از این همه تلاش احساس خستگی نمیکند پاسخ داد: نه برعکس. چون من تازه متوجه شدهام که هزار راه نادرست را برای اختراع لامپ با موفقیت طی کردهام!!
نویسنده: پیتر جونز
مترجم: غلامرضا کیامهر
از توماس ادیسون بیاموزیم
توماس ادیسون، مخترع پرآوازه که امروز مردم دنیا خود را وامدار اختراعات او میدانند در تلاش برای اختراع نخستین لامپ روشنایی الکتریکی هزار بار با شکست روبهرو شد، اما زمانی که از او پرسیدند آیا از این همه تلاش احساس خستگی نمیکند پاسخ داد: نه برعکس. چون من تازه متوجه شدهام که هزار راه نادرست را برای اختراع لامپ با موفقیت طی کردهام!! منظور ادیسون از دادن چنین پاسخی این بود که تمام شکستها برای او بازخوردهای باارزشی به منظور تکرار نکردن اشتباهاتی است که در راه رسیدن به هدف اختراع لامپ الکتریکی مرتکب شد اما سرانجام به آن هدف که انقلابی در تاریخ زندگی بشر به وجود آورد، نایل شد و لامپ را اختراع کرد. اختراع لامپ درخشانترین لحظه در زندگی ادیسون بود. پس مطمئن باشید که درس گرفتن از اشتباهات و شکستها میتواند در زندگی و کسب و کار شما هم چنین لحظه درخشانی را به وجود آورد.
درباره خط فکری من
پس از تاسیس آکادمی تنیس در سن ۱۷ سالگی، در یک شرکت نرمافزاری کامپیوتر مشغول به کار شدم، زیرا به این نتیجه رسیده بودم که آینده جهان با کامپیوتر رقم زده خواهد شد.
پس از آن در سن ۱۹ سالگی تصمیم به تاسیس یک شرکت کامپیوتری گرفتم، اما چون نیاز به کسب تجربه و اطلاعات بیشتری در زمینه کامپیوتر به منظور حضور موفق در این نوع کسب و کار را داشتم، پیش از فعال کردن شرکت متعلق به خود در یک شرکت سازنده کامپیوتر، کاری برای خود دست و پا کردم. ساعت کار روزانه من در آن شرکت از ۹ صبح تا ۶ بعدازظهر بود، اما میان تعداد ساعات کاری با آنچه که در آن شرکت یاد میگرفتم تناسبی وجود نداشت. با این وجود از اوقات کارم در آن شرکت برای آشنا شدن با فوت و فن صنعت کامپیوتر حداکثر استفاده را میبردم و بعد از مدتی مسوولیت دفتر شرکت به من واگذار شد. در آنجا من با موضوعاتی، چون فروش، بازاریابی، ساخت، تعمیر، نصب و راهاندازی کامپیوتر آشنا شدم، یعنی مثل یک تکه اسفنج که آب را به خود جذب میکند، من هم آنچه را که میدیدم و در اطرافم میگذشت به سرعت فرامیگرفتم، چون همانطور که پیش از این یادآور شدهام، راز موفقیت در زندگی و در کسب و کار آموختن مداوم، فراگیری مهارتها و بالابردن هرچه بیشتر سطح دانش و معلومات است.
کسب آن همه مهارت، تجربه و اطلاعات در آن شرکت کامپیوتری به من جرات داد تا کسب و کار مستقل خود را در زمینه ساخت، نگهداری و خدمات پس از فروش کامپیوتر، راهاندازی کنم. من یک بار دیگر موفق به پیادهکردن آموزهها و تجربهاندوزیهای خود در صحنه عمل شدم. در آن زمان تازه پا به ۲۱ سالگی گذاشته بودم. به برکت ارائه خدمات کامپیوتری به شرکتها و موسسات، کسب و کارم بسیار رونق گرفت. یکی از بزرگترین موفقیتهای من در آن برهه عقد قرارداد همکاری با یک شرکت فعال در زمینه ارتباطات موسوم به «LOWE BELL COMMNICATIONS» متعلق به «TIMBELL» از آدمهای سرشناس انگلیسی بود که از ملکه انگلیس لقب (SIR) گرفته بود. من در سرویسدهی به آن شرکت سنگ تمام گذاشتم و این برای من به مراتب سودمندتر از سرویسدهی به چندین شرکت دیگر بود. به سایر شرکتها فقط لوازم کامپیوتری میفروختم. این روش من سبب شد تا شرکت
(SIR TIMBELL) تمام امور کامپیوتری خود را به شرکت من واگذار کند. از تامین کامپیوتر گرفته تا تعمیرات و نگهداری آنها. همچنین توانستم روابط همکاری بسیار حسنهای با (BOB DAVISON) خریدار عمده کامپیوتر برقرار کنم. گرچه انتظارات او در این حوزه کسب و کار بسیار بالا بود، ما میتوانستیم روابط کاری بسیار مستحکمی میان خود برقرار کنیم. من از همکاری با او بسیار لذت میبردم و حداکثر تلاش خود را برای سرویسدهی عالی و تامین سریع خواستههای او به کار میبردم؛ به طوری که اغلب روزهای تعطیل آخر هفته وقت خود را با هم صرف پیدا کردن راهحل برای رفع مشکلات پیش آمده میکردیم. ظرف مدت چند سال تلاشها و ابتکارات من به نتیجه رسید و من به آدم ثروتمندی تبدیل شدم و در حالی که نیمه دهه بیست عمر خود را میگذراندم دارای یک خانه آبرومند، یک دستگاه اتومبیل پورشه و بی.ام.و، مقدار قابل ملاحظهای پول در حساب بانکی خود بودم. من در آن سن و سال پایین تقریبا به بسیاری از آرزوهای خود رسیده بودم.
در سن ۲۲ سالگی با دختری که از سن ۱۷ سالگی با او آشنا بودم، ازدواج کردم. اولین ثمره ازدواج ما یک دختر و یک پسر قشنگ و دوستداشتنی بود، من احساس میکردم که بر بام جهان ایستادهام. حالا من صاحب کسب و کاری موفق و پررونق، یک خانواده خوشبخت و ثروت زیاد بودم.
سقوط از قله پیروزی
در بیست و شش سالگی به ناگاه تمامی کسب و کار من از هم فروپاشید و من از قله پیروزی به پایین سقوط کردم. علت آن سقوط ناگهانی، اشتباهات احمقانهای بود که سرمست از باده پیروزی مرتکب شده بودم. علت اصلی این سقوط آن بود که حساب دقیق موجودی بانکی خود را نداشتم و کسبوکار خود را به دقت تحت پوشش بیمه قرار نداده بودم. مثل یک آدم تازه به دوران رسیده، تلفن همراه به دست سوار بر اتومبیل پورشه، اینجا و آنجا پرسه میزدم و اصلا خبر نداشتم تعدادی از شرکتهایی که بابت خرید کالا بدهی سنگینی به ما داشتند، دچار افلاس و ورشکستگی شده بودند.
ارسال نظر