مدیری موفق در عرصه توسعه پایدار

علی دادپی

شنبه یازدهم اردیبهشت محمد بهمن‌بیگی بنیانگذار آموزش عشایری در ایران، موسس دبیرستان شبانه روزی عشایری و دانشسرای عالی عشایر در شهر شیراز درگذشت. به پاس زحمات او هزاران کودک خواندن و نوشتن فرا گرفتند و صدها دانش‌آموز مستعد عشایری به دانشگاه راه یافتند. تاریخ ما او را به‌عنوان معلمی شهیر و نوآور می‌شناسد و جامعه فرهنگی از او به‌عنوان نویسنده‌ای چیره دست و صاحب سبک تجلیل کرده است. با این حال درباره موفقیت او به‌عنوان یک مدیر کمتر سخن گفته شده است. خدمات و تجربیات ارزنده او می‌تواند راهگشای مدیرانی باشد که در راه توسعه پایدار ایران می‌کوشند.

محمد بهمن‌بیگی به گفته خودش در چادری بین شیرازو لار در هنگام کوچ تیره بهمن بیگلو ایل قشقایی در سال ۱۲۹۹ به‌دنیا آمد. پدرش محمدخان کلانتر از هشت سالگی برایش معلم گرفت و او الفبا و خواندن و نوشتن را در ایل فراگرفت. سال‌های سال بعد در مقدمه کتاب «به اجاقت قسم» که شرح حال خاطرات آموزشی او بود نوشت: «با آنکه عشایری بودم به جای تفنگ و فشنگ، قلم و کتاب را انتخاب کردم.» در سال ۱۳۲۴ کتاب کوچکی نوشت به نام «عرف و عادت در عشایر فارس» و در آن ایده ایجاد مدارس سیار عشایری را مطرح کرد. برای آغاز کار پیشنهاد کرده آموزش‌وپرورش فارس پنجاه آموزگار در اختیار او بگذارد و هزینه‌های آنها را هم تعهد کرده بود، اما سیستم اداری و مقامات آموزش‌وپرورش وقت چندان اعتقادی به مدارس سیار نداشتند و پیش شرط آموزش‌وپرورش عشایر را اسکان آن‌ها می‌دانستند، در نتیجه آموزش‌وپرورش استان فارس به‌رغم دستور وزیر وقت از همکاری با بهمن‌بیگی سرباز زد.

مشکلات محمد بهمن‌بیگی برای باسواد کردن بچه‌های عشایر به اینجا ختم نمی‌شود. پس از شهریور ۱۳۲۰ در سرزمین‌های ایلات بختیاری، قشقایی و بویراحمد آشوب‌ها برپا بود و این خطه محل درگیری‌های نظامی قوای دولتی و طوائف بودند. از یک طرف دولت به خان‌های خانزاده قشقایی اعتمادی نداشت و از طرف دیگر هر حرکتی برای اصلاح امور عشایر می‌شد اقدام علیه امنیت منطقه و سیستم حاکمه تلقی می‌شد. در کنار اینها فقدان منابع و امکانات هم باعث می‌شد تا کسی نتواند کاری کند. همزمان دولت‌ها مشغول احداث ساختمان و اختصاص ابنیه به آموزش عشایری بودند، بی‌آنکه طفلی از عشایر رنگ این ساختمان‌ها را ببیند.

گام اول تهیه منابع و آغاز کار

بهمن‌بیگی در ابتدا با تکیه بر تجربه خانواده‌های برجسته عشایر و معلمانی که ایشان برای فرزندانشان استخدام می‌کرد، مکاتب عشایری را برپا کرد. از خیرخواهان و سران طوایف و کلانتران ایلات کمک خواست تا هر کدام حقوق یک معلم، هزینه رفت و آمد و خورد و خوراک او را بر عهده بگیرند. معلمین این مکاتب را خودش از میان جوانان عشایر برگزید. ایلات همچنین مسوول جابه‌جایی این مدارس نیز بودند. در این مرحله بهمن‌بیگی نه از جانب دستگاه رسمی آموزش‌وپرورش کشور به رسمیت شناخته شده بود و نه حمایت می‌شد. مکاتب عشایری سریعا گسترش یافتند و دو هزار دانش‌آموز عشایری در آنها مشغول به تحصیل شدند. این با هدف و ایده‌آل بهمن‌بیگی فاصله بسیار زیادی داشت، اما باعث شد تا طرحش از مرحله ایده به مرحله عمل برسد و بتواند به زمامداران منافع و کارآیی مدارس عشایری را نشان بدهد. حمایت‌های نیم‌بندی شروع شد که مدت زمان زیادی دوام نیاورد. مکتبداران رسمیت نداشتند و دانش‌آموزان مدارک تحصیلی دریافت نمی‌کردند.

گام دوم رسمیت یافتن و درس‌های گرانبها

انتصاب کریم فاطمی به ریاست آموزش‌وپرورش فارس معجزه‌ای بود که بهمن‌بیگی مدت‌ها انتظارش را می‌کشید. برخلاف دیوان‌سالاران قبلی کریم فاطمی شیفته مکاتب عشایری و طرح مدارس سیار شد و پس از سنجش موفقیت بهمن‌بیگی چهل معلم رسمی آموزش‌وپرورش را در اختیار او قرار داد. اما به قول بهمن‌بیگی «شش ماه فقط شش ماه گذشت و تجربه نشان داد که هیچ یک از این جوانان شهری به درد آموزش بچه‌های عشایر نمی‌خوردند.» راه‌حل او همان راه درست قبلی بود؛ استفاده از جوانان عشایری که با شیوه زندگی عشایری آشنا بودند.

سیستم آموزش‌وپرورش اصرار داشت که معلم باید دانشسرا دیده باشد، اما بهمن‌بیگی می‌دانست که معلم عشایر باید بتواند با عشایر زندگی کند و آنها را بفهمد. طبق معمول دستگاه اداری درگیر تصدیق و لیسانس و مجوز بود، اما بهمن‌بیگی از فرصتی استفاده کرد و اعضای شورای عالی فرهنگی را به دیدن یکی از مدارس سیارش برد. دانشسرای عشایری متولد شد. دوازده سال بعد از انتشار کتابش بهمن‌بیگی با رتبه سه به استخدام دولت درآمد و دایره آموزش عشایر فارس را تاسیس کرد.

گام سوم نظارت و گسترش

طی سال‌های بعد بهمن‌بیگی با دقت بر گسترش آموزش عشایری نظارت کرد. به‌رغم ناچیز بودن حقوقش از سفر و سرکشی به مدارس صرف‌نظر نکرد. در برابر رابطه بازی مقامات و کدخدایان ایستاد و کمی هم دشمن‌تراشی کرد، اما یک اصل را پا بر جا نگهداشت: معلم ایل باید ایلی باشد. نتیجه این مراقبت‌ها و نظارت‌ها ارتقای کیفی آموزش عشایری شد. حتی به‌رغم باور عمومی که آموزگار عشایری و مدارس عشایری فاقد کیفیت هستند گزارش گروه پژوهشی دانشگاه تهران آموزگار عشایری و مدارس عشایری را در سطح بالاتری از بسیاری از مدارس کشور قرار داد، اما این گسترش بدون مشکل نبود. به‌عنوان مثال زمانی که جوانی داوطلب معلمی می‌شد شناسنامه‌اش او را صغیر نشان می‌داد و ظاهرش او را بالغ؛ چرا که از روی عادت عشایر برای فرار از سربازی فرزندانش سن ایشان را به مراتب کمتر از سن واقعی اعلام می‌کردند. بهمن‌بیگی بیشتر از یک بار برای نجات دانش‌آموزانش ناچار به خلاقیت اداری شد، اما مساله مهم‌تری که مانعی جدی بر سر راه آموزش عشایری بود، دانش‌آموزان دختر بود.

گام چهارم غلبه بر موانع فرهنگی و باورهای نادرست

در سال اول فعالیت مدارس عشایری از ۲۰۰۰ دانش‌آموز این مدارس تنها ۴۰ نفر دختر بودند. در بسیاری از ایلات دختران باید جور برادران دانش‌آموزشان را می‌کشیدند و سهم ایشان را از کار روزمره انجام می‌دادند. به قول خودش با اصرار و پا فشاری و با حرکت لاک‌پشتی بهمن‌بیگی توانست بر این بی‌میلی به تربیت دختران غلبه کند. گاهی با تشویق کلانتر تیره و طایفه و گاهی با معامله با پدر دختر. پس از تربیت دانش‌آموزان دختر بهمن‌بیگی به فکر افتاد که با اعزام آن‌ها به دانشسرای عشایری از ایشان به‌عنوان معلم برای دختران استفاده کند و بر بی‌رغبتی والدین عشایری غلبه کند؛ اما این بار مخالفت‌ها جدی‌تر از قبل بود و بهمن‌بیگی از دختر خودش خواست تا در این کلاس دانشجویان دختر شرکت کند. این حرکت اولیه باعث شد تا بسیاری از دختران خوانین به شغل معلمی علاقه‌مند شوند و به دنبال ایشان سایر خانواده‌های عشایری با ادامه تحصیل و کار دخترانشان به‌عنوان معلم مخالفتی نکنند. شبانه روزی جدیدی در شیراز برای اسکان دختران معلم تاسیس شد و هشتصد نفر از ایشان به‌عنوان آموزگار عشایری مشغول شدند. این اقدام ماندگاری آموزش عشایری و موفقیت آن را در جذب دانش‌آموزان دختر تضمین کرد.

بسیاری موفقیت بهمن‌بیگی را در آموزش عشایری مدیون عشق او به عشایر می‌دانند، اما او فقط عاشق نبود. او از آشنایی عمیقش با فرهنگ عشایری و سنت‌های ایشان استفاده می‌کرد تا بر مخالفت‌هایشان غلبه کند و ایشان را به حامی اصلی آموزش عشایری تبدیل کند. او مدیر موفقی بود که از کمبود منابع نترسید و کار خود را به‌رغم مخالفت سیستم اداری آغاز کرد. در عین حال مجبور بود که سیاست پیشه باشد. او از یک طرف به منابع دولتی احتیاج داشت تا آموزش عشایری را سرپا نگه دارد و از طرف دیگر نمی‌خواست آموزش عشایری اعتماد عشایر را از دست بدهد. او همیشه مجبور به حفظ تعادل ظریفی بود که از یک طرف دولتیان را راضی نگهدارد تا امکانات کارش را در اختیارش قرار دهند و از طرف دیگر به قدر کافی با ایشان فاصله داشته باشد که عضو دستگاه به شمار نیاید. جواب او به تقاضای جلال آل‌احمد برای بازدید از مدارسش نقطه اوج این واقع‌بینی اوست: «عرض کردم چه باید بکنم تا از شک بیرون آیید. گفت باید دست مرا بگیرى و با هم یک گشت‌وگذارى به ایل داشته باشیم و کارهایت را با چشم ببینم. گفتم استدعا مى‌کنم که در همین شک بمانید و هیچ گاه از آن بیرون نیایید! اگر من دست شما را بگیرم و به ایل ببرم و محتملا بعدها طى نوشته‌اى توصیفى از من بفرمایید، کارم تعطیل خواهد شد! ترجیح مى‌دهم به جاى شما یکى از مدیران سازمان برنامه یا یکى از ژنرال‌هاى چندستاره را به ایل ببرم و کارم را نشان دهم تا پیشرفتى حاصل شود و بتوانم امکاناتى بگیرم. خندید و قبول کرد. شما نمى‌دانید من چه مصیبتى داشتم. چگونه مى‌توانستم با همسفرى آقاى جلال آل‌احمد و پرهیز از معاشرت با کسانى که جلال از آنها بدش مى‌آمد، موفق باشم؟ فکر مى‌کنید، ۵۰۰ هزار نفر باسواد کردن، کار آسانى بود؟ از این کارها جدا به عنوان افتخار یاد مى‌کنم نه ننگ.»

ترکیب دانش، آشنایی با فرهنگ محلی و توانایی‌های مدیریتی بهمن‌بیگی باعث پایداری آموزش عشایری شد. زندگی او نه تنها به‌عنوان یک معلم بلکه به‌عنوان یک مدیر موفق در روند توسعه پایدار کشور الگو و سرمشق ما است.

خوانین زیادی را به ابهت می‌شناختند، چند تنی را به مردانگی، برخی را به نزاع‌های محلی و حتی چند تایی هم در تاریخ جایی برای خود دست و پا کرده‌اند، اما قشقایی مردتر از محمد بهمن‌بیگی و خان‌تر از او نداشت. او سوار بر اسب نشد تا با صید آهویی مهارتش را ثابت کند یا با در هم کوبیدن عشیره رقیبی مردانگیش را به رخ بکشد. او رستم وار به جنگ دیو بیسوادی رفت و از هفت خوان بوروکراسی اداری، موانع فرهنگی و کمبود منابع امکانات گذشت. حاصل عمر پربار او تربیت ده هزار آموزگار عشایری و سوادآموزی پانصدهزار کودک عشایری است. کدام خان به گردپای او می‌رسد؟

در نوشتن این یادداشت از کتاب «به اجاقت قسم: نوشته شادروان محمد بهمن‌بیگی چاپ اول نشر توحید ۱۳۷۹ استفاده شده است.