مهارتهای مدیریتی
چگونه برای کارمندان هدفگذاری کنیم؟
منبع: Wall Street Journal
مدیران در هر سازمان و کسب وکاری باید در وهله اول به سوالات زیر پاسخ دهند:
- ما چه کاری باید انجام دهیم؟
- ماموریت سازمانی که من مدیریت آن را به عهده دارم، چیست؟
مترجم:بهاره شفیع زاده
منبع: Wall Street Journal
مدیران در هر سازمان و کسب وکاری باید در وهله اول به سوالات زیر پاسخ دهند:
- ما چه کاری باید انجام دهیم؟
- ماموریت سازمانی که من مدیریت آن را به عهده دارم، چیست؟ - استراتژی انجام این ماموریت چیست؟
- در راستای این استراتژیها و ماموریتها، اهداف من برای آینده چیست؟
- اهداف کلی برای تمام اعضای گروهم چیست؟ اهدافی که برای تک تک افراد دارم، چیست؟
شاید این سوالات واضح به نظر برسد. اما باید بدانید که بسیاری از مدیران هرگز به این سوالات اساسی توجهی نمیکنند. آنها در حالی مسوولیت را به عهده میگیرند که اهداف و استراتژیها از طرف عوامل بیرونی به آنها ابلاغ میشود. این عوامل بیرونی ممکن است رییس آنها یا رییس کل سازمان باشد یا شاید هم در سایه موقعیت و شرایط سازمان ایجاد شده باشند. این مدیران در تمام دوره کاری خود مشغول واکنش نشان دادن هستند، واکنش نسبت به دستوراتی که از بالا صادر میشود، واکنش نسبت به فشارها و مشکلاتی که از پایین وارد میشود یا واکنش نسبت به تقاضای مصرانهای که از یک محیط کاری پرمشغله انتظار میرود.
اگر به عنوان یک مدیر، تنها کاری که انجام میدهید واکنش نشان دادن باشد، قطعا شکست خوردهاید. شما باید قادر به حل مشکلاتی باشید که به وجود میآید. شما باید مهارت پاسخگویی به نیازها و درخواستهای کسانی که برای آنها کار میکنید یا افراد گروه خود را، داشته باشید. ممکن است ساعتهای طولانی کارکنید و طوری رفتار کنید که مورد علاقه و احترام کارمندان خود واقع شوید و از دید سایرین به عنوان معیاری از کارآیی سازمانی باشید؛ اما مدیر موفقی نباشید.
یکی از مشهورترین کتابهایی که تاکنون نوشته شده است، کتاب استفان کاوی با عنوان «هفت عادت افراد موثر» است که هفت رویهای که منجر به موفقیت در زندگی شخصی و حرفهای میشود را تشریح میکند. عادت شماره یک این است: «عامل» باشید. آقای کاوی معتقد است جوهره انسان بودن، خود آگاهی، یعنی توانایی تفکر و اتخاذ تصمیمات مستقل درباره زندگی خود است. واکنشهای شما در برابر مسائل به راحتی به واسطه طبیعت (ژنتیک) شما یا به واسطه شیوه پرورش و تربیت شما یا از طریق محیطی که در آن کار یا زندگی میکنید، قابل تعریف نیست. بلکه واکنشهای شما باید بازتابنده توانایی شما در انتخاب مسیر مناسب باشد. افراد موثر سعی میکنند عامل باشند نه منفعل و به جای اینکه در کارهایی که نمیتوانند انجام دهند درجا بزنند، به کارهایی میاندیشند که قادر به انجام آن هستند.
مدیر موثر نیز همین طور است. همه محیطهای کاری، محدودیتهایی دارند. ممکن است شما رییس مغروری داشته باشید، بودجه به شدت محدودی در اختیارتان گذاشته باشند، افراد کافی برای انجام کاری که به شما محول شده است، نداشته باشید، همچنین ممکن است در محیطی کار کنید که به شدت در مقابل تغییر فرهنگ سازمان مقاومت کند. شما باید بتوانید به عنوان یک فرد موثر خود را با شرایط هماهنگ کنید. همه مردم تمایل دارند در مسیرهای آشنا قدم بردارند، کارهایی را انجام دهند که همیشه انجام میدادند یا آنچه را که دیگران به آنها میگویند، انجام دهند. وظیفه شما به عنوان یک مدیر موثر این است که کارها را از مسیر بهتری انجام دهید. شما باید همه محدودیتها را شناسایی کنید و بدانید کدام یک قابلیت تغییر دارند و کدام یک ندارند. سپس باید در یک مسیر مثبت رو به جلو قدم بردارید که همان عادت شماره ۲ آقای کاوی است: «در ذهن خود، از پایان آغاز کنید.» اگر تنها ایدهای را در ذهن داشته باشید کافی نیست؛ بلکه باید حس قوی از اینکه این ایده شما را به کجا میکشاند، داشته باشید. شما باید در مورد دو چیز تصمیم بگیرید، به کجا میروید و به کجا رانده میشوید. به طور خلاصه، شما باید استراتژی داشته باشید. به عنوان یک مدیر، مسوولیت تصمیمگیری در مورد اهداف خودتان و گروهتان به عهده شما است. ولی این چیزی نیست که شما آن را به صورت ایزوله انجام دهید. شما باید مطمئن شوید اهدافی که برای گروه خود در نظر میگیرید منطبق بر اهداف سازمانی است؛ همچنین باید مطمئن شوید که گروه شما آن اهداف را درک کرده، میپذیرند و نسبت به آن متعهد هستند. هر چه بیشتر بتوانید کارکنان خود را در تعیین اهداف برای خودشان و برای گروه درگیر کنید، آنها احساس تعهد بیشتری نسبت به آن اهداف خواهند داشت. اکثر مدیران توصیه میکنند اهداف شخصی و تیمی خود را مکتوب کرده و در بازه های زمانی مشخص - به طور مثال هر شش ماه یا سالانه- مورد بازبینی قرار دهید. زمان نوشتن اهداف بهتر است نکات زیر را مد نظر داشته باشید:
- اهداف باید با ماموریت و استراتژی سازمانی انطباق داشته باشند.
- اهداف باید برای تک تک افرادی که مسوول انجام آن هستند، پذیرفته شده باشد تا برای آنها اهمیت قائل شوند.
- میزان دسترسی به اهداف باید قابل اندازه گیری باشد.
- اهداف باید در چارچوب زمانی تعریف شده و نقطه آغاز و پایان مشخصی داشته باشند.
- باید به واسطه پاداش حمایت شوند.
- باید پر چالش و در عین حال دستیافتنی باشند.
مورد آخر بسیار حائز اهمیت است. شما باید اهدافی برای تیم خود تعریف کنید که دستیافتنی باشند و دستیابی یا عدم دستیابی به آنها نباید وابسته به اموری خارج از کنترل فرد باشد.
ارسال نظر