بهرهگیری کامل از توانایی زنان در بازار نیروی کار اقتصاد ایالات متحده
مترجم: مانا مصباحی
زنان نقش رو به رشدی در موفقیت اقتصاد ایالات متحده از دهه ۷۰ داشتهاند. در واقع قوای تولیدی افزوده شده از سوی زنان به بازار نیروی کار از سال۱۹۷۰ تاکنون، حدود یک چهارم تولید ناخالص داخلی جاری را تشکیل میدهد.
نویسنده: جوآنا بارش و لارینا یی
مترجم: مانا مصباحی
زنان نقش رو به رشدی در موفقیت اقتصاد ایالات متحده از دهه ۷۰ داشتهاند. در واقع قوای تولیدی افزوده شده از سوی زنان به بازار نیروی کار از سال۱۹۷۰ تاکنون، حدود یک چهارم تولید ناخالص داخلی جاری را تشکیل میدهد. این در حالی است که هنوز از تمام قوا و پتانسیل زنان در بازار نیروی کار استفاده نشده است. حال که ایالاتمتحده در تلاش برای حفظ نرخ رشد تولید ناخالص داخلی است، سوق دادن زنان بیشتری به سوی بازار نیروی کار و ساماندهی زنان متخصص و با مهارت بالا برای افزایش و بهبود بهرهوری، امری است بسیار مهم. موسسه مککینزی سه ماه گذشته را صرف پژوهشی با چنین مضامینی کرده است؛ زنان چگونه به اقتصاد ایالات متحده کمک میکنند، نفعی که شرکتها از کار زنان میبرند به چه صورت است، چه موانعی برای افزایش نقش زنان در شرکتها وجود دارد و چه رویکردهایی به شرکتها کمک خواهد کرد تا از تمام پتانسیل نیروی کار زنان بهره گیرند.فراهم کردن شرایطی که منجر به بهرهگیری تمام و کمال از پتانسیل نیروی کار زنان شود، چالشی بس پیچیده و دشوار است. در بعد کلان پتانسیل قابل توجهی برای افزایش نرخ مشارکت زنان در سرتاسر کشور وجود دارد. به طور مثال، شرکتهایی که تعداد زیادی کارمند زن متخصص و با مهارت بالا دارند، با یک فرصت مواجهاند و آن ارتقای این زنان به پستهای بالاتر مدیریتی است. یعنی موقعیتها و مناصبی که منجر به مشارکت بیشتر آنان میشود. در سلسله مراتب سازمانی هر چه بالاتر میرویم، نقش و سهم زنان کمتر میشود. بهرغم تلاشهای صورت گرفته از سوی شرکتهای عمده و بزرگ، برای چندین سال است که در این مورد بهبودی حاصل نشده است. بنابراین ما معتقدیم برای پیشرفت و ارتقای زنان به پستهای مدیریتی، فرصتهای بسیاری وجود دارد. بنگاهها در استخدام نیروی جدید زن بسیار خوب عمل میکنند. بسیاری از شرکتهای مهم نیمی یا بیش از نیمی از نیروهای جدیدشان را از زنان استخدام میکنند. به علاوه بسیاری از شرکتها برای در صحنه بودن زنان مکانیزمهایی نظیر مرخصی (با مزایای مصرح در قانون)، سیاستهای پاره وقت و... به کار میبرند. با این حال بسیاری از موانعی که رفع نشدهاند، مهم و قابل توجه هستند. به طور مثال مداخلاتی که در باب امتیازاتدهی برای دستیابی به مشاغل حساس مدیریتی صورت میگیرد، بعضا اثرات مهمی دارند. به طور مثال با تمرکز بر سطوح مدیران میانی شرکتها به این نتیجه میرسیم که برای افزایش تعداد زنان در پستهایی نظیر معاونت، شرکتها باید شانس یکسانی برای زنان و مردان قائل شوند. یافتههای ما حاکی از این است که زنانی که در پستهای میانی مدیریتی مشغول به کار هستند، بیش از همکاران تازه استخدام خود به پستهای بالاتر چشم دارند. در عین حال بسیاری از آنان، جوانانی با انگیزهای هستند که مسوولیت سنگینی در زندگی و خانوادهشان ندارند. لذا اگر شرکتها بتوانند اعتماد آنان را در این مرحله از حرفهشان کسب نمایند، آنگاه ماندن آنان در این شغل و حرفه محتملتر خواهد بود. از دست دادن این زنان، در اختیار خود ما (شرکتها و کمپانیها) است، اما چه عواملی چنین زنان با انگیزهای که در سطوح میانی و حتی سطوح ارشد مدیریتی هستند را وادار میکند تا فرصتهای پیشرفت و ارتقا را رد کرده و در جستوجوی شغل دیگری از شرکت فعلی یا به طور کلی از شرکتهای آمریکایی خارج شوند. ما نزدیک به ۱۰۰ مقاله پژوهشی را مطالعه، ۲۵۰۰ مرد و زن را مورد بررسی و با ۳۰ مدیر ارشد و کارشناس مختلف مصاحبه نمودیم تا پی به عواملی ببریم که مانع از پیشرفت زنان میشود. نتایج، ما را به سوی درک بهتری از عوامل موثر بر تصمیمگیری شغلی زنان و مردان رهنمون ساخت؛ اینکه چه عواملی تلاش این رده از زنان را برای مسوولیتهای بالاتر برمیانگیزد و چه عواملی آنان را مجاب به توقف در حرفهشان میکند، یک چیز مبرهن است؛ زنان خواهان ترک بازار کار نیستند، مشکل این است اغلب آنان نمیتوانند بخشی از نیروی کار باشند. زنان دقیقا همانند مردان شغل فعلیشان را به امید کسب موفقیتهای شخصی و درآمد بیشتر رها میکنند. درصد قابل توجهی از مردان فارغالتحصیل دانشگاهها که در تحقیق ما شرکت داشتهاند، به همین موضوع اشاره داشتهاند. در این تحقیق ما آن موانع خاص و ویژهای را بررسی میکنیم که زنان از آنان به عنوان موانعی نام میبرند که آنان را مجاب میکند تا شانس ارتقای پست در سازمان یا شرکت کنونی برایشان بسیار سخت و غیرمحتمل به نظر بیاید. دلایلی که باعث میشود زنان بهرغم تمایل به پیشرفت و با وجود داشتن اعتماد به نفس شغلی، به این نتیجه برسند که یا به همین سطح شغلی اکتفا کرده یا به سازمان و جای دیگر بروند، موارد ذیل است: بیبهره بودن از یک الگو یا سرمشق، محروم بودن از شبکههای غیررسمی و عدم برخورداری از یک حامی در سطوح بالای مدیریتی برای مهیا کردن فرصت برای آنان.
در پژوهشی که با مسوولیت موسسه مککینزی در حال انجام است، با بررسی ویژگیهای منحصر به فردی که زنان را به پست ریاست رهنمون میسازد، به پدیدهای رسیدیم که مانع از آن میشود تا تنوع جنسیتی در سطوح بالای مدیریتی (بهرهگیری شرکتها هم از مردان و هم از زنان مدیر) وجود داشته باشد؛ اگر زنان حس حرفهای بودن در شغلشان را داشته باشند، غالبا در آن شغل میمانند. زنان بیش از مردان فرصتهایی نظیر صرف انرژی برای ایجاد تغییر و تحول و همچنین همکاری نزدیک با همکاران را مغتنم شمرده و برای این دست امور ارزش قائل میشوند. زنان نمیخواهند دادن این ارزشها را از دست بدهند و درعوض با ترسی دست و پنجه نرم کنند که ناشی از برگزاری و شرکت در جلسات تخلیه کننده انرژی و نیز مداخله در خط مشیهای سازمانی در باب سیستم مدیریتی پلکانی است.
با این حال از بین تمام عواملی که مانع گام نهادن زنان به جلو میشود، هیچیک نیرومندتر از عقاید و باورهای تثبیتشده نیستند. بهرغم تلاشهای زیادی که شرکتها و بنگاهها برای برچیدن تبعیض صورت دادهاند، زنان با مانعیای بسیار بازدارنده و خطرناک یعنی طرز فکرهایی مواجهاند که تنها محدودکننده فرصت برای آنان است. هنوز بسیاری از مدیران اعم از زن و مرد، زنان با قابلیت بالا و مناسب ارتقای شغلی را خارج از گردونه رقابت در نظر گرفته، اینگونه میپندارند که زنان نمیتوانند از پس یک سری از مشاغل بربیایند. در ضمن، تعهدات خانوادگی زنان را نیز در نظر میگیرند. البته در تحقیقاتمان دریافتهایم زنان خود باورهای محدودکنندهای دارند. مثلا معتقدند باید منتظر بمانند تا مهارتهای بیشتری کسب کنند یا باید منتظر بمانند تا این مهارتها متقاضی داشته باشد، سپس ارتقای پستی پیدا کنند. غالب این افکار و طرز فکرها نهادینه شده و ریشهکن کردن آنها دشوار است. حتی جنگ صلیبی یک مدیر اجرایی ارشد در خصوص این دیدگاهها، از اثرات مخرب آن نخواهد کاست. یک برنامه متنوع ،حال هر چه قدر هم جامع باشد، قادر به رویارویی با این طرز فکرهای تثبیت شده نیست. به طور کلی تغییر رفتاری اگرچه در ابتدای امر دستاوردهایی در پی خواهد داشت، اما پس از مدتی به همان شیوههای قبلی خود باز خواهد گشت. شواهد و یافتههای ما بر تغییر سیستماتیک و سازمانی تاکید دارد. شرکتهایی که خواهان برقراری نوعی توازن و تعادل ماندگار در جنسیت مدیران خود هستند، باید این دیدگاه و طرز فکر خود را تغییر دهند. مدیر نیازمند دلیل قانع کنندهای است تا مجاب شود که این تغییر به مثابه پتانسیل اقتصادی و مزیت رقابتی است که در راستای حفظ استعدادها میباشد.
زنان چگونه به رشد اقتصادی کمک میکنند
بین سالهای ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۹ سهم زنان در مشاغل از ۳۷درصد به ۴۸درصد رسید، چیزی در حدود ۳۸ میلیون زن شاغل. اگر آنان در اقتصاد مشارکت نمیکردند، امروز اقتصاد ما ۲۵درصد کوچکتر میبود. یعنی معادل مجموع تولید ناخالص داخلی سه ایالت ایلینویز، کالیفرنیا و نیویورک، اقتصاد کوچکتری داشتیم.
دو عامل بر رشد تولید ناخالص داخلی موثر است؛ افزایش نیروی کار و بهرهوری. اگر برگردیم به دهه ۷۰ میلادی یعنی آن زمانی که موج عظیمی از مردان و زنانی که حاصل انفجار جمعیتی دهههای گذشته بودند، وارد بازار کار شدند، در مییابیم ۶۵درصد از رشد تولید ناخالص داخلی کشور مدیون همین افزایش نیروی کار بوده است. بنابر تحقیقات موسسه مککینزی، امروزه نزدیک به ۸۰درصد از رشد اقتصادی کشور ناشی از افزایش بهرهوری است.
بنابر یافتههای موسسه مککینزی، ایالات متحده برای حفظ نرخ رشد تولید ناخالص داخلی به میزان تقریبا ۳درصد در سال و حفظ مقام اولی اقتصاد دنیا، نیازمند ترکیبی از افزایش نیروی کار و بهرهوری - که حاصل نوآوری و پیشرفتهای عملیاتی است- توام با هم است. زنان در هر دو عامل موثر بر رشد اقتصادی، از طرق ذیل نقش به سزایی ایفا میکنند:
ورود زنان بیشتر به بازار نیروی کار: حدود ۷۶درصد از زنان بین سنین ۲۵ تا ۵۴ سال در ایالات متحده، وارد بازار کار شدهاند. یعنی در حال حاضر یا شاغل هستند یا جویای کار. این نرخ مشارکت را با نرخ ۸۷درصد در کشور سوئد مقایسه کنند. البته نرخ مشارکت در ایالاتهای مختلف آمریکا بسیار متفاوت است. به طور مثال نرخ مشارکت در ۱۰ ایالات برتر،۸۴ درصد است. این به مفهوم وجود فرصت برای اقتصاد ایالات متحده است. افزایش نرخ مشارکت همه ایالتها به ۸۴درصد، یعنی افزودن ۱/۵ میلیون زن به بازار نیروی کار کشور. به دیگر سخن، افزایش ۳ تا ۴ درصد در تولید ناخالص اقتصاد ایالات متحده.
بهرهبرداری کامل از زنانی با استعداد و مهارت بالا، آموزش زنان برای افزایش بهرهوری: در سال ۲۰۱۰، ۵۸درصد از مدارک کارشناسی به زنان اعطا شده است. در نتیجه، زنان ۵۳درصد از کل جمعیت تحصیلکرده دانشگاهی ایالات متحده را تشکیل میدهند، اما تنها نیمی از نیروی کار که تحصیلکرده هم هستند، از زنان تشکیل شده است. این یعنی ایالات متحده از استعداد زنان تحصیلکرده به طور کامل در بازار کارش استفاده نبرده است. استفاده کامل از ظرفیت موجود باعث بهبود عملکرد شرکتها و افزایش بهرهوری ملی خواهد شد. میزان موفقیت در این مهم بستگی به یافتن راههایی دارد که از طریق آنها بتوان زنان واجد شرایط را به سمت و سوی ردههای بالای مدیریتی سوق داد. در عین حال میتوان با آموزش به زنان موجبات افزایش بهرهوری و اثرگذاری بر حوزههایی نظیر مالی، خدمات حرفهای، علم و صنعت را فراهم آورد.
ارسال نظر