آسیبهای ناشی از هدفگذاری غیرواقعبینانه در مورد رشد
حفظ بیشترین نرخ رشد
بسیاری از مدیران اهداف رشد و توسعهای غیرواقعی را هدفگذاری میکنند، آنها غالبا تصور درستی از سرعت رشد بازارهای مربوطه شان نداشته و درنتیجه میزان سهمی از بازار را که باید برای دستیابی به اهداف باارزششان کسب نمایند، به درستی ارزیابی نمیکنند.
بسیاری از مدیران اهداف رشد و توسعهای غیرواقعی را هدفگذاری میکنند، آنها غالبا تصور درستی از سرعت رشد بازارهای مربوطه شان نداشته و درنتیجه میزان سهمی از بازار را که باید برای دستیابی به اهداف باارزششان کسب نمایند، به درستی ارزیابی نمیکنند.
برخی از آنان نیز این احتمال را که رقیبان دیگرشان اقدامات گستردهای را برای رشد در دستور کار داشته باشند درنظر نمیگیرند. آنها همچنین نیاز «تولید محصولات جدید برای جلوگیری از کاهش سود ناشی از کم شدن سهم بازار» را درک نمیکنند. نگاهی تاریخی به عملکرد شرکتها، چالشهای رشد را نمایان میکند. بررسی اول که مربوط به دوره 10 ساله 1997 تا 2007 میشود نشان دهنده توزیع نرخ واقعی رشد سود در شرکتهای بزرگ آمریکایی که در زمینههایی غیر از بخش مالی فعال بودهاند (با سود بیش از 500 میلیون دلار) است. (این بررسی نتایج سال 2007 به بعد را دربرنگرفته تا از تاثیرات ناگهانی ناشی از بحران اقتصادی آن سال متاثر نگردد.) متوسط نرخ رشد این شرکتها در این دوره 9/5درصد است، درحالی که حدود 33درصد این شرکتها بیش از 10درصد افزایش در نرخ سود خود را شاهد بودهاند. (مشخص است که رشد بالای این شرکتها در بالا بردن متوسط نرخ رشد فوق تا میزان 9/5درصد نیز تاثیر بسزایی داشته و تاثیرگذاری این شرکتها که 33درصد از کل را دربر میگیرند بسیار بیشتر از 67درصد دیگر شرکتها
بوده است.)
در دومین بررسی، رشد واقعی 500 شرکت برتر آمریکا در بازه زمانی سالهای 1965 تا 2008 مورد بررسی قرار گرفت. نرخ رشد متوسط سود، 4/5درصد در سال بود. با اینکه این نرخ براساس میزان سلامت اقتصاد از 1درصد تا 9درصد نوسان داشت، اما نرخ متوسط سالانه معادل همان عدد فوق بوده است.
درهمین بازه زمانی (از ۱۹۶۵ تا ۲۰۰۸)، متوسط نرخ رشد تولید ناخالص داخلی آمریکا ۲/۳درصد بود که به میزان قابل توجهی با رقم فوق اختلاف داشت. پس، چگونه شرکتها توانسته اند در مجموع رشدی بیش از رشد اقتصاد را به دست آورند؟ دلیل اصلی «جهانی شدن شرکتهای آمریکایی مورد بررسی» بود که در نتیجه آن، شرکتها توانستند سود بیشتر و متعاقبا نرخ رشد بیشتری را در سود ناشی از عملکردشان در خارج از آمریکا نسبت به داخل آمریکا داشته باشند که این امر برای آنها منجر به کسب نرخ رشدی بیش از نرخ رشد اقتصاد آمریکا شد. به همین دلیل است که بسیاری از شرکتها حساب ویژهای روی رشد جهانی و خصوصا بر بازارهای نوظهور باز کرده اند تا با استفاده از این پتانسیل به پیش برانند. هرچند در این راه، رقبای بسیار زیادی از سراسر دنیا را در برابر خود دارند.
البته لازم است معایب و مضرات «این بازی رشد» را نیز در نظر داشت. بیش از
یک چهارم شرکتهای بزرگی که مورد مطالعه قرار گرفته اند، در اواسط دهه ۱۹۷۰، ظرف مدت یک سال به شدت تضعیف شدند. این اتفاق تامل برانگیز است، چرا که امروزه نیز شرکتها برنامههای عمومی خود را حداقل براساس اهداف ۵ ساله آتی سیاستگذاری و اعلام میکنند. امروزه نیز انتظار میرود بسیاری از این شرکتهای توسعهیافته از نظر ارزش واقعی کوچکتر شوند. نکته شگفتانگیزی که در بررسیها جلب توجه میکرد این بود که حدود ۴۴درصد شرکتهایی که در بازه زمانی ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۷ نرخهای رشد بیش از ۱۵درصد را تجربه کردهاند، در دوره ۱۰ ساله بعدی به نرخهای رشد کمتر از ۵درصد رسیدهاند.
هرچند اهمیت رشد به هیچ وجه قابل صرفنظر کردن نیست، اما شرکتهای بزرگ باید دورنمایی واقعی از چالشهای پیش رویشان در این مسیر داشته و از قابل اجرا بودن اهداف بلندمدتشان اطمینان کافی داشته باشند. هدفگذاری سودی بیش از نرخ متوسط فوق (مثلا هدفگذاری نرخ سود 8درصد به جای 5درصد) برای یک شرکت 10 میلیارد دلاری بدین معنی است که آن شرکت در سال دهم هدف، سود سالانهای معادل 6/11 میلیارددلار کسب نماید درحالی که این سود برای نرخ 5درصد معادل 3/6 میلیارد دلار در سال دهم بود. درست است که دستیابی به چنین سودی برای برخی از شرکتها در برخی از صنایع و در برخی از زمانها امکانپذیر است، اما این تعقیب سرآسیمه رشد سریع میتواند به تصمیمات بدی نیز منجر شود که آن تصمیمات میتواند بردباری و نظم سازمان را برهم زند. در حالی که بردباری در اتخاذ تصمیمات میتواند زمینه را برای تدوین برنامه جدید برای رشد فراهم کند. نظم نیز میتواند به شرکت در تشخیص شیوههای رشد که بیشترین ارزش را برای شرکت به همراه داشته باشد، کمک کند.
ارسال نظر