تولید ایده ارزان در خارج از کشور

سریما نازاریان

پاسخ مطالعه موردی هفته گذشته

بریدی مدیر عامل یک سازمان مشاوره مدیریت است، اخیرا با چالشی مواجه شده است که به نظر می‌رسد دیگر نوآوری و خلاقیت در حوزه کاری‌اش تنها منحصر به آمریکا نیست و به همین دلیل هم به زودی راهکارهای رقیب بسیار ارزان قیمتی به بازار وارد می‌شوند. سوال این است که در این میان بریدی چه کار باید بکند تا با این بزرگ‌ترین ترسش که همان منحصر نبودن نو آوری به آمریکا است، مواجه شود؟

مزیت یک کشور، از انتخاب‌هایش نشات می‌گیرد، نه از دی‌ان‌ای ساکنانش!

این داستان با همه مسخرگی اش، سوالات جدی را مطرح می‌کند. اینکه آیا آمریکا، ایرلند، یا هر کشور دیگری در صنایع فکری مزیت رقابتی پایداری دارند؟ آیا کارکنان دانش محور در مقابل فشار‌های جهانی درآمدی و کمبود کار مصون هستند؟ یک سازمان خلاقیت محور مانند سرندیپیتی چگونه می‌تواند مزیت رقابتی‌اش را حفظ کند؟

با سوال آخر شروع می‌کنیم. سازمان باید همان کاری را بکند که همیشه کرده است. سبدش را به ارتفاع بالاتری نسبت به دریا ببرد. ما راجع به پیشرفت سازمان تا کنون در کیس خواندیم. اینکه چگونه از تولید چارچوب به استعاره‌ها رسیده است و ما گمان می‌کنیم که بر این اساس حاشیه سود سازمان هم در طول مسیر افزایش پیدا کرده است. تنها چالش جدیدی که بریدی با آن مواجه شده است این است که ارتفاع بالاتر الان از قبل خیلی بالاتر رفته است و اینکه اهمیت رسیدن به آن خیلی زیاد شده است. سازمان در حالی که با افزایش رتبه‌های کارکنان دانش محور خارجی روبه‌رو شده است، باید خودش را براساس توانایی‌هایی مانند طراحی، ترکیب و تفسیر جدید از راهکارهایش برای مشتریان متمایز کند.

این رویکرد تنها نیازمند یک استراتژی قوی نیست، بلکه یک جهش بزرگ را می‌طلبد. من زمانی که در دهه ۷۰ در اوهایو بزرگ می‌شدم به یاد می‌آورم که پدر خودم مخالف این حرف بود که آمریکا باید به سمت صنایع خدمت محور حرکت کند. او می‌گفت: «ما نمی‌توانیم به کشوری تبدیل شویم که در آن همه موهای همدیگر را کوتاه می‌کنند. این شیوه هرگز جواب نمی‌دهد.» افسوس، نه او و نه هیچ کس دیگری حتی تصور مشاوران مطبوعات عمومی، یا بهبوددهندگان موتور‌های جست و جو را تصور نمی‌کرد. اگرچه نگاه کردن به موضوع به عنوان موانع پیشرفتی که به صورت ذاتی وجود دارند خیلی وسوسه بر انگیز است، ولی واقعیت معمولا با طرز فکر ما بسیار متفاوت است. آیا یک زمین مرتفع تر برای سازمان سرندیپیتی و آمریکا وجود دارد؟ من از این موضوع مطمئن هستم. حالا این زمین مرتفع دقیقا چه شکلی است؟ من نمی‌دانم. ولی مرتفع‌تر، راستایی است که سازمان‌های موفق و ملت‌های رو به رشد همیشه به سمت آن حرکت کرده‌اند و هیچ نشانه‌ای مبنی بر اینکه این شیوه تاریخی هرگز به گونه‌ای متوقف شده است وجود ندارد.

چیزی که شاید بریدی را به مسیر اشتباه هدایت کند، باور او به این موضوع است که برخی ملیت‌ها به صورت ژنتیکی توانایی نوآوری و مزیت‌های ذهنی دارند و مخصوصا در این میان باید از ایرلندی‌ها بترسیم. جالب اینجا است که گاهی حتی تحقیقات هم با این حرف موافقت می‌کنند. برای مثال یک گزارش که در ایرلند چاپ شده بود، نشان داده بود که مشخصه‌های مدیریتی ایرلندی‌ها بسیار بالاتر از این مشخصه‌ها در آمریکایی‌ها یا انگلیسی‌ها است. نکته اینجا است که من با همه احترامی‌که برای تحقیقات علمی‌قائلم فکر نمی‌کنم که این موضوع ربطی به دی ان‌ای آدم‌ها داشته باشد.

مزیت‌های هر ملتی از انتخاب‌هایی نشات می‌گیرد که آن ملت انجام می‌دهد، نه از دی ان‌ای سلول‌های ساکنان آن کشور. مزیت آمریکا از قانون‌ها، موسسه‌ها و نظرات فرهنگی نشات می‌گیرد که ریسک‌پذیری را تشویق می‌کنند. حقوق شخصی قدرتمند از سرمایه‌گذاری‌ها حمایت می‌کنند و اجازه تراکنش‌های آینده را می‌دهند و قوانین ورشکستگی حداقل تا حدودی از سازمان‌های تازه تاسیس حمایت می‌کنند، اگرچه گاهی به سرمایه‌گذاران ضرر می‌رسانند. دانشگاه‌های برتر به نوآوران جوان جایی برای یاد گرفتن اهدا می‌کنند و بازارهای سرمایه‌پایدار به آنها جایی برای سرمایه‌گذاری روی ایده‌هایشان می‌دهند.

در همین زمان، آمریکا این مزیتش را با رو آوردن به آموزش اولیه و ثانویه به خطر می‌اندازد. فکر کنید: اگر شما می‌خواستید دانش‌آموزان را برای اقتصادی آماده کنید که به نوآوری، تفاوت‌های ظریف و خاصی ارزش می‌نهد، آیا مدارس را موظف می‌کردید که روی روتین‌ها، پاسخ‌های درست و استاندارد سازی تاکید کنند؟ نه، احتمالا شما به یک سیستم آموزشی که بیشتر شبیه مال فنلاند بود رو می‌آوردید که در آن آزمون استاندارد در حد مینیمم است و دانش‌آموزان و معلمان سطوح بالایی از استقلال را تجربه می‌کنند و تمرکز روی حل مساله‌های دنیای واقعی است، نه سوالات کتاب تمرین. برای بریدی، این موضوع یک توصیه در پی دارد: از ایرلندی‌ها نترس، حواست بیشتر به فنلاندی‌ها باشد. برای بقیه ما، موضوع کمی‌گسترده‌تر است: اگر ما می‌خواهیم استاندارد‌های زندگیمان بالاتر برود (چه در سطح فردی و چه در سطح ملی)، باید سراغ سمت راست مغزمان که سمت نوآوری و هنر است، برویم.

منبع: HBR