یاد
پایان عشق، یا آغاز راه
فرهنگوهنر- هر چه از تاریخ رفتن علی حاتمی دورتر میشویم بیشتر این نکته برایمان مسجل میشود که تاریخ سینمای ایران دیگر مانند او را به خود نخواهد دید. ۱۴ آذر ماه ۷۵ برخی روزنامهها تیتر زدند «علی حاتمی داستان مرگ را کلید زد.» او در حالی که بیش از ۵۰ دقیقه از فیلم جهان پهلوان تختی را گرفته بود بر اثر بیماری سرطان از دنیا رفت، اما فیلمهای گرفته شده همچنان توسط مرتضی شایسته تهیهکننده آن، نگهداری میشود. حاتمی همواره خواسته بود، نمادها و اسطورهها را معرفی کند و در «جهان پهلوان تختی» نیز هدفش همین بود. در اینجا به بهانه سالگرد رفتنش جملات بی بدیل او را در اینجا میآوریم تا خواننده ما با ما همنظر شود و بداند چه گوهری را چه زود از دست دادهایم؛ او فقط ۵۲ سال داشت؛ حیف:
همیشه در تمام مدت سیسال سابقه کار هنری و بیست و چند سال کار سینمایی به سراغ سنگهای بزرگ رفتهام. مگر «ستارخان» در زمان خودش سنگ کوچکی بود؟ یا «سلطان صاحبقران» یا «کمالالملک» یا «حاجی واشنگتن» یا «هزاردستان» یا«دلشدگان». گناه من نیست که موضوعهای مورد علاقه من و فیلمهای من از اندازههای معمول سینمای ایران بزرگتر است.
خط فارسی از سمت راست شروع میشود؛ بنابراین من کمپوزیسیون خود را بر این اصل هنر ایرانی بنا می نهادم؛ یعنی سنگینی کادر را میگذارم به طرف راست (برخلاف غربیها که سنگینی کادرهای سینماییشان طرف چپ است) این را دقیقا رعایت میکردم. به دقت و همیشه. این فرم کلاسیک و اصلی نمابندی من است.
همه حرفهایی که درباره سینمای من میزنند خودم میدانم که اینها عکسهای تخت خوش پوشی است که من عاشق صحنهآرایی هستم و میزانسن بلد نیستم و پرداخت سینمایی ندارم و از این قبیل... و مقصود از الگو نداشتن همین است که اگر آقای وارن بیتی مثلا در دیک تریسی کاری را میکند فورا میگویند که از پرداخت و دکوپاژ کمیک استریپ استفاده کرده است یا فلانی از جریان سیال ذهن بهرهبرده است، اما به من که میرسد ناگهان میگویند سینما بلد نیستم و مونتاژم فلان طور است و کاسه بشقاب میچینم و غیره ... من نمیتوانم قصه ایرانی را با الگو و پرداخت فرنگی بگویم. یعنی منهم فیلمهای موزیکال یا درباره موسیقی در سینمای اروپا و جهان را دیدهام و خیلی هم زیاد دیدهام و با دقت هم دیدهام. اما همه تلاش من در این سالها این بوده که به زبانی به سبکی برسم که از یک نوع قصهپردازی ایرانی بهره بگیرد. همانطور که قصه حسین کرد شبستری را با رابینهود مقایسه نمیکنید و هزار و یک شب شبیه دن کیشوت نیست، من میکوشم به سبکی و نوعی از یک روش قصهگویی و یافتن پرداختی مناسب و در خور آن روش برسم. از یک ریتم حسیتر و غریزیتر. دیگر در فکر این نیستم که این به زعم آقایان حرکت دارد یا ندارد، میزانسناش در مقایسه با فلان فیلم خارجی که هم من دیدهام هم آنها به درد میخورد یا نمیخورد.
من اولین کارگردان ایرانی بودم که قبل از بچه مسلمانهای امروز فیلمی را با بسماللهالرحمنالرحیم شروع کردم و در تمام فیلمهایم جلوههایی از اعتقادات مذهبی خودم حضور یافت... چیزی که برایم مطرح است اینکه مساله شروع زبان فیلم با نام و ذکر خدا باشد. مثلا درب مغازه را در اول فیلم سوته دلان که باز میکنیم با بسماللهالرحمنالرحیم است با کلام خداست. حالا مهم نیست که قضیه را چگونه برداشت میکنند، اما من مایل بودم و هستم که با نام خدا شروع کنم.
حالا مثل اینکه باید از این سینما بروم یا به قول دیالوگ فیلمهایم طعمه دام و صید صیاد شدم یا میشوم و شاید این پایان عشق است یا آغاز راه و اگر مرگی هست هیچگاه چیز ترسناکی نیست همانطور که در شاهنامه ما هم نبوده یا به همان نحو که من در فیلمهایم مرگ را ترسیم کردهام- دلشدگان، مادر...- و من در فیلمهایم پرسوناژهایم را قبل از مرگ تطهیر میکنم. هرچند خداوند عادل است و رحمان و رحیم و البته مرگ پایانی برای زندگی نیست. شما غیر از این فکر میکنید؟
ارسال نظر