توی چندمثقالی تمام هنرستان را به هم ریختهای!
امروز سالروز تولد لوریس چکناواریان است
او یک نام معتبر در موسیقی ایران به حساب میآید و شهرتی جهانی دارد. متولد شهر بروجرد است و تحصیلکرده وین، مهد موسیقی جهان. درباره علاقهاش به موسیقی گفته است: «از زمان کودکی و نوجوانیام، پدربزرگ همیشه عاشق رادیو بود و برنامه اخبار را روشن میکرد و خود میخوابید. بعد از اخبار «شیرخدا» ضرب میزد و واقعا فوقالعاده بود. اولین بار بود که ضرب زورخانهای را میشنیدم. از بچگی عاشق سازهای ضربی بودم. شیرخدا درِ بزرگی در زندگیام باز کرد که خدا را شکر تا به امروز هم باز است. بعدها به زورخانهای در تهران رفتم و متوجه شدم ریتمهای مختلفی که مرحوم شیرخدا مینواختند هر یک موسیقی ورزشهای مختلف است؛ مثل: کباده و میل و دو پا و …. در آنجا اسم «رستم» برایم اهمیت ویژهای پیدا کرد و وقتی داستان «رستم و سهراب» را شنیدم، عاشقش شدم. تصمیم گرفتم روزی آن را به شکل اپرا بنویسم. به جز این عاشق موزیک محرم بودم. آن زمان در نزدیکی لالهزار زندگی میکردیم و دستههای مختلفی در محرم میآمدند و با همان طبلهای کوچک حالت عجیبوغریبی اجرا میکردند و من تحتتاثیر موسیقی محرم بودم. این دو بود و در کنارش موسیقی کلیسایی که هر سه پایه اصلی آهنگسازی من بوده و تا امروز هم تحتتاثیر این سه فرهنگ مختلف هستم.»
او درباره روزهای شروع کارش گفته است: «جوان ناآرامی بودم، در ۱۲سالگی کُر چهارصدایی را تشکیل دادم و رهبری کردم. و همه از کارم تعجب میکردند. در ۱۶سالگی به سرم زد یک ارکستر تشکیل دهم. این بار کل رؤسا و مدرسان هنرستان موسیقی مخالف من شدند و سه بار اجرای کنسرت من را عقب انداختند. اکثر اعضای کنسرت همان هنرجویان هنرستان و دوستانم بودند. شهرداری مجوز برگزاری کنسرت نمیداد. مرتب پوستر در خیابان زده میشد و آن برمیداشتند و برنامه لغو میشد.
بههرحال روزی با مادر نزد وزیر فرهنگ آن زمان رفتیم و ایشان در حیاط بودند و از مادر پرسیدند که خانم چه شده؟ مادر توضیح داد که پسرم را اذیت میکنند و نمیگذارند کنسرت اجرا کند. وزیر پرسیدند که اسم پسرتان چیست؟ و وقتی مادر پاسخ داد، وزیر گفتند: «واااای! لوریس! از هنرستان مدام به ما از کارهای او گزارش میدهند و…. به پسرتان بگویید بیاید؛ ببینم این چه کسی است که کل هنرستان را به هم ریخته است؟» من یک پسر لاغر و کنار مادر ایستاده بودم. مادر اشاره به من کرد و گفت که این است، وزیر فرهنگ قد بلندی داشت. با تعجب به من نگاه کرد و خندهاش گرفت؛ گفت که توی چندمثقالی تمام هنرستان را به هم ریختهای. گفتم که میخواهم رهبری کنم. گفت خیلی کار خوبی است و من دخالت نمیکنم برو هر کاری دلت میخواهد بکن. در اواخر نامههایی به من نشان دادند از هنرستان عالی موسیقی که برای آقای وزیر فرهنگ آن زمان نوشته شده بود و از من شکایت کرده بودند و ایشان مدام در پاسخ نوشته بود که نهخیر، از او حمایت کنید.»
چکناواریان در در برنامهای که به همت مجله بخارا برپا شد گفت: «در ۱۷سالگی به وین رفتم. البته اجرای آن زمان اینقدر پرسروصدا بود که از من دعوت شد برای اجرا به کاخ بروم ولی این با سفرم به خارج کشور مصادف شد. در وین تحصیل میکردم ولی همیشه رستم و سهراب در فکر من بود. یک روز بعد از شش سال وزیر فرهنگ به وین آمدند و همه دانشجویان ایرانی را جمع کرده و دعوت کردند که به ایران بازگردیم و به وطن خدمت کنیم.
من گفتم به شرطی به ایران بازمیگردم که شما به من سفارش ساخت اپرای رستم و سهراب را بدهید. یادش افتاد که این همان دیوانهای است که چند سال پیش با مادرش در حیاط وزارتخانه دیده و با خنده گفت که رستم و سهراب! گفتم:«بله» گفت خیلی کار سختی است. البته این قول را به من داد و من برگشتم. بعد از بازگشت مدیریت آرشیو موسیقی ملی در تهران را به من دادند که سمت جالبی بود. در آنجا با سازهای موسیقی ایرانی آشنا شدم و مطالعه کردم و اولین نمایشگاه را با کمک فرامرز پایور برگزار کردیم. اما قرارداد اپرای رستم و سهراب انجام نگرفت؛ چون همه مخالف بودند و میگفتند که عملی نیست. ولی وزیر فرهنگ سر قولش ماند و من را به شهرستانهای مختلف فرستاد و شروع به جمعآوری موسیقیهای زورخانه و محرم و فولکلور کردم و شاید بزرگترین آرشیو را در این زمینه دارم. قراردادم به اینجا رسید که گفتم من کاغذ پارتیتور میخواهم و کاغذ نداریم. مجبور شدم ۲هزار تومان در مقابل حقوقم که ۱۲۰تومان بود، وام بگیرم و کاغذ نت چاپ کنم تا بتوانم ساخت «رستم و سهراب» را شروع کنم. همه مخالف این کار بودند و میگفتند که برو لالهزار نمایشنامه رستم و سهراب روی صحنه است و آن را ببین. گفتم من با نمایش چه کار دارم! من مستقیم با خود شعر فردوسی سروکار دارم. میگفتند که این عملی نیست.»