دلم می‌خواهد فرار کنم

بی‌تردید یکی از مهم‌ترین منابعی که برای شناخت این هنرمند در دسترس قرار دارد، گفت‌وگوی مفصل با او در کتابی با عنوان «راز مانا» است که توسط محسن گودرزی و محمدجواد غلامرضا کاشی تدوین شده است. این کتاب یک سند تاریخی مهم به حساب می‌آید و خود شجریان در مرداد ۱۳۸۲اعلام کرد از مجموع مطالبی که با عنوان و نام او چاپ شده فقط کتاب «راز مانا» مورد تایید اوست. او در پیشگفتار این کتاب نوشته است: «به‌عنوان هنرمندی که همواره مورد لطف بیکران مردم است، همیشه در برابر پرسش‌های جدی قرار می‌گرفتم. گرچه در حد توان می‌کوشیدم تا دیدگاه‌های خود را توضیح دهم یا در اندک مصاحبه‌ها با رسانه‌ها برداشت‌های خود را درباره‌ موسیقیِ ایرانی بیان کنم، اما کمتر این فرصت پیش می‌آمد تا به‌تفصیل در این باره سخن بگویم. راز مانا مجالی بود تا این تاملات را با جامعه در میان بگذارم. و فراتر از این باید بگویم که مجالی بود تا تجربیات و تاملات خود را دیگرباره مرور کنم… خوشبختانه دوستانم اهل مجامله و تعارف نبودند و تا نکته‌سنجی‌های بسیار نمی‌کردند و پاسخ دقیق نمی‌گرفتند قانع نمی‌شدند و به سراغ پرسش دیگر نمی‌رفتند. گمانم لطف این گفت‌و‌گوها در این است.» به بهانه سالروز درگذشت استاد برخی گفته‌های او درباره موسیقی را به نقل از کتاب «راز مانا» مرور کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.


 موسیقی نباید خود را به سطح زیبایی‌شناختی مردم تنزل دهد، باید سطح زیبایی‌شناختی مردم را به خود نزدیک کند. از آن طرف، نباید سطح موسیقی را آن قدر بالا ببریم که فقط معدودی از افراد متخصص با آن ارتباط برقرار کنند. من این نوع موسیقی را رد نمی‌کنم، اما نمی‌توانیم سیاست موسیقی را بر این قرار دهیم. نهاد مردم باید هنر را بپسندد. موسیقی مطلوب من آن نوع موسیقی است که هم مردم بتوانند از آن استفاده کنند و هم اهل فن آن را بپسندند.


اصلا شاگردان من زمانی کسی خواهند شد که به قول شما بر شجریان تمرد کنند. اگر از شجریان گذر نکنند فوقش همان تکرار من می‌شوند. من بارها گفته‌ام که اگر شاگرد من موسیقی را در سطح خودم اجرا کند، به این معناست که موسیقی درجا زده است. آنها باید چندگام از من و گذشتگان جلو باشند. اگر شاگردان تکرار استاد باشند، موسیقی درجا زده است. شاگردان باید چند گام فراتر از استاد خود باشند.


هر موسیقی و هر آهنگی، بسته به زمان و مکان، روی شنونده تاثیر متفاوتی می‌گذارد. جا و مکان آن که عوض شود، تاثیرات موسیقی هم عوض می‌شود. انسان‌ها متفاوت می‌شنوند و تاثیرات متفاوت می‌گیرند. هر کدام در رابطه با فرهنگ خود و خاطراتشان و به طور کلی در رابطه با زمان و مکان، از یک موسیقی برداشت‌های متفاوت پیدا می‌کنند. ولی مهم‌ترین هدف موسیقی این است که به شنونده‌ خود آرامش بدهد و او را به اندیشیدن وادارد. موثرترین موسیقی، موسیقی‌ای است که به انسان آرامش دهد؛ چون سعادت در آرامش است. آرامش؛ نه آسودگی!


در مقایسه‌ موسیقی ایرانی و موسیقی غربی از موضوع کلی‌تری شروع می‌کنم. به نظر من موسیقی هر سرزمینی به نیازهای مردم آن سرزمین پاسخ می‌دهد. مردم هر سرزمینی روحیات خاص خودشان را دارند و هر روحیه‌ای موسیقی ویژه‌ خود را دارد. موسیقی یک سرزمین نمی‌تواند به نیازهای مردم آن بی‌اعتنا باشد. اگر این‌گونه باشد اصلا دوام نمی‌آورد. تاریخ هر سرزمین، اقلیم آن و شرایط دیگر، انسان‌های آن سرزمین را از دیگر سرزمین‌ها متمایز می‌کند. وقتی ما دو نوع موسیقی را مقایسه می‌کنیم، باید ببینیم آیا تاریخ زندگی آنها یکی بوده است؟ آیا شرایط اقلیمی آنها یکسان است؟


نه می‌توان موسیقی غربی را کاملا کنار گذاشت و نه می‌توان موسیقی ایرانی را به نفع موسیقی غربی از میدان خارج کرد. محکوم کردن یکدیگر و موضع‌گیری افراطی درست نیست. به عقیده‌ من از روحیه‌ هنرمندی بیرون است.  وقتی آدم می‌تواند زیبایی خلق کند، با هر ابزاری که شد باید این کار را انجام دهد. وقتی آدم می‌خواهد شنونده‌اش از زیبایی موسیقی لذت ببرد با هر ابزاری که توانست، باید آن زیبایی را خلق کند. شاید در کار نقاشی هم عده‌ای فکر می‌کردند نقاشی صرفا باید با مداد یا آبرنگ باشد، یا با قلم‌مو و رنگ. ولی حالا خیلی مواد و چیزهای دیگر به کار می‌آید تا تابلوی نقاشی خلق شود. و این تابلوها ارزش هنری خودشان را دارند. ما موسیقی ایرانی را به خاطر این نمی‌خواهیم که به ما ارث رسیده است،  به خاطر این می‌خواهیم که فکر می‌کنیم با آن بهتر می‌توان زیبایی خلق کرد. ظرفیت آن برای خلق زیبایی بالاست. پس باید از هر روشی که این توانایی را افزایش می‌دهد، استفاده کنیم. اگر سنتی ماندن موسیقی به بهای محدود ماندن موسیقی تمام شود و امکان خلق زیبایی در آن کاهش یابد، روش ما درست نبوده است.


ERTISeWWkAErhpZ_0 copy

 در بهمن ماه ۱۳۵۵ یک هفته بعد از درگذشت (نورعلی) برومند (موسیقیدان بزرگ معاصر)  یک روز آقای (عبدالله) دوامی (ردیف‌دان موسیقی ایرانی)  به من تلفن کرد و گفت کارت دارم، بیا این‌جا! عصر رفتم منزل دوامی. ایشان با تاسف گفت برومند سنی نداشت حیف شد مرد. بعد گفت آقا دنیا حساب و کتاب ندارد ممکن است من هم همین روزها بمیرم. قرار بود از این فرهنگ و هنر بیایند و تصانیف قدیمی را ضبط کنند. یک جلسه ضبط کردند و رفتند و دیگر نیامدند. الان نزدیک به یک سال است که خبری از آنها نیست، بگو بیایند بقیه‌اش را ضبط کنند. پرسیدم مگر با شما قرارداد نبسته‌اند؟ گفت نه! قرار بود که بعدا قرارداد ببندند، ولی دیگر نیامده‌اند. حیف است آقا این تصانیف را فقط من بلدم. من گفتم یک پیشنهاد دارم. گفت چه پیشنهادی؟ گفتم همان قراردادی که بنا بود با فرهنگ و هنر ببندید، با من ببندید. آن‌چه آنها قرار بود بدهند من می‌دهم. قبول کرد.... وقتی کار تمام شد، دیدم تقریبا صد و بیست و پنج تصنیف خوانده است. این نوارها الان هم هست. صحبت‌های دوامی برای من خیلی جالب بود. او دوست داشت هر روز از خانه بیرون برود. من هم برای او برنامه‌ای ترتیب دادم و بعدازظهرها با ماشین خودم می‌بردمش بیرون، و با هم گشتی می‌زدیم. یک ضبط‌صوت فیلیپس داشتم که آداپتور داشت و آداپتورش را به فندک ماشین می‌زدم. میکروفن را جلوی داخل داشبورد ماشین گذاشته بودم. از او در مورد موسیقی سوال می‌کردم. او برای توضیح دادن شروع به خواندن می‌کرد. به محض اینکه می‌خواند من فندک را می‌زدم و ضبط را روشن می‌کردم. این‌طوری به صورت پنهانی، بخشی از ردیف‌ها و گوشه‌ها را یاد گرفتم. در حقیقت از اعتماد او سوء استفاده می‌کردم! ولی این گناه به خدمت ارزنده‌اش می‌ارزد. 


 واقعا آدم دلش برای خودش تنگ می‌شود. به کارهای شخصی و روزمره هم نمی‌رسیم. زندگی مشکل شده است. دلم می‌خواهد فرار کنم. بروم جایی که این مشکلات را نداشته باشد. بتوانم به کار هنری‌ام برسم. الان دو سه ماه است که نتوانسته‌ام یک خط شعر، غیر از اینها که در کنسرت ارائه می‌کنم، بخوانم. گاهی اوقات آهنگی به ذهنم رسیده است، آن را زمزمه کرده‌ام، ولی چون نرسیده‌ام روی آن کار کنم، فراموش کرده‌ام. دنبال این می‌گردم که گوشه‌ای پیدا کنم، دو سه سالی از دسترس خارج شوم، نوارهایم را بردارم و به تحقیق برسم. حوصله‌ شاگرد درس دادن را هم ندارم. متاسفانه شاگردها هم شاگردی نمی‌کنند. آنچه را می‌خواهم، ندارند. غیر از چندتایی که خوبند و آنها را نگه داشته‌ام، بقیه چیزی ندارند. کسی که بتواند این پرچم را بالا نگه دارد، نمی‌بینم. بزرگ‌ترین آرزوی من این است که آن انتظاری را که مردم از من دارند، یا من از خودم دارم، برآورده کنم. به هر حال من زمانی می‌توانم شجریان باشم که در کار موسیقی وقت بگذارم؛ اگر چنین نباشد که من شجریان نیستم.