مرگت قهر بود و دق!
امروز سالمرگ محمود استادمحمد است
برآشفته بود که چرا در محافل و گفتوگوهای تئاتری، واژه «تولید» جایگزین «خلق» شده و مفهوم «مخاطب» با «مشتری» آمیخته شده است. حتی روی تخت بیمارستان دلمشغولی او اینها بود و همزمان پیگیر خبرهای اجتماعی و تئاتری بود. نمایشنامههای او چیزی جدا از زندگیاش نبود. او روح زندگی و تجربیات زیستی خود را در تار و پود نمایشنامههایش تنیده بود؛ در «شب بیست و یکم» از عفریت اعتیاد گفته بود و در «آسید کاظم» از رفاقتهای ناب، در «تَهرَن» از تجربیات زندگیاش در بندرعباس الهام گرفته بود و در «کافه مکاَدَم» از دوران دشوار مهاجرتش به کانادا، همچنانکه عشقش را به آهو خردمند در ترانه «آهوی پرکرشمه» جاری کرده بود. او هنرمندی این چنین صادق بود. حالا ده سال از درگذشت استادمحمد و یازده سال از فوت حمید سمندریان گذشته است. جامعه تئاتری همان دوران هم میدانستند هنرمندانی را از دست دادهایم که جایگزینی ندارند. در این مدت این پیشبینی غمانگیز کاملا اثبات شده بود.
میراثی که آنان برای ما گذاشتند بیش از اینکه در نمایشنامههای گوناگون یا ترجمه آثار بزرگ یا اجراهای خاطرهانگیز خلاصه شود، در روح کارهای آنان نهفته بود؛ آنها نسل سختکوشی بودند که نبض جامعه را در دست داشتند و هر آنچه خلق کردند، به ضرورت بود و هرگز با مصلحتاندیشی میانهای نداشتند. آنها خوب میدانستند که صحنه تئاتر، جای مناسبی نیست برای پول درآوردن یا رزومه ساختن و پز فرهنگی دادن یا عقدهگشاییها؛ بلکه مکان مقدسی است تا زندگی را زندگیتر کند و فرصتی است مغتنم برای ملاقات با تماشاگر. آنها به اصالت میاندیشیدند و این است رازی که آنان را بیجایگزین و تکرارنشدنی کرده است.
زندگی استاد
محمود استادمحمد نمایشنامهنویس، بازیگر و کارگردان فقید ایرانی در ۳ آبان ۱۳۲۹ در خانهای واقع در محله دروازهدولاب در شهر تهران متولد شد. او از کودکی به هنرهای نمایشی علاقه نشان میداد و برای تحقق آرزوهایش سراغ نخستین استاد خود، محمد آستیم، رفت. وی در ادامه فعالیت نمایشی خود را در نوجوانی و پس از آشنایی با نصرت رحمانی و عباس نعلبندیان در سال ۱۳۴۴ آغاز کرد. استادمحمد در کودکی با بهمن مفید همکلاس بود و همین موجب شد بین دو علاقه کودکیاش که نویسندگی و شاعری، و عرصه نمایش بود به سمت عرصه نمایش ورود کند. استادمحمد از کودکی به دو شخصیت فرهنگی کشور یعنی صادق هدایت و نصرت رحمانی علاقه ویژهای داشت.
محمود استادمحمد همیشه از تاثیر نصرت رحمانی بر خودش یاد کرده است. نصرت رحمانی به واسطه آشنایی که با بیژن مفید داشت، محمود استادمحمد را به او معرفی می کند و درست زمانی که استادمحمد تنها ۱۵ سال داشت به گروه بیژن مفید معرفی شد و به عضویت آن گروه درآمد و در ادامه در سال ۱۳۴۷ در ۱۸سالگی در نمایش «شهر قصه» به نویسندگی و کارگردانی بیژن مفید، و در نخستین جشن هنر شیراز در نقش «خر خراط» به ایفای نقش پرداخت. محمود پیش از انقلاب با آهو خردمند، بازیگر سرشناس سینما و تلویزیون، ازدواج کرد و ماحصل این ازدواج دو فرزند به نامهای مانا و کاووس استادمحمد است. ترانه آهنگ معروف «آهوی پرکرشمه» سروده محمود استادمحمد در ستایش همسرش آهو خردمند است.
او در سال ۱۳۶۴ ترک وطن کرد و به کانادا رفت اما در سال ۱۳۷۷ به ایران بازگشت و فعالیت هنری خود را از سر گرفت و نمایشنامههای متعددی همچون «آخرین بازی»، «دیوان تئاترال»، «سپنج رنج و شکنج»، «عکس خانوادگی» و ... را به نگارش درآورد و آنها را روی صحنه برد. وی همچنین در سال ۱۳۷۷ در سریال «همشاگردیها» به کارگردانی احمد نجیبزاده و در سال ۱۳۸۷ در سریال «در چشم باد» به کارگردانی مسعود جعفری جوزانی به ایفای نقش پرداخت. استادمحمد سرانجام دو سال پس از ابتلا به بیماری سرطان کبد، به دلیل ضعف شدید بدنی درگذشت.
به گفته برخی رسانهها، نایاب شدن دارویی خاص که برای او ضروری بود، باعث شده بود که نتواند مقاومت بیشتری در برابر بیماریاش داشته باشد و نزدیک به یک ماه از این دارو محروم بود. او شامگاه دوم مردادماه در خانه بستری بود که حالش بد شد و خانوادهاش او را به بیمارستان رساندند، اما کاری از پزشکان برنیامد و این نویسنده و کارگردان برجسته ایرانی صبح روز پنجشنبه سوم مردادماه مرگ را به جان پذیرفت. اصغر دشتی در مراسم گرامیداشتش گفته بود: مرگ میرسیفالدین کرمانشاهی قهر بود و دق، مرگ عبدالحسین نوشین قهر بود و دق، مرگ غلامحسین ساعدی قهر بود و دق، مرگ عباس نعلبندیان قهر بود و دق، مرگ بیژن مفید قهر بود و دق، مرگ رضا ژیان قهر بود و دق، مرگ سعدی افشار قهر بود و دق و بسیاری مرگ دیگر که وجه اشتراکشان برای تو قهر بود و دق...