پدربزرگ کودکان ایران

 تلاش او در آن سال‌ها باعث شد که حالا از او به عنوان پدربزرگ کودکان ایرانی یاد کنند. مردی که ۱۴ سال پیش درست در چنین روزی درگذشت. نامش مهدی خرم‌شاهی بود اما مشهور شد به مهدی آذریزدی. ۲۷ اسفند ۱۳۰۰ در روستای خرمشاه یزد به دنیا آمد و تا بیست‌سالگی همان جا زندگی می‌کرد. از کودکی عاشق کتاب بود و همیشه این ترس را داشت که وقت مرگ حسرت کتاب‌های نخوانده زیادی را داشته باشد.  او هرگز به مدرسه نرفت و درس نخواند ولی الفبای نوشتن را نزد پدرش یاد گرفت و دو سالی هم در مکتب‌خانه درس خواند. او با همان آموخته‌ها توانست یک کار سترگ انجام بدهد. وقتی در پنجاه‌‌وچهارسالگی برای اولین بار به یک کلاس درس در مدرسه رفت تا برای دانش‌آموزها از خاطراتش بگوید، ناگهان زد زیر گریه و یاد روزهایی افتاد که عاشق کتاب و کلمه بود اما از مدرسه و تحصیل دور مانده بود.

مهدی آذر‌یزدی در دوران جوانی کارهای مختلفی همچون کشاورزی و کار ساختمانی و جوراب‌بافی را تجربه کرد اما سرنوشت او را به سمت کتاب‌فروشی کشاند. در آن روزگار صاحب کارگاه جوراب‌بافی که آذر‌یزدی آنجا کار می‌کرد صاحب تنها کتاب‌فروشی یزد هم بود و تصمیم گرفت دومین شعبه کتاب‌فروشی این شهر را هم راه بیندازد و به همین دلیل از مهدی خواست برای کار به آنجا نقل‌مکان کند و این‌گونه زندگی‌اش تغییر کرد. کار در کتاب‌فروشی این فرصت را برای او به وجود آورد تا به صورت جدی مطالعه کند. در آن روزها خیال می‌کرد در بهشت به سر می‌برد و دوباره متولد شده است.

حسین مسرت نسخه‌شناس و فهرست‌نگار یزدی درباره کتابخانه شخصی او نوشته است: کتابخانه وزیری با پیگیری من دو بار کتابخانه شخصی آذر را خرید. وقتی که می‌خواستیم برویم کتاب‌هایش را بیاوریم، می‌گفت: این‌ها را یک بار دیگر نگاه می‌کنم و سپس به شما می‌دهم و مجدد آنها را مطالعه می‌کرد و کتاب‌هایی را که بسیار دوست می‌داشت، نگه می‌داشت. آذر در همه زمینه‌ها کتاب داشت، حتی ۵۰ کتاب درباره ماشین. وقتی علت را جویا می‌شدیم می‌گفت: می‌خواهم اگر ماشین‌دار شدم و ماشینم خراب شد، خودم بتوانم تعمیر کنم. انواع کتاب درباره نساجی و درودگری هم داشت  (حتی قفسه کتابخانه‌اش را خودش ساخته بود.)؛ به طور کلی آذر فرد خودساخته‌ای بود.»

حکایت بازنویسی قصه‌ها

آذریزدی پس از مدتی کار در کتاب‌فروشی راهی تهران شد و در یک چاپخانه کار پیدا کرد. در همان دوران قصه‌ای از انوار سهیلی (بازنویسی کلیله و دمنه به قلم حسین واعظ‌کاشفی در قرن نهم و دهم هجری) دید و شروع کرد به خواندن. با خودش فکر کرد چه می‌شد اگر کودکان و نوجوانان نیز می‌توانستند این کتاب را مطالعه و درک کنند. بنابراین تصمیم گرفت آثار برجسته ادبیات کلاسیک ایران را خلاصه کند. شب‌ها در اتاق کوچکش می‌نوشت و فکر می‌کرد کتابش مورد استقبال چندانی قرار نگیرد .وقتی کتاب آماده شد آن را برای چاپ نزد ناشران زیادی برد اما همه رد کردند و حاضر به انتشارش نشدند. درباره این موضوع گفته است: «پس از قبول نکردن کتاب، گریه‌کنان آن را پیش آقای جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر بردم. ایشان حاضر شد آن را چاپ کند.» 

پس از آن جلدهای دیگر کتاب را آماده کرد و ردپای محکمی از خود بر جا گذاشت. «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» تا به امروز به زبان‌های اسپانیایی، ارمنی، چینی و روسی ترجمه شده و دوره هشت‌جلدی این کتاب حدود ۷۰ بار تجدید چاپ شده است. این کتاب‌ها بازنویسی کلیله و دمنه، مرزبان‌نامه، سندبادنامه و قابوس‌نامه، گلستان، مثنوی و آثار عطار است. همچنین از این مجموعه انیمیشنی ۲۶ قسمتی به نام «قصه‌های خوب، برای بچه‌های خوب» به تهیه‌کنندگی مرکز پویانمایی صبا تولید شده است که در اقدامی جالب قصه‌ها توسط خود او برای کودکان روایت می‌شود.

تنهایی عجیب

مهدی آذریزدی زندگی همیشه عجیبی داشت. او هرگز ازدواج نکرد و تا پایان عمرش تنها زندگی می‌کرد. این اتفاق گویا به نوع زندگی پدر و مادرش در کودکی و نوجوانی برمی‌گشت. آنها با هیچ‌کس رفت‌وآمدی نداشتند و همیشه تنها بودند. او می‌گفت نمی‌دانم چرا پدر و مادرم منزوی بودند و از مردم کناره‌گیری می‌کردند. زنده‌یاد استاد محمدعلی اسلامی ندوشن نویسنده و منتقد برجسته معاصر می‌گفت چند نسل جدید با قصه‌هایی که آذریزدی از میان کتاب‌های قدیمی بیرون آورد، زندگی کردند. در واقع، بازنویسی آذریزدی از قصه‌هایی که از متون کهن استخراج می‌کرد، برای نسل‌های جدید ما بسیار آموزنده و اثربخش بود. کاری که آذریزدی در این سال‌ها انجام داد، کاری بسیار مفید بود که کمتر شخصی به این موضوع پرداخت و او جزو نخستین افرادی است که به بازنویسی متون کهن برای کودکان توجه کرد. او شوخ‌طبع بود و به معنای واقعی کلمه زندگی ساده‌ای داشت. کم می‌خورد و در یک اتاق ساده روزگار می‌گذراند و درآمد مختصرش را بیشتر صرف خرید کتاب و روزنامه می‌کرد و فقط می‌خواند و می‌نوشت. عاشق کتاب بود و کلمه. به هیچ چیز دیگری در دنیا اعتنایی نداشت.