از تراشیدن مداد کیف می‌کرد

کیومرث پوراحمد درباره همکاری با او گفته است: دانش وسیعی داشت، مدام در حال مطالعه بود و کتاب می‌خواند از نوشته‌های نویسندگان جوان گرفته تا قدیمی‌تر‌ها، از اساطیری گرفته تا تاریخ معاصر و رمان و... همه را می‌خواند و همین نکته باعث وسعت علم او شده بود. خیلی خوش‌سخن و شیرین‌بیان بود؛ به‌طوری‌که ساعت‌ها اگر برایمان حرف می‌زد اصلا متوجه گذر زمان نمی‌شدیم و دلمان می‌خواست همین‌طور حرف بزند و ما به حرف‌های او گوش دهیم و به هیچ عنوان هم خسته نمی‌شدیم. من با او در سال‌هایی نه چندان دور دو فیلم سینمایی «خواهران غریب» و «به خاطر هانیه» را کار کردم که فیلم‌نامه «خواهران غریب» را در منزل ما نوشتیم و برای نگارش «به خاطر هانیه» به بوشهر سفر کردیم و در یک هتل فیلم‌نامه این اثر نوشته شد. نگارش فیلم‌نامه «به خاطر هانیه» تجربه جالب و متفاوتی بود. ما ایده‌ای را با هم در ذهن پرورانده بودیم و تصمیم گرفتیم ابتدای فیلم‌نامه تا شروع سفر بشیرو (قهرمان فیلم) را اصغر عبداللهی بنویسد و من از این بخش تا پایان را باید می‌نوشتم و درحالی‌که هر دو در یک اتاق بودیم نگارش فیلم‌نامه را آغاز کردیم و هر کداممان کاری را که بر عهده داشتیم، انجام می‌دادیم. تنها گاهی مواقع در حین نگارش با هم صحبت‌های کوتاهی داشتیم. اتفاق جالب و عجیب این بود که وقتی کارمان تمام شد و فیلم‌نامه را می‌خواندم نتیجه کار به شکلی بود که گویا فیلم‌نامه را یک نفر نوشته است و در نهایت من فقط یک‌بار متن را بازنویسی کردم که با یک دستخط باشد. این اثر توانست جایزه بهترین فیلم‌نامه را هم در جشن کانون کارگردانان دریافت کند.»  مهدی صباغ‌زاده، کارگردان فیلم «خانه خلوت» که فیلم‌نامه‌اش را عبداللهی نوشته نیز گفته است: «مرد اخلاق و زندگی بود؛ شریف و خوش برخورد. از نوشتن با مداد لذت می‌برد و از تراشیدن مداد کیف می‌کرد. انواع و اقسام مدادها در خانه‌اش پیدا می‌شد. ‌ای‌کاش در زمان حیاتش همه به فکرش بودیم.»

 

وحیسد نیکخواه آزاد نیز درباره او گفته است: « فقط یک قصه‌نویس تکرارنشدنی، فقط یک فیلم‌نامه‌نویس بی‌بدیل نبود؛ رفیق بود؛ همراه بود؛ معلم بود و از همه مهم‌تر انسان بود. ‌آدمی خوش‌محضر بود که از مصاحبت و حرف زدن با او سیر نمی‌شدی. اصغر ترکیب درخشانی بود از تجربه ناب زندگی و آنچه از خواندن مستمر حاصل می‌شود. کمتر کسی را دیده‌ام که به اندازه اصغر بخواند؛ فیلم ببیند و به تماشای تئاتر بنشیند. اصغر به ذات معلم بود؛ اما نه فقط سر کلاس درس. اگر شاگرد خوبی بودی، هر لحظه برایت معلم بود. پیاده‌روی‌های طولانی‌اش با شاگردان جوانش مثال زدنی است. دو، سه نفری از تجریش راه می‌افتادند تا میدان هفتم‌تیر که خانه‌اش در حوالی آن بود و همه راه به گفت‌وگو درباره ادبیات و سینما و قصه و فیلم‌نامه طی می‌شد.»

حبیب اسماعیلی، بازیگر سینما و تلویزیون نیز گفته است: « به واسطه هوش و ذکاوت و لطافتی که اصغر در نگارش داشت فیلم‌سازان ترجیح می‌دادند از سناریوی او بهره ببرند و برای همکاری با او اشتیاق نشان می‌دادند. مهم‌ترین نکته دیگر در همکاری که با اصغر عبداللهی به آن رسیدم، آرامشی بود که حین کار به دیگران انتقال می‌داد. همان‌طور که می‌دانید کار سینما تماما استرس و نگرانی است؛ اما او در طول کار چنان آرامش خاصی داشت که ناخودآگاه این صلح و خوی آرام او به همه گروه تزریق می‌شد او با متانت و حوصله‌ای که داشت تنش‌ها را در طول کار کم می‌کرد و دلخوری‌ها را از بین می‌برد و با میانجی‌گری همه‌ چیز را حل و فصل می‌کرد.»

کاوه صباغ‌زاده، کارگردان سینما هم گفته است: «وقتی شروع به نگارش فیلم‌نامه کردم او با کمال بی‌رحمی نوشته‌های مرا پاره می‌کرد و من از او دلخور می‌شدم که چرا با نوشته‌های من این‌گونه تند برخورد می‌کند. بعد از گذشت سال‌ها متوجه شدم که یکی از دوست‌داشتنی‌ترین و درعین حال سخت‌گیر‌ترین معلمان زندگی‌ام بود که با سخت‌گیری‌هایی که داشت، راه و روش نگارش سناریو را به من آموخت. بعضی وقت‌ها ساعت‌ها با هم در خیابان بهار قدم می‌زدیم و او هر روز از آنچه باید از سینما بدانم به من یادآوری می‌کرد. به من تاکید می‌کرد باید هر روز روزنامه و مجله بخوانم، به من یادآوری می‌کرد باید کلمه به کلمه اطلاعات سینمای ایران و جهان را بدانم و در جریان امور سینما باشم.