نه کوچک‌تر می‌شوم، نه بزرگ‌تر

بسیاری از سلبریتی‌ها همچون بهرام رادان، نوید محمدزاده، مهناز افشار، مهران غفوریان، افسانه بایگان و... بارها در شبکه مجازی درباره‌اش پست منتشر کردند و عکس‌هایش را با مخاطبان به اشتراک گذاشتند. محسن تنابنده یک‌بار عکس او و همسرش را منتشر کرد و نوشت: اسدالله‌خان یکتا و همسر بی‌همتا، اهالی سینما باشما بسیار خاطره دارند بازم برایمان خاطره بساز. چهار سال پیش اما اتفاق عجیبی افتاد. جشن تقدیر از پیشکسوتان و بدلکاران سینمای ایران با حضور جمعی از اهالی رسانه و هنرمندان پیشکسوت برگزار شد و در آن برنامه از تعدادی از هنرمندان تقدیر کردند؛ ولی نامی از اسدئالله یکتا نیاوردند و او با چشمان اشک‌آلود مراسم را ترک کرد. پس از آن موجی ایجاد شد و چهره های مشهوری از او حمایت و قدردانی کردند.

حمید جبلی با انتشار عکس این بازیگر نوشت: اسدالله یکتا با چشمانی اشک‌آلود، جشن تقدیر از پیشکسوتان سینما را در حالی ترک کرد که از وی هیچ‌گونه تقدیری به عمل نیامد. او در بیش از هشتاد فیلم سینمایی از سال ۱۳۴۰ بازی کرده است. احمد ایراندوست نیز با انتشار عکس این هنرمند نوشت عمو اسدالله جایزه شما قلب تک‌تک ملت ایرانه و لبخندی که روی لب‌ها نشاندی...

اسدالله یکتا درباره چگونگی ورودش به عرصه بازیگری تعریف می‌کند: «در دروازه دولاب بچه زرنگی بودم. من کارهای زیادی کرده‌ام؛ از فروش بلیت بخت‌آزمایی تا قصابی. در آن زمان به خاطر نداشتن پول، خیلی کم به سینما می‌رفتم و تفریحم در بچگی پارک‌گردی در شب‌های جمعه بود. ۱۶-۱۵ ساله بودم و در یک مغازه شاگردی می‌کردم، تا اینکه عمویم به رحمت خدا رفت و از صاحبکارم درخواست کردم که اجازه بدهد برای مراسم دفن و ختمش حاضر بشوم؛ اما صاحبکارم چون فکر می‌کرد من هم مثل سربازها که می‌خواهند از خدمت فرار کنند فوت قوم و خویش هایشان را بهانه می‌آورند، فوت عمویم بهانه از زیر کار در رفتن من است به من اجازه نداد. خیلی به من برخورد! به بهانه اینکه می‌خواهم چایی بیاورم از در مغازه بیرون زدم؛ اما به مراسم دیر رسیدم و عمویم را تشییع ودفن کرده بودند. به خانه‌مان رفتم اصلا حال و روز درستی نداشتم. برای اینکه یک ذره هوایم عوض شود به تئاتر پارس رفتم. از قضا پولی هم در بساط نداشتم برای همین یواشکی وارد سالن تئاتر شدم. آنجا نمایش «آش، کاسه و ملاقه» را دیدم. رضا عبدی و نیکتاج صبری که مادر فردین بود در آن تئاتر بازی می‌کردند. مدیر تئاتر که متوجه کار من شده بود بعد از پایان نمایش مرا غافلگیرکرد و مچم را گرفت. پرسید: کجا داری می‌روی؟ با ترس و لرز گفتم: خب معلومه خانه خودمان! گفت: دوست داری نمایش بازی کنی؟ از پیشنهادش بدم نیامد اما از تئاتر و بازیگری هیچ چیز نمی‌دانستم. قرار شد که فردا با گروه تئاتر تمرین کنم؛ اما چون سنم قانونی نبود گفتند که باید یک بزرگ‌تر را بیاوری تا رضایت‌نامه‌ات را امضا کند. می‌دانستم خانواده‌ام قبول نمی‌کنند پس پیش خانواده صدایش را در نیاوردم و به مدیر تئاتر گفتم: من بزرگ‌تر خودم هستم، قرار است من با شما کار کنم اگر حرفی است به خود من بزنید، قرار نیست خانواده‌ام با شما کار کنند. مدیر تئاتر از این حرف من خوشش آمد و مرا به یک گروه تئاتر معرفی کرد. بازی من در گروه باعث افزایش تماشاچی شد و مدیر تئاتر از این قضیه راضی بود.»

این بازیگر قدیمی که پس از انقلاب نزدیک به ۱۰سال در هیچ فیلمی بازی نکرد درباره این دوره می‌گوید: «بعد از انقلاب کار نکردم و به خاطر ترس از مصادره شدن خانه سه طبقه‌ام در جاده شمیران آن را به فردی واگذار کردم که او هم سرم را کلاه گذاشت. این شد که بعد از انقلاب سیگار فروشی می‌کردم که البته مردم به جای یک پاکت، دو پاکت از من می‌خریدند که واقعا درآمدش بهتر از سینما بود. حذف از سینما باعث شد دست‌فروشی کنم؛ اما حتی با دست‌فروشی هم هیچ‌گاه به همسر و بچه‌ها «نه» نگفتم و هرچه خواستند برایشان فراهم کردم. ۶فرزند و ۹ نوه دارم و وقتی به خانه‌ام می‌آیند مثل یک گله هستند؛ ولی عاشقانه دورشان می‌چرخم. اسم همه بچه‌ها را با «الف» گذاشتم؛ ولی اسم آخری را به یاد پسرعمه شهیدم محمد گذاشتم.»

این هنرمند با همسرش کبری گرجی زندگی عاشقانه‌ای دارد و ارتباط آنها در بین اهالی سینما مشهور است. کبری گرجی درباره زندگی خود با اسدالله یکتا گفته است روز خواستگاری‌ام وقتی او را دیدم، حس کردم صد سال است که می‌شناسمش و مهرش به دلم افتاد. ‌وقتی هم که با هم صحبت کردیم، گفت: «ببین! من قدم همین قدر است، نه کوچک‌تر می‌شوم نه بزرگ‌تر.» ‌

کبری گرجی گفته است: روزی که گفتند یک بازیگر می‌خواهد به خواستگاری‌ام بیاید، باور کنید حتی فیلم‌هایش را هم ندیده بودم. آن موقع من ۲۰ سالم بود و اسدالله ۲۸ سال. یادم است دوران حکومت نظامی بود و اجازه برگزاری مراسم عروسی نمی‌دادند؛ ولی ما مجوز گرفته بودیم، البته ارکستر و موزیک ‌نداشتیم. میهمان‌ها صلوات می‌فرستادند یا نهایتا دست می‌زدند. ظهر عقد کردیم، شب هم عروسی گرفتیم؛ ‌نگذاشتیم بماند. در خیابان شهدا آن موقع‌ها یک تالار و سلف‌سرویسی به نام ژاله بود. ‌روز خواستگاری یکی از حرف‌هایش به من این بود که من در سینما با خانم‌ها هم فیلم بازی می‌کنم. حتی ‌ممکن است وقتی با هم در خیابان هستیم، طرفدارانم بیایند و ابراز احساسات کنند. تو ناراحت نشوی! الان هم ‌خیلی وقت‌ها در خیابان یا جا‌های مختلف ممکن است چند تا دخترخانم بیایند و بخواهند با او عکس ‌بیندازند. من هم می‌گویم هر چقدر می‌خواهید عکس بگیرید؛ چون کارش است.»