وای حضرت زکریا! شما هستید؟
امروز سالروز تولد پرویز پورحسینی است
در کارنامه هنریاش همکاری با کارگردانان نامداری چون پیتر بروک، بهرام بیضایی، علی حاتمی، حمید سمندریان، آربی اوانسیان، مسعود کیمیایی، داوود میرباقری، فریدون جیرانی و امرالله احمدجو به چشم میخورد. وی درباره کودکیاش گفته است: «من کودکی سختی داشتم چون در ۱۲ سالگی باید نقش پدر خانواده را هم ایفا میکردم و تامین مخارج خانواده برعهده من بود و مجبور بودم کار کنم. من یک عمو به نام خیام داشتم که در بوفه سینما تابستانی «ری» کار میکرد. آن زمان که من هنوز به مدرسه نمیرفتم، عمو خیام من را با خود به سینما میبرد. سینما ری یک سینمای تابستانی بود. از غروب که آفتاب میرفت و هوا تاریک میشد، کارش را شروع میکرد و تا آخر شب هم باز بود. وقتی با عمو خیام به سینما میرفتم، ساعتها به پرده نقرهای خیره میشدم و بازی بازیگرهای هالیوود و بعضی از بازیگرهای سینمای ایران را میدیدم.
غیر از اینها گاهی خانمهای خانه که میخواستند به سینما بروند مرا هم به عنوان همراه با خودشان میبردند. شاید این حرکت به نوعی آنها را در برابر آزار و اذیت برخی افراد محافظت میکرد. این فیلم دیدنها در ناخودآگاه من تاثیر گذاشته بود و به نوعی جذب بازی و نمایش شده بودم. بعدا به واسطه کارم در چاپخانه به خواندن رمان کشش پیدا کردم و آثاری از نویسندههای مختلف خواندم. شاید بتوانم بگویم همین ادبیات مرا به سمت کار هنری کشاند. میدانید آن زمان من در یک محیط بسته در کارگاه چاپ و صحافی کار میکردم که به نوعی برای من اسارت بود. به عنوان یک پسر نوجوان به جای آنکه با هم سن و سالهایم فوتبال بازی کنم از صبح وارد کارگاه میشدم و هیچگونه تفریحی نداشتم. فقط کارگری میکردم. ولی همیشه میاندیشیدم که عاقبت من چه میشود؟ دلم میخواست بهعنوان یک انسان که پا به این دنیا گذاشته است، در زمانه خودم تاثیر داشته باشم. دلم نمیخواست آدم بیفایدهای باشم. وقتی این هنرپیشهها را روی پرده نقرهای میدیدم، یا آثار این بزرگان را میخواندم، دلم میخواست من هم هنری یاد بگیرم که بتوانم آن را با آدمها شریک شوم و روی آنها تاثیر بگذارم. برای همین به سمت بازیگری رفتم.»
ماجرای علاقه به سینما ادامه داشت تا اینکه سال ۱۳۳۹ یک آگهی در روزنامه، زندگی او را تغییر داد. در این آگهی آمده بود که اداره هنرهای دراماتیک کلاس بازیگری برگزار میکند. در این کلاسها هنرجویان زیر نظر مستقیم حمید سمندریان آموزش میدیدند. پرویز پورحسینی سال ۱۳۴۶ صحافی دایی خود را ترک کرد تا به استخدام اداره تئاتر دربیاید.
وی در اینباره توضیح داد: «از آنجا که من پسر بزرگ خانواده بودم و سرکار میرفتم و پول در میآوردم، به نوعی مستقل بودم. وقتی مساله را با آنها در میان گذاشتم به نوعی مخالفت کردند و گفتند این کار برای تو عاقبت ندارد. ولی من گفتم: «کارم را میکنم، زحمتم را میکشم، گاهی هم کلاس میروم.» میدانید به نظر من خیلی آدمهای خوبی بودند که با خواسته من مخالفت نکردند. البته دایی من آدم روشنی بود فقط وقتی میخواستم چاپخانه را ترک کنم خیلی سعی کرد من را آنجا نگه دارد.»
و اینگونه بود که زندگی هنریاش به صورت جدی آغاز شد. پورحسینی در زمان فعالیتش بیش از ۴۰ فیلم بازی کرد که فقط در برخی از آنها نقش منفی داشت. وی درباره دلیل این نوع انتخاب در مصاحبهای به طنز گفته است: «در فیلم «شب حادثه» ساخته سیروس الوند من نقش کسی را بازی میکنم که تصادف کرده و در تمام طول فیلم پایم میلنگد و بچهای دارم که او هم تصادف میکند. من در آن نقش به فکر انتقام گرفتن هستم و تقریبا یک شخصیت منفی دارم. هنگام اکران این فیلم در جشنواره فجر دو بلیت داشتم و به مادر و مادربزرگم بلیت را دادم. مادربزرگم خانم شمالی بود که با صدای بلند صحبت میکرد.
زمانی که آنها برای دیدن فیلم میروند، یکی از تماشاگران به نقش من با لهجه شمالی توهین میکند. مادربزرگم همان جا بلند میشود و میگوید خانم بچه ما آدم خوبی است، اینجا بازی میکند. زمانی که به خانه آمدم، مادربزرگم گفت: «تو درست بشو نیستی! چرا رفتی این نقش را بازی کردی؟ برو نقشی را بازی کن که مردم دعایت کنند.»
وی همچنین در ماجرایی دیگر درباره مواجهه مردم با خود تعریف میکند: «زمانی که از فیلمبرداری فیلم مریم مقدس به سمت خانه برمیگشتم تصادف کردم و عصبانی و برای دعوا از ماشین پیاده شدم و میخواستم داد و بیداد کنم که یکدفعه طرف مقابلم ذوقزده گفت: وای حضرت زکریا شما هستید و من هم در رودربایستی او قرار گرفتم و بدون گفتن کلمهای و با خوشحالی تمام از تصادف از او خداحافظی کردم.»
شرح خاطرات و زندگی پرویز پورحسینی به قلم خودش و به کوشش منصور خلج در دومین جلد از کتاب «ماندگاران صحنه» به همت دفتر پژوهش و انتشارات نمایش ادارهکل هنرهای نمایشی به چاپ رسیده که حاوی خاطرات شیرینی است. ۲۴ آبان ۱۳۹۹ اعلام شد که پرویز پورحسینی مبتلا به ویروس کرونا شده و در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بستری است. وی پس از چند روز مبارزه با بیماری، در ۷ آذر ۱۳۹۹ در بیمارستان فیروزگر تهران، در سن ۷۹ سالگی درگذشت. پیکر او ۹ آذر ۱۳۹۹ در طبقه بالایی آرامگاه همسرش ناهید ارسباران که او نیز از چهرههای فرهنگی بود، در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.