گفتم آقا مرا دوست نداشته باش!
امروز زادروز رسول ملاقلیپور است
فیلمهای سینمایی «سفر به چزابه»، «هیوا»، «پناهنده» و «پرواز در شب» از دیگر آثار او هستند.
تاجبخش فناییان درباره او گفته: «در اوایل دهه ۶۰، رسول در حوزه هنری عکاس بود و در جبهه عکاسی میکرد و گاهی هم با دوربینهای هشت میلیمتری فیلم میگرفت. او در یکی از عملیاتهایی که برای فیلمبرداری رفته بوده، تیر میخورد و با اینکه مجروح میشود، دوربین را از دست نمیدهد و همانطور که از درد به خود میپیچیده، دوربین را روشن نگه داشته و فیلم میگرفته است. پس از آنکه او به بیمارستان منتقل شد و بهبود پیدا کرد، ما این فیلم را دیدیم و من همان زمان با خودم گفتم «او دیگر کیست؟ دوربین را در شرایطی که تیر خورده از دست نداده است، چه عشقی به کارش و دوربین دارد!» او برای من به کسی بدل شد که باید حمایتش میکردم، من هم آن زمان جزو کسانی بودم که در حوزه هنری میتوانستم برای کارها تصمیم بگیریم. برای همین گفتم باید از او حمایت کرد تا سینماگر آینده ایران شود. مدتی بعد، او سناریویی را برای من آورد و گفت در حوزه نمیگذارند آن را کار کند. قصه سناریو را که شنیدم، برایش اسم «سقای تشنه لب» را گذاشتم و گفتم من خودم در این کار بازی و از آن پشتیبانی میکنم تا تولید شود و در نهایت پروسه ساخت فیلم انجام شد.»
هادی حجازیفر نیز در همکاری با ملاقلیپور گفته: «تولید «مزرعه پدری» زمانی آغاز شد که من در دانشگاه تهران تئاتر میخواندم و ساکن کوی دانشگاه بودم. «مزرعه پدری» بزرگترین اتفاق آن دوره زندگی من بود. حضور در یک جمع حرفهای و کار سنگین. یادم است اولین مواجههام با آقای ملاقلیپور سر صحنه بود. روزی که برای تست گریم پشت صحنه رفته بودم. دیدم که آقای ملاقلیپور داشت با چندتا از بازیگران معروف فیلم خیلی تند حرف میزد. آن لحظه گفتم خدا به داد من برسد... روزی که نوبت به من رسید تا جلوی دوربین بروم صحنهای بود که در قهوهخانه نشسته بودیم و قرار بود وقتی که من بهعنوان فرمانده در حال مجاب کردن بقیه برای عملیات هستم، انفجار اتفاق بیفتد. قرار بود وقتی من دستم را روی میز میکوبم، به ترتیب یک انفجار دورتر، نزدیکتر و خیلی نزدیکتر به قهوهخانه اتفاق بیفتد و شیشهها خرد شود. آقای ملاقلیپور آمد به من گفت پسرم تو فرماندهای، اینها خیلی میترسند؛ ولی تو یه ذره سرت را خم کن. گفتم آقا حله! من دیدم یک پتو آویزان کردند و فقط لنز دوربین از وسط آن معلوم است. هرچه به این دیالوگ نزدیک میشد، استرس من بیشتر میشد. وقتی انفجار صورت گرفت، من دیدم شیشهها به سمت داخل خم شده خرد شد و من هم با بقیه رفتم زیر میز. داد و بیداد کردند و کات دادند. گفتم آقا ببین بدنم پر شیشه خرده شده. بعد یادم هست با آقای شرفالدین دعوا کردند. من یک ذره دلخور شدم. بعد آقای ملاقلیپور گفتند پسرم من هرکسی را دوست داشته باشم دعوا میکنم. گفتم آقا دیگر مرا دوست نداشته باش! خلاصه آن صحنه را گرفتیم.»
علی سلیمانی، بازیگر دیگری که به تازگی از دنیا رفته نیز درباره همکاری با ملاقلیپور گفته بود: «من و رسول ملاقلیپور یک دعوای زرگری همیشگی داشتیم و آن هم این بود که اگر در هنگام کار کردن و فیلمبرداری کسی اشتباه کند، او رو به من داد و بیداد میکرد. درواقع حتی کارهایی را که فرد دیگری انجام میداد و کاملا مشخص بود باز هم تذکراتش را با حالت جدی به من میداد. این شرایط زمانی که طرف مقابل زندهیاد رسول ملاقلیپور یک خانمی بود، شدت بیشتری میگرفت و حتما به صورت غیرمستقیم و رو به من منظورش را به او میرساند تقریبا بین تمام گروه دیگر مرسوم شده بود و میدانستند که اگر سر من داد میزند، حتما منظورش در بسیاری از مواقع با فرد دیگری است که خود آن شخص متوجه میشد.»