12 سال با مخملباف زندگی کردم

مجیدی در سال ۱۳۳۸ در خانواده‌ای طالشی در شهر تهران به دنیا آمد. او فعالیت هنری‌اش را قبل از انقلاب اسلامی ایران در عرصه تئاتر آغاز کرد. سپس در سال‌های دهه ۶۰ و ۷۰ هجری شمسی به تجربه‌هایی در زمینه بازیگری در سینما دست زد. او در فیلم بایکوت در نقش یک کمونیست سرخورده، در فیلم تیرباران در نقش شهید سیدعلی اندرزگو و در فیلم دو چشم بی‌سو در نقش یک معلم توده‌ای نقش ایفا کرد. اما در سال ۷۰ به کارگردانی روی آورد.

مجیدی در سال ۲۰۰۸ به دعوت دولت چین، فیلم کوتاهی به نام «رنگ‌ها به پرواز در می‌آیند» را برای تبلیغ المپیک ۲۰۰۸ پکن ساخت. دولت چین به‌منظور اجرای پروژه‌ای با نام پروژه تصویری پکن، از پنج کارگردان شناخته شده همچون «جوزپه تورناتوره» از ایتالیا، «مجید مجیدی» از ایران، «پاتریس لوکنت» از فرانسه، «داریل گودریچ» از انگلستان و «اندرو وای کیونگ» از هنگ‌کنگ دعوت کرد تا به منظور تبلیغ بازی‌های پکن هر کدام یک فیلم کوتاه بسازند. در این میان فیلم مجیدی عنوان بهترین فیلم را از بین پنج فیلم ساخته شده کسب کرد.

خودش درباره زندگی‌اش در روزهای نخست پس از انقلاب می‌گوید: «من ده ـ دوازده سال با مخملباف تنگاتنگ زندگی کردم. با هم زندگی کردیم. یک دوره سه ـ چهارساله هرچه توانستیم با هم فیلم دیدیم. تمام سینمای موج نو فرانسه، سینمای ایتالیا، سینمای کلاسیک آمریکا، را هر روز از صبح تا شب نشستیم دیدیم؛ و کتاب خواندیم. مثلا ۱۰ جلد کتاب بالزاک را می‌گرفتیم و می‌خواندیم. کل آثار تولستوی را قرار گذاشتیم بخوانیم و خواندیم. محسن چون کار تشکیلاتی کرده بود این روحیه برنامه‌ریزی را داشت. یک توفیق اجباری بود و من هرچه دارم از آن موقع است. «کلیدر» دولت‌آبادی را اگر اشتباه نکنم ظرف بیست روز خواندیم و رویش بحث می‌کردیم. قرار می‌گذاشتیم که آثار دولت‌آبادی یا آثار علی‌اشرف درویشیان را باید در این زمان تمام کنیم و می‌خواندیم. دانشگاه بود. لحظه‌به‌لحظه با هم بودیم، شب و روز، و ارتباط تنگاتنگ داشتیم. همه چیزمان با هم بود. سفرهامان،‌ حتی جبهه رفتن‌مان با هم بود. ما از سال ۱۳۵۸ با هم بودیم تا سال ۱۳۷۰، به مدت دوازده سال، و این ارتباط تنگاتنگ فکری یک دفعه کات شد. من سه سال مخملباف را ندیدم تا اینکه در جشنواره‌ای در تورینو ایتالیا- برای فیلم «پدر» رفته بودم- مخملباف را دیدم. دیدم اصلا این آدم را نمی‌شناسم. این کیست؟ باورهای عجیب‌وغریبی پیدا کرده بود. همیشه می‌گفت وقتی از زندان آزاد شدم با خودم عهد کردم دنبال سه چیز نروم: پول و شهرت و مقام. انصافا محسن دنبال پول و مقام نرفت، ولی شهرت یقه‌اش را گرفت. بدجور زمین‌اش زد و نابودش کرد. ‌گفتم که مخملباف را در جشنواره دیدم و متوجه شدم یک آدم دیگر است. بعد از جشنواره، از تورینو آمدیم رم. مجبور بودیم دو روز رم بمانیم و آن دو روز که مجبور بودم با محسن در یک اتاق باشم تلخ‌ترین روزهای زندگی من بود. ما که شبانه‌روز می‌نشستیم بحث می‌کردیم ۴۸ ساعت هیچ حرفی نداشتیم با هم بزنیم؛ هیچ حرفی. آن‌قدر فضا سنگین بود که من در فاصله‌ای که مخملباف می‌رفت بیرون چیزی بگیرد، نمازم را می‌خواندم. با خودم کتابی برده بودم و آن کتاب را در آن ۴۸ ساعت شاید هفت‌بار خواندم. »

مجیدی همچنین درباره انتخاب فیلم‌بردار فیلم «محمد رسول‌الله» گفته است: «ویتوریو استورارو مدیر فیلم‌برداری ایتالیایی تا کنون پنج بار نامزد اسکار شده و سه بار این جایزه را دریافت کرده است. من به‌طور مستقیم برای حضور در این پروژه با وی صحبت کردم و او نیز قبول کرد و اعلام داشت که باعث افتخارش است در این پروژه سهیم باشد. شبی که با این فیلم‌بردار برای حضورش در این پروژه تماس گرفتم وی درحال خواندن حدیثی درباره معراج بود. این موضوع نمی‌تواند یک تصادف باشد. استورارو زمانی که قرار بوده در این پروژه حضور یابد به مزار پیامبر(ص) می‌رود و از ایشان می‌خواهد او را کمک کند.»

زهرا بهرامی بازیگر افغانستانی فیلم «باران» نیز گفته است: «سوم راهنمایی بودم، آن زمان همه خبر‌های مهم را از بلندگوی مسجد می‌شنیدیم، نزدیک ظهر بود، می‌خواستم به مدرسه بروم که از بلندگو صدا کردند که دختر بچه‌های ۱۲ تا ۱۴ ساله به کانون فرهنگی بیایند. من معمولا در کار‌های فرهنگی پیشگام بودم، یک چادر گل‌گلی سرم کردم و به کانون رفتم. همین‌طور که به در کانون نزدیک می‌شدم، دیدم که یک آقایی (مجید مجیدی) دم در ایستاده بود و داشت سیگار می‌کشید. من نمی‌دانستم برای چه کاری به کانون می‌روم، اما همین که آقای مجیدی را دیدم با خودم گفتم چه آدم باکلاسی است، سیگار می‌کشد و وقتی از کنارش رد شدم، بوی ادکلنش توجهم را جلب کرد. بعد‌ها که پشت صحنه فیلم باران را دیدم، آقای مجیدی گفتند: «من وقتی این دختر را دیدم، به بچه‌ها گفتم این دختر را برای من نگه دارید. من تمام اردوگاه‌های ایران را گشتم و ناامید شده بودم برای پیدا کردن بازیگر.»