هنرمندی که مهرجویی او را آنتریک میکرد
امروز سالگرد درگذشت حسین سرشار است
ارسلان کامکار در تجلیل از مقام هنری حسین سرشار گفته است: «زمانی که در سنندج به فعالیت موسیقایی مشغول بودم، میشنیدم که تمام اپراهای مهمی که روی صحنه میروند، یک خواننده باکیفیت و معتبر به نام حسین سرشار داشت. او خواننده پرقدرت باریتونی بود که همیشه در اپراهای مهم نقش اول را به عهده داشت. او خواننده توانایی بود که همیشه با میکروفن مخالف بود و در سرود ایایران که من افتخار همکاری با او را داشتم هر دفعه به این موضوع اعتراض میکرد که یک خواننده اپرا نباید از میکروفن استفاده کند.»
دکتر امیراشرف آریانپور، موسیقیدان و پژوهشگر که سابقه دوستی با این هنرمند را داشت در کتاب «نامبرده حسین سرشار» که به کوشش ساناز سیداصفهانی به چاپ رسیده درباره او گفته است: «من سرشار را از وقتی که توی هنرستان موسیقی بودیم میشناختم. دانشجوی فعالی بود، همه جا و همیشه میخواست آواز بخواند، ما یک انجمنی درست کردیم به اسم انجمن هنری جوانان در منزل مشیر همایون شهردار، -در آن موقع سالن نداشتیم- مشیر همایون اول کسی بود که آهنگهای ایرانی را با پیانو میزد... به هر حال از آن موقع ما همدیگر را میشناختیم. حسین سرشار زمانی که در هنرستان بودیم میآمد و آواز میخواند و ضمنا اهل روی صحنه آمدن بود. حسین سرشار ساخته شده بود بیاید روی صحنه. اما صورتش را گاهی یک فرمی میگرفت که میمیک زشتی پیدا میکرد. هیچ جور نمیخواست زیر بار حرف کسی برود. بهش اگر پیشنهادی میدادیم فکر میکرد ما باهاش دشمنی داریم. خیلی اینجوری بود و یک دنده بود ولی باید این را گفت که خیلی صدای فوق العادهای داشت… و در هنرستان موسیقی و انجمنها، انجمن هنر جوانان که درست کرده بودیم مرتب میخواند.» پری زنگنه، خواننده سرشناس موسیقی کلاسیک درباره خصوصیات فردی این هنرمند گفته است: «مسلما آقای سرشار یکی از افراد بسیار مقید، مسوول، تحصیلکرده و منحصر به فردی بودند که در عرصه اپرا کار کردهاند. من هم در هنرستان ایشان را میدیدم و هم دخترخالههاشون با ما رفت و آمد داشتند و به همین دلیل در این دوستیها آقای سرشار را میدیدم و بیشتر باهاشون نزدیک شدم. من فقط در یک رسیتالِ آواز به اتفاق ارکسترسمفونیک تهران به رهبری آقای فرهاد مشکات با سرشار کار کردم که تک خوان بود خیلی به بهداشتش و سلامتش اهمیت میداد. خودش به آن صدای بینظیر واقف بود. آقای سرشار بسیار بسیار مقید بود. اصولا خوانندههای اپرا باید خیلی مواظب سلامتشان باشند، قبل از اجرای کنسرت صحبت نکنند. آقای سرشارخیلی مقید به این اصول بودند و خودشون هم میگفتند که ورود به اُپرا مثلِ ترکِ دنیا است. رژیم غذاییشان را خیلی رعایت میکرد. اُپرا خواندن قدرت میخواهد. شما یک متنی را با آهنگ دارید میخوانید ببینید چقدر باید نفس بکشید نفس بدید بیرون، ایشون خیلی تابعِ این رژیم بودند. معمولا ایتالیاییها ماکارونی میخورند که برای حنجره خیلی خوب هست و سرشار هم با توجه به اینکه در ایتالیا بود و میدانست این برای صدا خوب است، صدا را نرم می کند اما بسیار سرسختی می کردند که چاق نشوند پس لب نمیزدند.»
زنگنه درباره رابطه سرشار با کارگردان مطرح داریوش مهرجویی نیز خاطرات جالبی دارد که در کتاب ««نامبرده حسین سرشار» بازگو کرده است. وی تعریف میکند: «سرشار آنقدر دوست داشت که رلهای اپرا را بازی کند که حد نداشت. یک شب مهمان بودیم، ایشان رفتند یک چوب پیدا کردند و یک مانتویی روی دوششان انداختند و رفتند ادای قهرمانهای اپرا را درآوردند. آقای مهرجویی که سرشار را دوست داشت مخصوصا میگفت بیا تحریکش کنیم که سرشار اکتینگ کند. سرشار به قدری آدم جدیای بود که در یک جمعِ جدی هم به همه میگفت شما که موزیک و اُپرا را نمیشناسید برید گم شید و عصبی میشد. حساس بود. آقای مهرجویی همیشه سرشار را آنتریک میکردند، همیشه به ما میگفتند بیایید یه چیزی به سرشار بگیم که دیگه خودش ول نمیکنه و میخونه، آقای مهرجویی سربه سرش میذاشتند، دوستش داشتند و من معتقدم این فیلمهایی که مهرجویی ساخت که در اون سرشار حضور داشت باور کنید که سناریو را به خاطر ایشون گرداند که شانسی به سرشار بدهد که در فیلم بخواند. سرشار را دوست داشت. ایشان بسیار متین بودند. بسیار جدی در کارشان بودند. واقعا باید از ایشان تمجید و تحسین شود. عاشق زیبایی بودند. هر زیباییای را تحسین میکردند. ایشان عقیده داشتند اگر در اپرا خیلی ارتباط عاشقانه داشته باشید میل به خواندنتان کم میشود. همیشه باید در تب و تاب خواستن باشید.»
سرشار مدتی ناپدید شد و خانوادهاش، آگهی مفقود شدنش را در روزنامهها منتشر کردند. در سال ۱۳۷۴ خبر مرگ او بر اثر تصادف با اتومبیل در روزنامههای ایران منتشر شد. محمد علی کشاورز درباره بیماری سرشار و مرگ او گفته است: «حسین بینهایت به اپرا عشق میورزید، و وقتی اپرا تعطیل شد این حالت روانیاش به هم خورد و اینطور شد. توی اهواز توی بیمارستان روانی نگهش داشتند و بعد برش گرداندند اینجا و یک مراقب برایش گذاشتند، او هر روز صبح ساعت ۹ میرفت دم تالار رودکی و اشک میریخت. یک روز دیگر مواظبش نبودند رفت زیر ماشین.»