موهای تراشیدهاش از دور پیدا بود
امروز سالمرگ پرویز فنیزاده است
پرویز در سال ۱۳۱۶ در تهران به دنیا آمد. پیش از آنکه وارد تلویزیون و سینما شود، حروفچین و مصحح روزنامه اطلاعات بود. در سال ۱۳۳۷ در کلاسهای هنرهای دراماتیک شرکت کرد و در همان سال «گروه تئاتر گل سرخ» را با همکاری چند تن از دوستانش تشکیل داد و بعدها به «گروه پاسارگاد» پیوست و فعالیت هنریاش را در تئاتر دنبال کرد.
او در سال ۱۳۵۲ بهخاطر بازی در فیلم رگبار که نخستین فیلم بلند بهرام بیضایی است، جایزه بهترین نقش اول مرد را از جشنواره سینمایی سپاس گرفت. او در مدت ۲۰ سال کار هنری در بیش از ۱۹ فیلم سینمایی، ۷۰ نمایش، از جمله پهلوان اکبر میمیرد و دو سریال تلویزیونی سلطان صاحبقران و داییجان ناپلئون بازی کرد و به محبوبیت زیادی دست یافت.
فنیزاده در سال ۱۳۴۵ در آستانه سیسالگی با هایده غیوری ازدواج کرد و صاحب دو دختر به نامهای دنیا و هستی شد. دنیا فنیزاده دختر بزرگ پرویز در سال ۱۳۴۶ به دنیا آمد و راه هنری را پی گرفت. او عروسکگردان معروفترین عروسک ایرانی، یعنی کلاه قرمزی بود و البته دی ماه سال ۱۳۹۵ پس از یک دوره بیماری در تهران در ۴۹سالگی درگذشت.
پرویز نیز در سال ۱۳۵۸ زمانی که مشغول کار در یک فیلم سینمایی به نام اعدامی بود و تنها ۴۲ سال داشت، بر اثر بیماری کزاز در بیمارستان ایرانمهر درگذشت.
او درباره بازیگر شدنش گفته: «در دوران مدرسه عاشق شدم؛ ولی از بس زشت بودم طرف اصلا به من نگاه نمیکرد. برادرش عضو گروه تئاتر مدرسه بود، به همین دلیل عضو گروه شدم و یک نقش گرفتم. نقش هم اینطور بود که باید کتک میخوردم. روز اجرا همه از جمله شخص مورد نظر به سالن آمدند و من اگر قرار بود زمین بخورم اتفاق را دوبرابر جلوه میدادم؛ به این امید که دیده شوم. خب دیده شدم ولی نه از سوی دختری که عاشقش بودم، بلکه صحنه مرا دید و بازیگر شدم.»
هایده غیوری، همسرش درباره او گفته است: «روزی که جایزه بازیگری جشنواره را گرفت، بهخاطر بازی در فیلم تنگسیر موهایش را زده بود. موقع اختتامیه رفته بود آخرهای سالن نشسته بود. گفته بودند در ردیفهای جلو بنشیند که جلوی چشم باشد؛ اما قبول نکرده بود. گفته بود من هم مثل بقیه تماشاچی هستم. اما با آن موهای تراشیده از انتهای سالن هم دیده میشد. من که از تلویزیون برنامه را تماشا میکردم میتوانستم سرتراشیدهاش را از آن عقبها تشخیص بدهم. هر وقت به خانه برمیگشت و من میرفتم در را باز میکردم، اگر کیسهای، چیزی دستش بود به من میداد و با هم برمیگشتیم داخل خانه. آن شب بعد از جشنواره که جایزه را گرفت همانطور بود. وقتی آمد خانه، همان جا جلوی در جایزهاش را داد به من.»
فرزانه تاییدی از همکاران فنیزاده در سینما تعریف میکند: «روزی برای تکمیل کار یک پروژه، من و «پرویز» به استودیوی میثاقیه مراجعه کرده بودیم، در بازگشت از استودیو سر چهارراه قوامالسلطنه روبهروی سینمای ایفل در انتظار تاکسی ایستادیم. این انتظار ما کمکم طولانی شد و طبیعتا توجه مردم به من و «فنیزاده» که به هر حال چهرههای شناخته شدهبودیم، جلب شد. از طرفی انتظار ما طولانی شد و باز هم از تاکسی خبری نشد. در همین حال «فنیزاده» با حالتی بسیار شاد و بشاش، بدون آنکه در آن نشانه اعتراض باشد با طنزی بسیار گزنده و زیبا و با صدای تقریبا بلند گفت: ای آقایون رانندگان تاکسی آهای آقایون ماشیندارها... من و خانم تاییدی دو تا دست طلایی داریم که داره دست میزنه و اسمش هم جایزه سپاسه... حاضریم آنها را تقدیم حضورتان کنیم... لطفا ما را به مقصدمان برسانید.»
ناصر تقوایی، فیلمساز مطرح و کارگردان سریال «داییجان ناپلئون» درباره فنیزاده گفته است: «پرویز یک ماشین ژیان مهاری داشت که یک در و دیوار حلبی بود. یک روز سر راه فیلمبرداری (فیلم اعدامی) که میرفته، پیاده میشود یک پاکت سیگار بخرد. یک ماشین جلویش پارک کرده بود. پرویز بعد از خریدش، عقب و جلو میکند بیرون بیاید؛ اما یک چرخ ماشین میافتد توی جوی. در جلو پاره میشود و وقتی میخواهد پیاده شود پایش زخم میشود. بالاخره خودش را میرساند به محل فیلمبرداری که یک طویله بوده، یک طویله واقعی... اینجا مگر ساختن یک طویله تصنعی، یک طویله به شکل دکور چقدر کار دارد؟ خلاصه با دیدن پای زخمی او، کارگردان غر هم میزند که «چرا اینقدر دیر آمدی» بدون اینکه توجه کند به زخم پای او. این را مرحوم نعمت حقیقی فیلمبردار آن فیلم برای من تعریف کرد. آنجا کارش را انجام میدهد و صدایش هم در نمیآید. بعد میرود خانه سه روز سر فیلمبرداری نمیآید. یک نفر کنجکاو نمیشود که این کجاست کارشان را لنگ گذاشته است. درحالیکه پرویز وقت کار منظم بود. یکی از منظمترین افراد گروه بود. سه روز سر فیلمبرداری نیامده و کسی سراغی از او نمیگیرد که چرا سر کارش نمیآید. بالاخره معلوم میشود که توی همان طویله به کزاز مبتلا شده است. کزاز سه روز به آدم فرصت میدهد. خودش شب اول فکر میکند سرما خورده، خانوادهاش هم فکر میکنند سرما خورده است. وقتی که میرسانندش بیمارستان دیگر دیر شده بود. درست روز سوم به بیمارستان میرود. یکی از شایستهترین بازیگران سینمای ما که تمام مردم سینمارو خاطرههای خوشی از بازی او دارند که تا آخر عمر همراهشان هست اینجوری فدای ندانمکاری یک فیلمساز... میشود.»