فیلمنامه «گاو» چگونه نوشته شد؟
امروز سالروز درگذشت غلامحسین ساعدی است
یکی از مهمترین اتفاقات زندگی هنری ساعدی همکاری اش با داریوش مهرجویی و نوشتن فیلمنامه گاو بوده است.این کارگردان در کتاب «مهرجویی، کارنامه چهل ساله» که گفتوگوی بلند مانی حقیقی با اوست و توسط نشر مرکز منتشر شده، درباره آشنایی اش با ساعدی گفته است: «وقتی آمریکا بودم سردبیر مجلهای به اسم «پارس ریویو» بودم. مجلهای بود درباره ادبیات معاصر ایران. به دلیل ذوقی که در این زمینه داشتم بخشهای زیادی از کارها را خودم ترجمه میکردم یا مینوشتم. برای جور شدن مطالب این مجله با ایران در تماس بودم و کتابهای تازهای را که در مورد ادبیات و نویسندگان ایران درمیآمد برایم میفرستادند. از مادرم خواسته بودم کارهای ساعدی را برایم بفرستد و ساعدی بعدها تعریف میکرد که یک روز یک خانم چادری آمد در خانهمان که به زبان ترکی حرف میزد (مادر من به زبان ترکی قفقازی صحبت میکرد). خلاصه گفته بود پسرم آمریکاست و کارهای شما را میخواهد. او هم یک بسته کامل از نمایشنامهها و داستانهایش برایم فرستاد و از این طریق مکاتبات و نامهنگاریهای ما شروع شد، بدون اینکه همدیگر را دیده باشیم. چندتا از داستانهایش را ترجمه کردم و در مجله «پارس ریویو» گذاشتم و برایش فرستادم که خیلی خوشش آمد. بعد جلال آلاحمد هم از این کار استقبال کرد و در سفری که به آمریکا داشتم از من خواست بیست، سی تا از این مجلهها برایش بفرستم، چون خیلی متنوع بود و حتی شعرهایی از فروغ و شاملو و دیگران را ترجمه کرده بودم. و چندتایی داستان از ساعدی و بهمن فرسی و نادر ابراهیمی هم در این مجله بود. خودم هم متن مفصلی درباره صادق هدایت و «بوف کور» نوشته بودم. خلاصه از طریق این مجله با ساعدی آشنا شدم و موقعی که آمدم ایران همدیگر را دیدیم و دوستی و صمیمیت خوبی بینمان ایجاد شد.»
مهرجویی درباره نوشتن فیلمنامه«گاو» در همان کتاب گفته است: یک روز داشتیم جایی میرفتیم که بنزین تمام کردیم. در میدان توپخانه دبهای گیر آوردیم و میرفتیم طرف پمپبنزین که حرف از مجموعه داستان «عزاداران بیل» شد. ساعدی گفت قصهای از این مجموعه در تلویزیون اجرا شده و پیشنهاد داد که آن را برای سینما هم بسازیم. آن موقع شرایط برای استخدام من در وزارت فرهنگ مهیا بود ولی دوست نداشتم درگیر کارهای دولتی بشوم. با همفکری ساعدی به این نتیجه رسیدیم که روی این قصه کار کنیم و به وزارت فرهنگ ارائهاش بدهیم. من همان شب «عزاداران بیل» را بردم خانه و خواندم. دیدم امکانات خیلی خوبی برای فیلم شدن دارد، اما میدانستم تهیهکنندههای داخلی مطلقا این جور داستانها را قبول نمیکنند و باید از کانال مرکز تولیدات مستند وزارت فرهنگ جلو برویم و در مذاکرات اولیه هم، چون «الماس ۳۳» را دیده بودند درها برای ساخت فیلم بعدی برایم باز شده بود.
با ساعدی ده، پانزده وعده هر شب در مطب او در خیابان دلگشا روی طرح «گاو» کار کردیم. میخواندیم و مینوشتیم و تصحیح میکردیم و نظرات مختلفی داشتیم که رد و بدل میشد و از دل این حرفها و نوشتنها به فیلمنامه «گاو» رسیدیم. اگر داستان «عزاداران بیل» را خوانده باشی میدانی که آن قصه با فیلمنامه ما فرق میکند. آنجا روایت داستان از مردن گاو و شیون و خاکسپاری شروع میشود و جلو میرود. کاری که کردم این بود که از چند داستان دیگر مجموعه «عزاداران بیل» چیزهایی وارد ساختار داستان «گاو» کردم و آغاز و پایان متفاوتی به آن دادم. مسیر تحول مشحسن از یک آدم روستایی معمولی به سمت شخصیت مجنون آنچنانی، حسابی برایم چالشبرانگیز بود. ساعدی هم خوشبختانه بسیار تیزهوش و قبراق بود و قضایا را بهطور کامل میگرفت. خلاصه، فیلمنامه را تمام کردیم و به وزارت فرهنگ ارائه دادیم.»
جمال میرصادقی نویسنده و دوست ساعدی سالها پیش در یادداشتی که در روزنامه شرق منتشر شد درباره او نوشت: عمرش کوتاه بود و روزگار هم تا توانست آزارش داد. خیلی وقتها فکر میکنم غلامحسین ساعدی دق کرد، هیچوقت یادم نمیرود یک سال پیش از مرگش پیغامی برایم فرستاده بود، از یک دوست مشترک گفته بود: «به جمال بگو دارم اینجا دق میکنم.» و همین هم شد. ۱۰، ۱۵ سال آخر زندگی اش همیشه روزگار به او سخت گرفت. بعدها در چیذر مطبی داشت که برای دیدنش به آنجا میرفتم. بعد از اینکه از زندان ساواک آزاد شد، با گروهی از دوستان به دیدنش رفتیم. جای شکنجهها روی ساق پاهایش رگهها و رشتههای سفیدی باقی گذاشته بود. ساعدی هنوز ناراحت بود. از اینکه میخواستند او را وادار به اعتراف کنند و آزارش داده بودند، هنوز حالش خوش نبود. ساعدی از ایران رفت. رفتنش آزاردهنده بود. خیلیها ۳۰ سال پیش از ایران رفتند اما رفتنش دردناکتر از همه بود. بعد از سفرش گفتوگویی با کتابخانه دانشگاه هاروارد داشت، گفته بود: «فرصت نشد شاهکارم را بنویسم.» واقعا هم همین طور شد.