ماجرای خلق ترانه «ای ایران»
امروز سالروز درگذشت روح الله خالقی است
کتابی به نام «سرگذشت موسیقی ایران» نوشت درباره سرگذشت موسیقی، موسیقیدانان و نوازندگان ایرانی همعصر خود و کتابی هم نوشت به نام «نظری به موسیقی» که هنوز جزو مهمترین منابع موسیقی ایران به حساب میآیند. خالقی همچنین بنیانگذار هنرستان موسیقی ملی در سال ۱۳۲۸ بود که بسیاری از بزرگترین موزیسینهای ایران در این هنرستان درس خواندهاند.
خالقی در دوران زندگی خود آثار زیادی ساخت؛ اما مشهورترین اثرش سرود «ای ایران» است. درباره این سرود که در سال ۱۳۲۳ آفریده شده، داستانهای ساختگی گوناگونی مطرح شده است که از واقعیت بهدورند. گلنوش خالقی، موسیقیدان و دختر روحالله خالقی درباره ساخت این سرود گفته است: «دلیل شکل گرفتن این سرود، بحثی بود که بین پدرم و یکی از همکارانش، لطفالله مفخم پایان، درگرفته بود. مفخم معتقد بود هر یک از دستگاههای موسیقی ایرانی فضایی دارند که آهنگسازی در آنها موجب میشود اثر هم همان فضا را منعکس کند. برای مثال، «دشتی» بهعنوان مایهای(آوازی) غمگین شناخته شده است؛ درنتیجه اگر اثری در این مایه ساخته شود آن اثر هم الزاما فضایی غمگین خواهد داشت. پدرم اما این موضوع را رد میکرد. او معتقد بود فضای اثر متکی به توانایی آهنگساز و ایدههای موسیقایی اوست و برای اثبات نظرش، سرود «ای ایران» را که فضایی حماسی دارد در دشتی آفرید. کمی بعد هم از حسین گلگلاب درخواست کرد تا شعر سرود را بسراید.»
دیروز سهشنبه در ضمیمه فرهنگی روزنامه اطلاعات روایتی از این آهنگساز منتشر شد که در آن به نقل از همسر روحالله خالقی آمده است: صبحها ساعت 7 خانه را ترک میکرد و چند بیسکویت جلوی داشبورد اتومبیلش میگذاشت و تا ساعت ۳ یا ۴ بعدازظهر که به خانه بازمیگشت، همان خوراکش بود و با توجه بهکار شدید و پیکر نحیفش، بالاخره به زخم معده دچار شد و عمل جراحی که در ایران انجام شد به علت عدم کارآیی و اشتباه پزشکی توفیقآمیز نبود و منجر به وخامت وضع صحی(سلامتی) او شد و در نتیجه برای جراحی بعدی در اتریش رهسپار آن کشور شد. اما دیگر دیر شده و کار از کار گذشته بود و اطبای آن دیار نتوانستند آن گوهر یکتا را زنده به ایران بازگردانند، بلکه کالبدش به وطن بازگشت.
در بخش دیگری از این مطلب باز هم از قول خانم خالقی نوشته شده است: در فصل تابستان، غالب آثارش را در حمام کوچک خانه تصنیف میکرد. میگفت آنجا خنکتر است. شبی به کاخ دعوت شده بود و فراکش را به تن کرده منتظر صبا در حیاط خانه قدم میزد. وقتی صبا آمد از او پرسید مناسبت برنامه امشب چیست؟ صبا گفت جشن عروسی فلانکس است! او با شنیدن این پاسخ سخت متغیر شد و فراکش را در آورد و گفت: من نمیآیم. ما که مطرب نیستیم. صبا گفت: تو با این کار همه را به دردسر میاندازی. اما خالقی نپذیرفت و گفت: شما بروید من نمیآیم و نرفت.