سیمرغی از شاخسار هنر پرید
شجریانِ بزرگ دیگر بر شجره ادب آواز نمیخواند. آنکه بانگ حافظ و مولانا و عطار و سعدی و خیام را دراین منزل ویران طنینانداز کرد دیگر بانگ نمیزند. تنش را به خاک و جانش را به جانان و نغمههای جاودانه و گلبانگهای عاشقانهاش را به بادها سپرد تا به گوشههای جهان روند و گوشها را بنوازند. مردی منعِم و متنعّم بود که نعمت حق را شاکرانه بذل کرد و «درّ دری» را در پای خوکان نریخت. برای مردم خواند و از اقبال مردم برخوردار شد. خلعت شیب را به تشریف شباب آلوده نکرد. پاک و صافی از چاه طبیعت به در آمد و به ماوراء طبیعت شتافت. عارفانِ عظام به ما آموختهاند که راهیان دیار عدم و مسافرانِ جهان غیب، در آنجا همان میکنند که در مسافرخانه دنیا میکردند. پس گمان میبرم که شجریان اینک چون مرغی بهشتی در «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَار»، رها از تعلقات تن، سبکروح و سپیدجامه، با فرشتگان و بهشتیان میخندد و میخواند. این چنین شیرینی آن خسرو کند.
روانش شاد و منزل نو بر او مبارک.