با پول خانه، کتاب آتشی را چاپ کردیم
امروز زادروز منوچهر آتشی است
قصه شاعر شدن آتشی، قصه جالب و همزمان غم انگیزی است. او خودش نوشته است: «کلاس ششم را با موفقیت در دبستان گلستان به پایان رساندم، در این سالها بود که هوایی شدم و دلم برای روستا تنگ شد و با مخالفتهایی که وجود داشت دست مادر و دو برادر و خواهرم را گرفتم و به روستا بازگشتیم و در چاهکوه بود که با عشق آشنا شدم و اولین شعرهایم نیز مربوط به همین دوران است.» و همچنین درباره عشق و شاعری هم نوشته: «دختری بود اهل چاهکوتاه که من سخت عاشق او شدم. او نیز توجهی پاک و سادهدلانه به من داشت. آن دختر خیلی روی من اثر گذاشت و در واقع او بود که مرا شاعر کرد. ما با هم خیلی پیوند روحی داشتیم. با وجودی که هنوز نوجوان بودیم، قرار گذاشتیم با هم ازدواج کنیم. عشق به آن دختر مرا شاعر کرد. در چاهکوتاه ترانههای عاشقانه میسرودم و میدادم عباس تا بهصورت شروه برایم بخواند. اگر چه قرار گذاشته بودیم با هم ازدواج کنیم اما آن عشق بنا بهدلایلی نافرجام ماند. خاطره آن عشق همواره با من بوده و رد آن را میتوانید در شعرهای من در سالهای بعد نیز پیدا کنید. ما دو نفر به هم نرسیدیم. آن دختر ازدواج کرد و سرانجام جان او را نیز سرطان گرفت و بهطور غم انگیزی مُرد.»
رضا سیدحسینی در خاطره دیگری هم گفته: «من و فریدون مشیری کارمند وزارت پست و تلگراف بودیم. حدود سال ۳۹ روزی مشیری مجموعهای از شعرهای یک شاعر جوان بوشهری را به من نشان داد. شعرها را خواندم و شیفته شدم و به فریدون گفتم حاضرم با هزینه خودم آنها را چاپ کنم. عیالم ۲ هزار تومان برای خرید خانه پسانداز کرده بود که با آنها کتاب «آهنگ دیگر» منوچهر را چاپ کردیم. منوچهر هم مقدمهای بر آن نوشت و در آن از زندگی دردبارش گفت. او همیشه زندگیاش را سرشار از درد میدانست.»
علی باباچاهی شاعر معروف و مطرح امروز ایران در خاطرهای جالب نقل کرده که: «در دوران دبیرستان یکی از معلمهای من زندهیاد محمدرضا نعمتی و دیگری زندهیاد منوچهر آتشی بود. آقای نعمتی نقش فعالتری در تشویق من داشت. یک روز هم شعر بسیار سادهای را که به نظرم نوعی انشا محسوب میشد، در کلاس خواندم که منوچهر آتشی به بچههای کلاس گفت، علی پنج سال دیگر شاعر خوبی میشود. من که فکر میکردم همان موقع شاعر خوبی هستم، این جمله آتشی به مذاقم خوش نیامد. به نعمتی شکایت کردم. او که بیشتر اهل تشویق بود، به من گفت، نه، آتشی شوخی کرده است، تو همین الان هم یک کارو (شاعر رمانتیک معروف) هستی.»
سهیل محمودی شاعر نیز درباره لحظات پایان زندگی آتشی نوشته: «10، 12 ساعت قبل از فوتش در کنار او، در VIP بیمارستان سینا بودم... نیمه شبی که او سحرگاهش از دنیا رفت. او در سالهای آخر به مشکل کلیه دچار شده بود و تومور کلیه داشت. یکی از بهترین جراحان اورولوژیست در ایران، دکتر مهرسای که از شاگردان آتشی در مقطع دبیرستان بود، هنگامی که بیماری او را دریافت، ایشان را در بیمارستان سینا عمل کرد. یادم است آخرین جمعهای که به عیادت ایشان رفتیم، از همه نحلههای فکری شاعران مختلفی جمع شده و به دیدارش آمده بودند. از آن روز عکسهای مختلفی در روزنامهها و نشریات آن ایام چاپ شد. در آخرین شب زندگی آتشی در بیمارستان سینا تا بعد از نیمه شب در کنار او بودم. در همان حالی که درد داشت و بیقراری میکرد، هنگامی که سعی میکردم با گفتوگو به او آرامش دهم، از آثاری که در ذهن و اندیشه داشت تا در حوزههای تحقیقی سامان بدهد، یاد میکرد. متاسفانه فردا صبح با خبر تلفنی درگذشت آتشی از خواب بیدار شدم. با مرگ او یکی از بهترین شاعران و معلمان شاعران نسلهای بعد از ما دریغ شد.»