جواد رنجبر

وزیر صنعت، معدن و تجارت با اشاره به لزوم بازآموزی سالانه کارکنان صنعت کشور گفته رقابت‌پذیری بنگاه‌ها با آموزش امکان‌پذیر است و این در حالی است که متوسط ساعات آموزش کارکنان صنعت کشور زیر یک ساعت است. اگر منظور از کارکنان صنعت کشور را کارگران، کارمندان، مدیران میانی و مدیران ارشد کارگاه‌ها و کارخانه‌ها بدانیم، به‌طور کلی آموزش این افراد در اولویت معدودی از واحدهای تولیدی قرار دارد. اگر این معضل را به درستی بررسی کنیم به چند مشکل عمیق و پایدار صنعت کشور پی خواهیم برد. نخست باید به چند پرسش پاسخ دهیم؟

 

 

آیا سیستم رقابت در کشور مبنای دانشی دارد؟ آیا در راه‌اندازی یک کارخانه به پیش نیازهای دانشی توجه می‌شود؟ آیا در اداره کارخانه به الزامات دانشی توجه می‌شود؟ آیا دولت به کارخانه‌های دانش‌محور توجه بیشتری می‌کند؟ و اساسا اداره کلان صنعت از سوی دولت دانشی است؟ بنابراین مبانی، پیش‌نیازها و الزامات دانشی صنعت و توجه دولت به آن و حمایت از دانش چهار مولفه تقویت یا تضعیف‌کننده دانش و به تبع آن آموزش در کارخانه‌ها است.

در پاسخ به سوال اول طبیعی است که مولفه‌های رقابت و رقابت‌پذیری در کشور بررسی شود. در بررسی این مولفه‌ها به این نتیجه تلخ می‌رسیم که رقابت‌پذیری در ایران چندان بر مبانی دانشی استوار نشده است. دلیل اصلی آن فقدان رقابت کامل در بازار ایران است. با توجه به اینکه سطح تکنولوژی در کشور ما نسبت به کشورهای پیشرفته پایین‌تر است، هر نوع تلاش دانشی که به تکنولوژی بالاتر و جدیدتر در تولید محصول ایرانی منتهی شود، در مقایسه با نمونه‌های مشابه خارجی دست اول و درجه یک نیست و از همین در آسیب واردات بر پیکره رقابت وارد می‌شود و یک واردات بزرگ می‌تواند تمام دستاوردهای دانشی و نوآوری‌های یک کارخانه را بر باد بدهد. این مولفه با پرسش چهارم هم در ارتباط مستقیم است و میزان حمایت دولت از دستاوردهای دانشی را نشان می‌دهد. حال نباید این دستاوردها را صرفا در حوزه اختراعات دسته‌بندی کرد. حتی آموزش‌های معمولی در یک کارخانه و ارتقای محصول در تولید یا بسته‌بندی،گاه به درهای بسته می‌خورد و آموزش و پژوهش را به اولویت‌های بسیار پایین سوق می‌دهد. همین عامل حتی در راه‌اندازی کارخانه‌ها هم مشهود است. در زمان تصمیم‌گیری برای راه‌اندازی یک کارخانه، مسائل آموزشی و دانشی در آخرین پله‌ها قرار می‌گیرد و نه تنها پیش‌بینی‌های دانشی برای آینده دور و نزدیک وجود ندارد، بلکه شرایط روز دانشی هم سنجیده نمی‌شود؛ بنابراین پاسخ پرسش دوم هم مثبت نیست.مشکل بی‌دانشی زمانی بزرگ‌تر می‌شود که کارخانه‌ها راه افتاده و در حال تولید باشند. بی‌توجهی به الزامات دانشی در کارخانه‌ها پررنگ‌تر می‌شود و مشکلات روزمره تولید پرداختن به آموزش و پژوهش را بسیار کم رنگ می‌کند. در اینجا حضور عامل اول (فقدان رقابت کامل) محسوس است و شاید نیاز جدی به آموزش احساس نمی‌شود.

اما آنچه همه این مولفه‌ها را به هم پیوند می‌دهد، حمایت یا عدم حمایت دولت از دستاوردها و تلاش‌های دانشی کارخانه‌ها است. به‌عنوان مثال، اگر دولت هزینه تلاش‌های آموزشی در معافیت‌های مالیاتی را در نظر بگیرد، بسیاری از واحدها علاقه‌مند به این مساله خواهند شد. یا اگر دولت به کارخانه‌هایی که دوره‌های آموزشی برگزار می‌کنند، کمک‌های مالی دولتی بدهد و بخشی از هزینه‌ها را تامین کند کارخانه‌ها توان بیشتری برای پرداختن به آموزش خواهند داشت.

همه این اقدامات را می‌توان امور جزئی دانست که دولت‌ها می‌توانند در حمایت از صنعت انجام دهند، اما آنچه اهمیت بنیادین دارد سیاست‌گذاری‌های کلان است که خود به خود به اهمیت آموزش و پژوهش در کارخانه‌ها می‌انجامد. سیاست‌های کلان حمایت از صنعت دانش محور می‌تواند به تدریج کارخانه‌های بزرگ بی‌دانش روز را از چرخه تولید خارج و کارخانه‌های متکی به دانش روز را تقویت کند. این سیاست به سرعت در بازار مصرف و توجه مصرف‌کننده به کالای ایرانی موثر خواهد افتاد؛ چرا که دانش روز به سرعت بر کیفیت تاثیر می‌گذارد. بنابراین برای رسیدن به آرمان‌های تولید ملی برکشیدن دانشی کارخانه‌ها و کارگاه نیاز اساسی و حیاتی است و به‌طور طبیعی پرداختن به مقوله آموزش کارکنان و پژوهش‌های تخصصی راهکار آن است که می‌توان جزئیات برنامه دانش محور صنعت را با توجه به چهار پرسش بالا و پاسخ‌های آن تدوین کرد.