نجات مدیرعامل منزوی
یکی از رایجترین مشکلاتی که مدیران عامل شرکتها را به حضور در جلسات انجمن باوِر (دوره آموزشی توسعه رهبری سازمانی مککینزی) میکشاند، انزوا و تنهایی است. هیچکس از احساس تنهایی خوشش نمیآید ولی زمانی که بالاترین پست سازمانی را تصاحب میکنید، این اتفاق برای شما رخ میدهد. گاهی هیچکس با شما حرف نمیزند، چرا که رفتار شما به شکلی است که گویا باهوشترین فرد اتاق هستید. همچنین هیچکس نمیخواهد در مقابل رئیس حرف اشتباهی بزند یا اخبار بد را به گوش او برساند. اینطور میشود که اغلب اطرافیان، سکوت پیشه میکنند.
یادم است که زمانی روزنامه نیویورکر در یک کاریکاتور به زیبایی، پدیده گسست بین مدیرعامل و دیگران را به تصویر کشیده بود. کاریکاتور مدیرعاملی را نشان میداد که خطاب به تیم کاریاش میگفت: «من به شدت مشتاقم که اشتباهات خود را بپذیرم، اگر کسی آنقدر احمق باشد که آنها را نشانم دهد.»
بسیاری از مدیران عامل زمانی که احساس تردید یا کمبود اعتماد به نفس میکنند، دچار یک خطای ناخودآگاه و غریزی دیگر هم میشوند. آنها خود را یک گام دیگر بالا میبرند، سرسختتر میشوند و میکوشند با اتکای بیش از پیش به خود، مشکلات و راهکارها را شناسایی کنند. آنها به خود تلقین میکنند که فردی توانمند و مهمتر از آن چیزی هستند که تصور میکنند. آنها میخواهند به این روش به خود تسلی دهند و در پست سازمانی و وظایف خود احساس راحتی کنند(در فصول بعدی این کتاب توضیح میدهیم که چگونه بهترین کار، نرمتر شدن به جای سخت شدن است و از آن طریق میتوان کار تیمی را تقویت کرد).
خود را بالاتر گرفتن و سختتر شدن، فقط ظاهرسازی و نادیده گرفتن صورت مساله از سوی مدیران عامل است. البته چنین مدیرانی خودشان هم فریب این ظاهرسازی را میخورند و قربانی آن میشوند، چرا که واقعا باورشان میشود بهتر و باهوشتر از هر کس دیگری هستند. البته مدیرانی که دچار این خطا میشوند، به طور معمول مغرور و خودپسند نیستند. آنها فقط باور دارند که به موجب شغل خود، وظیفهشان این است که تصمیمات را خودشان اتخاذ کنند و راهکارهای مناسب را به تنهایی بیابند. اما در واقعیت نیازی به این کار نیست. همانطور که چارلی مانگرکه تا زمان فوتش در سال گذشته، همراه دائمی و مشاور همیشگی وارنبافت بود، یک زمان گفت: «افراد باهوش و سختکوش، از فجایع حرفهای ناشی از اعتماد به نفس بیش از حد در امان نیستند. آنها اغلب مسیرها و راههای دشوارتری را انتخاب میکنند و به تحسین خود و تصور برتری استعدادها و روشهایشان بر دیگران میپردازند.»
گاهی، خود را دست بالا گرفتن، یک ویژگی غریزی مدیران عامل است. در باقی موارد، تیم و اطرافیان چنین رفتاری را موجب میشوند، چرا که آنها از مدیرعامل انتظار دارند فردی مطمئن و دارای تمام جوابها و راهکارها باشد. چنین تصور اشتباهی میتواند از توان سازمان بکاهد و حتی منجر به شیوع ترس در آن شود. تیمها و کارکنان نزد مدیرعامل میروند و منتظر میمانند که او جواب مشکلات را پیدا کند. زمانی که مشکلات بزرگی در جلسات مطرح میشود، مدیرعامل یک شرکت رسانهای ممکن است شروع به داستانسرایی کند، مسوولیتها را به طور شخصی بپذیرد و در همان جلسه، راهکار را روی میز قرار دهد. چنین رفتاری بسیار هراسانگیز است. از بقیه افراد سازمان نیز سلب مسوولیت میشود و در مسائل بعدی به خود زحمت هیچ چارهاندیشی و تلاشی نمیدهند. مشکل آنجاست که چنین رفتاری، در گذشته با پاداش (مادی و روانی) همراه بود و مدیران پس از یافتن راهکار حس قدرت و توانمندی پیدا میکنند.
تاریخ نشان داده است که خود را بالاتر از دیگران نشان دادن، پیامدهای ناخوشایندی برای مدیران عامل دارد. ناپلئون بناپارت یک استراتژیست نظامی خارقالعاده و فاتحی بیچون و چرا بود. با این حال، به دلیل آنکه خود را باهوشتر از دیگران میدانست، تمایلی به شنیدن توصیههای مشاوران نداشت. او در سال ۱۸۱۲ و بهرغم هشدار ژنرالهای خود، به این نتیجه رسید که راه فتح اروپا در حمله به روسیه است. زمستانی سخت به همراه مقاومت روسیه، نیروهای او را در هم شکست. ارتش او هنگام ورود به روسیه ۶۱۲هزار نفر بود، ولی پس از لشکرکشی فقط ۱۱۲هزار نفر باقی ماندند. آوازه شکستناپذیری او با یک تصمیم فرو ریخت.تصور اینکه دیگران انتظار دارند تمام جوابها نزد شما باشد، خطایی بزرگ است. مدیرعامل موفق، کسی است که قادر به توانمندسازی دیگران باشد، کمبودهای خود را بشناسد و به جای اتکای بیش از حد بر خود، به دنبال یادگیری و جلب نظرات دیگران برآید.
برگرفته از کتاب: مسیر رهبری سازمانی/ نوشته جمعی از شرکای ارشد شرکت مشاوره مککینزی