محمود صدری

(چرا متکی و رایس مذاکره نکردند)؟

اجلاس شرم‌الشیخ که روزهای پنج‌شنبه و جمعه هفته گذشته با شرکت اعراب، ایران و آمریکا برگزار شد، برای همه جهان یک معنا داشت و برای ایرانیان معنای دیگر. ماموریت اصلی دیپلمات‌هایی که به تفریحگاه شرم‌الشیخ در مصر رفته بودند، یافتن راه‌هایی برای برقراری ثبات و دفع فتنه مخالفان دولت عراق بود، اما ایرانیان به حاشیه اجلاس و نحوه مواجهه منوچهر متکی وکاندولیزا رایس وزیران خارجه ایران و آمریکا بیشتر توجه می‌کردند تا دستور اصلی جلسه.

به همین علت بود که پس از اجلاس شرم‌الشیخ عنوان‌هایی که روزنامه‌های ایرانی برای بازتاب دادن خبر این اجلاس برگزیدند عمدتا بر «مذاکره کردن» و «مذاکره نکردن» متکی و رایس متمرکز بود.شماری از روزنامه‌ها احوالپرسی چند کلمه‌ای این دو دیپلمات را شکلی از مذاکره ارزیابی کردند و شماری دیگر نوشتند: مذاکره‌ای انجام نشده است.اما واقعیت چه بود؟

واقعیت این بود که وزیران خارجه ایران و آمریکا همه کاری را که می‌توانستند انجام دادند.

آنها یکدیگر را تحمل کردند و کوشیدند در روزهای پیش‌از اجلاس و دو روزی که در شرم‌الشیخ بودند سخنی در انکار یکدیگر بر زبان نرانند.

از این جهت ماموریت این دو دیپلمات را می‌توان انجام ش ده و موفق ارزیابی کرد.

اما با وجود این تحمل دو جانبه پرسش‌های دیگری رودرروی ایرانیان و آمریکایی‌ها دیده می‌شود: چرا متکی و رایس نتوانستند فراتر از احوالپرسی زبانی و تحمل رفتاری گامی بردارند؟ قفلی که برزبان این دو دیپلمات زده شده چیست و مآلاً اینکه این قفل کی و چگونه باز می‌شود؟ پاسخ دیپلمات‌های ایرانی و آمریکایی به این پرسش روشن، دقیق، حقوقی و دیپلماتیک است: اجلاس شرم الشیخ برای بررسی اوضاع عراق تشکیل شده بود و به رابطه ایران و آمریکا ربطی نداشت. این پاسخ دهان دیپلمات‌ها را می‌بندد، اما احتمالا افکار عمومی ایران و آمریکا را قانع نخواهد کرد. ایرانی‌ها می‌توانند در مقام رد استدلال دیپلمات‌ها بگویند از نظر منافع ملی ایرانیان بین آمریکا و انگلیس تفاوتی نیست، پس متکی در گفت‌وگوی نیم ساعته با وزیر خارجه انگلیس چه منافعی را برای کشور دنبال کرد که چند دقیقه از مباحث آن قابل طرح در مذاکره‌ای کوتاه با کاندولیزا رایس نبود؟

درست است که ایران با آمریکا رابطه رسمی ندارد، اما رابطه با انگلیس هم در همه سال‌های پس از انقلاب،‌ آغشته به بدگمانی،‌ جنگ لفظی و پستی و بلندی بوده است و بعید است کسی مدعی باشد که ایران از رابطه با انگلیس به منافعی فراتر از تجارت محدود دست یافته باشد.

از سوی دیگر افکار عمومی آمریکا می‌تواند پرسش‌هایی جدی‌تر و بی‌رحمانه‌تر پیش روی دولت واشنگتن بگذارد و به رهبران کاخ سفید بگوید که بر اساس الگوهای دمکراسی غربی، ایران از عربستان سعودی و پاکستان دمکرات‌تر است. زیرا نظام سیاسی ایران نه مانند پاکستان محصول کودتا است و نه مانند عربستان سعودی موروثی و غیر انتخاباتی است، ایران در جریان سرنگونی رژیم‌های طالبان و صدام حسین بیش از اعراب به آمریکا کمک کرد، ساخت اجتماعی ایران به غرب و آمریکا نزدیک‌تر است تا ساخت اجتماعی اعراب به ایران و غرب، اسلام ایرانیان متساهل‌تر از اسلام اعراب و تمایلات آشتی‌جویانه ایرانیان بیش از اعراب است. به فهرست مشابهت‌های دولت و ملت ایران با معیارهای جهانی دموکراسی باز هم می‌توان افزود اما تجسس در احوال اعراب نشان می‌دهد که فاصله آنها با دموکراسی (به جز چند کشور در شمال آفریقا و احیانا کویت) بسیار زیاد است.

از درون این مباحثه فرضی که نمونه‌های واقعی آن را می‌توان در افواه و رسانه‌های ایران و غرب دید، پرسش نهایی بیرون می‌آید که چرا دیپلمات‌های‌ ایران و آمریکا نمی‌توانند باهم مذاکره کنند؟ پاسخ این است که دیپلمات‌های ایران و آمریکا در دو سپهر متفاوت سیر می‌کنند و براساس دو دستور جلسه کاملا متفاوت، یک هدف به ظاهر مشابه اما در باطن متناقض را پیگیری می‌کنند. هر دو از یکدیگر انتظار «تغییر رفتار» دارند اما برای پیگیری این هدف دو روش متفاوت را پیگیری می‌کنند. آمریکا سال‌هاست با تکرار ادعاهایی واهی ایران را به حمایت از تروریسم، نقض حقوق بشر، اخلال در مذاکرات صلح خاورمیانه و تلاش برای دستیابی به سلاح‌های کشتار‌جمعی متهم می‌‌کند. ایران نیز متقابلا آمریکا را مسبب همه گرفتاری‌های خود و منطقه خاورمیانه می‌داند. مقام‌های ایرانی معمولا با اشاره به حوادث تاریخی پیش از انقلاب و پاره‌ای رخدادهای پس از انقلاب، می‌گویند آمریکا در پی «تغییر رژیم» در ایران است. آمریکایی‌ها گاه با موضع‌گیری‌های خود این ظن را تقویت کرده‌اند و گاه نیز کوشیده‌اند این تصور را از بین ببرند.

در چنین فضایی، از دیپلمات‌ها کار زیادی ساخته نیست. زیرا سرعت انتقال پیام ها چنان زیاد است که فرصتی برای مداقه باقی نمی‌گذارد و مقام‌های دو کشور به محض شنیدن سخنی از طرف مقابل، در کوتاه‌ترین زمان ممکن به آن پاسخ می‌دهند.

زمانی نیکلاس برنز، معاون وزیر خارجه آمریکا گفته بود «من گاهی درباره وقایعی موضع‌گیری می‌کنم که هنوز از چند و چون آن خبر ندارم، زیرا خبرنگاران زودتر از وقایع مطلع می‌شوند و با من تماس می‌گیرند و نمی‌توانم آنها را بی‌پاسخ بگذارم».

گروهی که می‌تواند ناتوانی دیپلمات‌ها را جبران کند، کارشناسان هستند. اینکه کارشناسان آمریکایی چه کرده‌اند، تا حدودی مشخص شده است.آنها چهار موضوع مورد ادعای خود را برای مذاکره در نظر دارند (تروریسم، حقوق بشر، خاورمیانه، سلاح‌های کشتارجمعی).

بنابراین، اکنون نوبت کارشناسان ایرانی است که ایده کلی «تغییر رفتار آمریکا» را در چند بند تشریح کنند تا دیپلمات‌های ایرانی در مجامع بین‌المللی و یا مذاکرات بدون پیش‌شرط، آنها را پیگیری کنند.

مادام که چنین دستور مذاکره‌‌ای وجود نداشته باشد، دیپلمات‌های ایرانی در صورت وقوع دیدار یا مذاکره، ناچارند در مورد دستور جلسه‌ای که آنها می‌آورند مذاکره کنند. دیپلمات‌های ایرانی در دانشکده‌های روابط بین‌الملل و با تجربه آموخته‌اند که برنده نهایی هر مذاکره‌ای طرفی است که با دستور جلسه می‌آید. بنابراین، طبیعی است تا زمانی که دستور جلسه قابل ترجمه به مفاهیم دیپلماتیک در اختیار نداشته باشند از آنها انتظار خاصی نمی‌توان داشت.

پس، پیش از اقدام دیپلمات‌ها باید کارشناسان دست به کار شوند.