دکتر حجت قندی

آنچه اخیرا به جنگ‌ ارزی تشبیه شده است بیشتر از آنکه درباره سیاست ارزی باشد درباره سیاست پولی کشورها است. اصطلاح جنگ ارزی وقتی رایج شد که فدرال رزرو یا همان بانک مرکزی آمریکا، تصمیم به اتخاذ سیاستی گرفت که به تسهیلات کمی‌۲ معروف شد. بر اساس سیاست تسهیلات کمی ‌۲، فدرال رزرو مبادرت به خرید ۶۰۰ میلیارد دلار از اوراق قرضه درازمدت دولت آمریکا خواهد کرد. پول این خرید از افزایش ذخایر بانکی توسط بانک مرکزی حاصل خواهد شد. (یا به عبارت دیگر، این پول با تغییر در سطح تراز حساب بانک مرکزی ایجاد می‌شود. به عبارتی غیرعلمی ‌و کمتر دقیق، این پول چاپ می‌شود.) دلیل اتخاذ این سیاست این است که فدرال رزرو می‌خواهد قیمت سرمایه (یا به عبارتی نرخ واقعی سود بانکی) را کاهش دهد. کسانی که اقتصاد آمریکا را دنبال می‌کنند، می‌دانند که نزدیک به دو سال است نرخ بهره بین بانکی که عملا توسط فدرال رزرو تعیین می‌شود، تقریبا صفر است. در شرایط عادی اقتصادی، سیاست انبساطی پولی با کاهش نرخ بهره بانکی عملی می‌شود؛ اما نرخ بهره اسمی ‌بانکی نمی‌تواند از صفر کمتر شود. (با منفی شدن نرخ بهره، مردم پول خود را از بانک‌ها خارج خواهند کرد.) بنابراین ابزار عادی سیاست پولی که کاهش نرخ بهره است از دسترس سیاست‌گذاران پولی خارج است. فدرال رزرو امیدوار است که با فراهم کردن به اصطلاح تسهیلات کمی، موفق به خلق کمی ‌تورم شود. ایجاد تورم، نرخ بهره واقعی پول را کاهش می‌دهد؛ گر چه نرخ بهره اسمی ‌ثابت و در حد صفر خواهد ماند. کاهش نرخ بهره واقعی باعث تشویق سرمایه‌گذاری و افزایش تولید خواهد شد.

اتخاذ این سیاست بدون ایجاد سروصدا نبوده است. مثلا روسیه خواهان آن شده است که فدرال رزرو آمریکا در دفعات بعدی که چنین تصمیماتی را اتخاذ می‌کند با روسیه هم مشورت کند! چین، آلمان و بسیاری از کشورهای دیگر و حتی بعضی از جمهوری خواهان به صراحت فدرال رزرو آمریکا را سرزنش کرده‌اند. چین (و البته این منحصر به چین نیست) به سه علت از این سیاست پولی ناخشنود است. علت اول این است که این سیاست ممکن است به تضعیف دلار منجر شود. اتخاذ سیاست تضعیف دلار (که آمریکا آن را انکار می‌کند، اما به واقع از وقوع آن خشنود خواهد شد) کار تثبیت قیمت یوآن (واحد پول چین) را که سیاست مهم اقتصادی چین است با دشواری‌هایی مواجه می‌کند. چین از این بیم دارد که شکست در تثبیت نرخ یوآن و پایین نگه داشتن ارزش آن به صادرات این کشور لطمه بزند. فدرال رزرو و دولت آمریکا هم به نوبه خود چین را به دورویی متهم می‌کنند. چین خود در تمام سالیان اخیر، با توسل به سیاستی شبیه سیاست تسهیلات کمی، مقادیر عظیمی ‌دارایی‌های دلاری خریده است. با خرید دلار در بازار چین، به وسیله پول‌هایی (یوآن) که عملا چاپ می‌شده‌اند، چین ارزش پول خود را پایین نگه داشته است. علت دوم نارضایتی چین از این امر ناشی می‌شود که چین مقادیر عظیمی ‌ذخایر ارزی بر پایه دلار دارد. ایجاد تورم در آمریکا باعث کاهش ارزش واقعی ذخایر ارزی چین خواهد شد. اما دلیل سومی‌ هم هست. واقعیت این است که از نظر اقتصادی، اتخاذ همزمان سه سیاست تثبیت نرخ ارزی، بازار باز سرمایه و سیاست مستقل پولی غیرممکن است. چین سیاست تثبیت ارزی را آشکارا اتخاذ کرده است و گرچه موانعی بر سر انتقال سرمایه به چین و خارج آن وجود دارد، دولت چین (با صادرات و واردات فوق‌العاده عظیمی ‌که دارد) به هیچ وجه نمی‌تواند مانع ورود و خروج کامل سرمایه شود. (گر چه تا حدودی تلاش خودش را می‌کند.) به همین دلیل این دولت مجبور است که تا حدودی سیاست‌های پولی خود را همگام با سیاست پولی کشوری کند که تثبیت نرخ ارز خود را با واحد پولی آن پذیرفته است. این به این معنا است که بانک مرکزی چین مجبور به همراهی با سیاست‌های پولی فدرال رزرو است. اجازه بدهید با مثالی این مساله را روشن‌تر کنم. فرض کنید که چین سیاست تثبیت ارزی را پذیرفته و درهای چین نیز به روی ورود و خروج سرمایه باز است. اگر فدرال رزرو نرخ بهره را صفر درصد تعیین کند و بانک مرکزی چین از این سیاست پولی پیروی نکند و مثلا نرخ بهره را دو درصد تعیین کند آن گاه فرصت عظیمی ‌برای آربیتراژ پدید خواهد آورد. به این معنی که بانکی که مثلا در آمریکا به سرمایه بانکی به نرخ صفر درصد دسترسی دارد، با انتقال مثلا صد میلیارد به چین عملا می‌تواند ۲ میلیارد دلار سود بدون ریسک به دست آورد که به معنی به تاراج رفتن این سرمایه است. این انتقال سرمایه برای سود بردن از فرصت آربیتراژ اصطلاحا سرمایه داغ hot capital نامیده می‌شود. یکی از مهم‌ترین عوامل بحران در بازار سرمایه در کشورهای خاور دور در نیمه دوم دهه نود، سرازیر شدن سرمایه داغ به این کشورها بوده است و کشورهای در حال توسعه نگران تکرار آن بحران هم هستند.

اما واقعیت این است که نیازهای پولی بازار چین با نیازهای پولی بازار آمریکا متفاوت است. چین در معرض تهدید تورمی‌ است و آمریکا در معرض تهدید تورم منفی است. اتخاذ سیاست انبساط پولی که چین به علت سیاست تثبیت ارزی خود مجبور به (تا حدی) پیروی از آن است در زمانی که تهدید تورم وجود دارد، کاملا ناعاقلانه است و چینی‌ها از این مساله به خوبی آگاهند. به همین جهت از سیاست پولی انبساطی فدرال رزرو به شدت ناخرسندند. درس قابل توجه درباره اقتصاد ایران اینکه، در اقتصاد ایران هم اتخاذ همزمان سه سیاست تثبیت نرخ ارزی، بازار باز سرمایه و سیاست مستقل پولی غیرممکن است. گرچه اقتصاد ایران به روی سرمایه باز نیست، اما به روی سرمایه کاملا بسته هم نیست. در این میان کسانی هستند که از تفاوت عظیم نرخ بهره خارجی و داخلی آن، امکان آربیتراژ را پیدا خواهند کرد که این به معنی هدر رفتن سرمایه داخلی به دلیل اتخاذ همزمان سیاست‌های ناسازگار ارزی و پولی کشور است. از آنجا که بستن بازار به روی سرمایه به طور کامل ممکن و عاقلانه نیست، دولت ناگزیز از انتخاب بین استقلال سیاست پولی یا سیاست تثبیت ارزی است. از میان این دو، آنچه به نظر بسیار معقول‌تر می‌رسد، انتخاب سیاست استقلال پولی است.