پویا جبل عاملی

نمی‌توان از این مساله چشم پوشید که فرآیند توسعه و مدرن شدن یک جامعه بیش از همه مدیون طبقه متوسط یک جامعه در حال توسعه است. طبقه فوقانی به علت در اقلیت بودن و بعضا داشتن ریشه‌های سنتی در ساختارهای ما قبل مدرن (مانند فئودال‌ها در عصر پس از رنسانس)، و طبقات پایین دستی به دلیل خاستگاه‌ها و ضرورت‌های فوری‌تر زندگی نقش کمتری در این فرآیند بازی می‌کنند. به این شکل است که بسیاری رسیدن به توسعه یافتگی را در گرو وجود یک طبقه متوسط قوی می‌دانند. معنای سیاستی این گزاره آن است که اگر یک دولت سودای توسعه دارد، چاره‌ای جز توجه خاص به طبقه متوسط و حتی افزون ساختن آن ندارد. اگر طبقه متوسط همراه و همگام با سیاستگذار نباشد، تحقق توسعه امری نامحتمل است.

فارغ از این مساله حیاتی، ثبات سیستم که می‌تواند بخش قابل توجهی از تابع مطلوبیت سیاستگذار را به خود اختصاص دهد، در دست طبقه متوسط است. هیچ ساختاری در بلند مدت نمی‌تواند پایه‌های ثباتش را بر اقشار پایین دستی بنا کند، هم از آن رو که توجه به این قشر بخشی از آنان را به طبقه متوسط ملحق می‌کند و هم از آن رو که قدرت نمایی این قشر در بخش‌هایی که طبقه متوسط می‌تواند ثبات سیستم را تحت تاثیر بگذارد، محدود است. طبقه متوسطی که بوروکراسی امروز اقتصاد دولتی ایران را به دوش می‌کشد، تنها پشتوانه سیاستگذار برای اعمال سیاست است و به هیچ رو جایگزینی برای آن نیست و در نتیجه سیاستگذار چاره‌ای نخواهد داشت جز اینکه به خواسته‌‌های آنان توجه کند. با وجود این، نشانه‌های بسیاری وجود دارد مبنی بر آن که دولت کنونی نگاه کمی ‌به این قشر دارد. دغدغه عدالت، بی توجهی به چنین طبقه تاثیرگذاری را توجیه نمی‌کند؛ ضمن آنکه می‌توان این واقعیت را لمس کرد که چندی است بازیگران بوروکراتیک ایران و تکنوکرات‌های میانی به دلیل همان نگاه، انگیزه لازم را برای تداوم راهی که نیاز یک اقتصاد در حال توسعه است، از دست داده‌اند. این امر باعث شده مشکلی برمعضلات پیشین اقتصاد ایران افزوده شود.

اگر تا دیروز مشکل اقتصاد بسته، عدم انباشت سرمایه مناسب، سرمایه‌گذاری خارجی و... وجود داشت، امروز دغدغه دیگری در طرف عرضه کل اقتصاد ایران پدید آمده است و آن مرتبط با عرضه نیروی کار است. نیروی کاری که برنامه‌های توسعه به دنبال افزون ساختن بهره‌وریش بودند، امروز حتی انگیزه لازم برای تحقق کارآیی سابق را ندارد. شاید بتوان باز به سوی انکار مشکل قدم برداشت، اما هنر سیاست‌گذار آن است که برای کمترین احتمال وقوع این معضلات هم فکری کند. این موانع آنچنان سد راه توسعه هستند که با کوچک‌ترین هشدار، توجه سیاست‌گذار را به خود جلب کند. به هر رو بسیاری از چالش‌های پیش روی اقتصاد‌های در حال توسعه و از جمله ایران، تنگناهایی است که در بخش عرضه کل وجود دارد، تنگناهایی که در بلندمدت می‌توان امید به رفع شدنشان داشت؛ اما اینک به فهرست بلند تنگناها، عدم انگیزش نیروی کاریی را که سطح دانش و تخصص آن مورد نیاز اقتصاد است هم باید به آن اضافه کرد. باشد تا دولت محترم اقدام مکفی در جهت حذف این مشکل تازه و عنایت بیشتر به مطلوب‌های چنین قشر اثرگذاری را در دستور کار قرار دهد.