دکترحجت قندی

بن برنانکه (رییس بانک مرکزی آمریکا) اعلام کرده است که رکود حاصل از بحران اخیر احتمالا در حال پایان است. بحرانی که شبیه‌ترین بحران به بحران جهانی دهه ۱۹۳۰ تلقی شده است که در آن نرخ بیکاری به ۳۰درصد رسید و تولید داخلی آمریکا و به تبع آن جهان، تقریبا نیمی از ارزش خود را از دست داد. شباهت این دو بحران این است که در هر دو بحران، بسیاری از موسسات بانکی، بیمه‌ای و اعتباری در مدت بسیار کوتاهی سقوط کردند. نتیجه بحران اول، آن رکود عظیم بود و به اعتقاد بسیاری از کارشناسان، بدون درس گرفتن از اشتباهات بزرگ بحران دهه ۱۹۳۰، احتمال تکرار بحرانی به همان ابعاد وجود داشت.

سه اشتباه بزرگ، رکود دهه ۱۹۳۰ را بسیار عمیق‌تر کرد. اولین اشتباه، کم توجهی بانک مرکزی آمریکا (فدرال رزرو) به خشک شدن نقدینگی بود. گر چه فدرال رزرو به تزریق پول به بازار دست زد، اما این تزریق - همان‌گونه که به درستی و به وسیله میلتون فریدمن، یکی از بزرگترین اقتصاددانان قرن گذشته اشاره شده است- به آن اندازه نبود که جلوی کاهش حجم پول را بگیرد. خشک شدن نقدینگی (کاهش حجم پول در گردش) عامل اول عمیق شدن بحران بود. اشتباه دوم، اتخاذ سیاست‌های حمایتی از تولیدات داخلی بود. افزایش تعرفه‌ها بر واردات، موجی از جنگ تجاری را در جهان آغاز کرد که به ضرر همه کشورهای صنعتی آن زمان شد. اشتباه سوم، تلاش دولت هربرت هوور (رییس‌جمهور وقت آمریکا) برای متوازن کردن بودجه و کاهش کسری آن در زمان رکود بود. برای متوازن کردن بودجه، دولت هوور مالیات‌ها را در زمانی که مردم پولی برای خرج کردن نداشتند، اضافه کرد و مخارج دولت را کاهش داد که این کاهش باعث کاهش بیشتر درآمد مردم و قدرت خرید آنها شد و رکود را به شدت تشدید کرد.اقتصاددانان و تصمیم‌گیران اقتصادی کشورهای توسعه یافته (و در راس آنان بن‌برنانکه که خود متخصص رکود بزرگ اقتصادی است) بر این اشتباهات واقف بودند. اولا، بانک‌های مرکزی تمامی کشورهای بزرگ، از آمریکا گرفته تا اروپا، ژاپن و چین، دست به تزریق گسترده پول در بازار زدند.

لازم به ذکر است که در شرایط رکودی از جنس رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰، تورم به آسانی رخ نمی‌دهد. با وجود تزریق عظیم پول به بازار، تورم در آمریکا در زیر یک درصد مانده است. دوم آنکه، این کشورها از اتخاذ سیاست‌های حمایتی به شدت پرهیز کرده‌اند. سوم آنکه، تمامی این دولت‌ها مخارجشان را افزایش داده اند و از مالیات‌ها کاسته‌اند. نتیجه آن شده است که کسری بودجه آمریکا به بیش از سه برابر رکورد قبلی آن افزایش یافته که البته باعث نگرانی‌های فراوانی شده است. نتیجه این تصمیم‌گیری‌ها آن شده است که رکودی که می‌توانست جهان را در خود فرو برد و در اثر آن زندگی صدها میلیون نفر به خطر بیفتد، به رکود معمولی مانند رکود دهه هشتاد میلادی تبدیل شده است. اشتباه نکنیم، منظور از احتمال پایان رکود این نیست که اثرات منفی این بحران محو شده است. بیکاری در آمریکا کمی کمتر از ۱۰درصد است که در این کشور بسیار بالا تلقی می‌شود. بیش از ۶ میلیون شغل از بین رفته است و برای جبران آنچه که در این بازار کار اتفاق افتاده، بایستی حداقل ده میلیون شغل تا یک سال دیگر ایجاد شود تا بازار کار آمریکا به نقطه ای برسد که سال گذشته در آن بوده است. همان‌گونه که بحران دهه ۱۹۳۰، تبدیل به درسی برای اقتصاددانان و سیاستمداران شد تا از بروز بحرانی معادل آن جلوگیری کنند، بحران اخیر و بحران گذشته بایستی درسی برای اقتصاد ایران باشد.اولین درس آن است که سلامت موسسات مالی برای اقتصاد حیاتی است. برای داشتن موسسات مالی سالم (ازقبیل بانک‌ها، بیمه‌ها، شرکت‌های سرمایه‌گذاری و ...)، وجود یک بانک مرکزی سالم، آگاه به مسائل اقتصادی، مستقل از سیاست‌بازی و مجهز به ابزارهای پولی ضروری است. برای حفظ سلامت موسسات مالی نیاز به نهادهای دیگری هم هست که از حوصله این بحث خارج است.دومین درس آن است که علم اقتصاد مهم است. علم اقتصاد می‌تواند از بروز فجایع جلوگیری کند. این به آن معنی نیست که همه اقتصاددانان علم اقتصاد را به درستی می‌فهمند. بودند اقتصاددانان نامداری که با تمامی اقدامات اصلاحی مخالف بودند و اصولا احتمال رکود را منکر می‌شدند.سومین درس آن است که جهانی شدن هزینه هم دارد؛ اما پاداش جهانی شدن آنقدر عظیم است که هیچ کدام از قدرت‌های اقتصادی حاضر نشده‌اند ذره‌ای از درهم تنیدگی اقتصادشان با اقتصاد جهانی بکاهند. واقعیت آن است که وابستگی اقتصادهای ایزوله یک طرفه است، به این معنی که این اقتصادها به خارج بستگی بیشتری دارند تا خارج از مرزها به این اقتصادها. جهانی شدن به معنی وابستگی دوطرفه است. اقتصاد ایران لازم است که جهانی شود.