چالشهای امروز اقتصاد آزاد
موجی که ماه پیش با نام اشغال والاستریت در نیویورک آغاز شد، امروز سراسر غرب و جهان توسعهیافته را دربر گرفته است. در اینکه جهان بعد از کسادی ۲۰۰۸ دوران سختی را میگذراند شکی نیست،
حسن افروزی
موجی که ماه پیش با نام اشغال والاستریت در نیویورک آغاز شد، امروز سراسر غرب و جهان توسعهیافته را دربر گرفته است. در اینکه جهان بعد از کسادی ۲۰۰۸ دوران سختی را میگذراند شکی نیست، ولی آیا این آغازی برای پایان سرمایه داری حاکم در غرب است؟ شاید هیچ چیز بهتر از سخنان اخیر اسلاوی ژیژک، فیلسوف چپگرا، در میان معترضان وال استریت گویای وضع حاضر نباشد: «ما همه بازنده ایم، ولی بازندگان اصلی در وال استریت اند. آنها با میلیاردها دلاری که از جیب ما خرج شد نجات یافتند. میگویند ما سوسیالیستیم، ولی اینجا همیشه برای ثروتمندان سوسیالیسم هست. میگویند ما به حقوق مالکیت احترام نمیگذاریم، ولی در بحران مالی ۲۰۰۸ به اندازهای حقوق مالکیت مردم ضایع شد که اگر همه ما هفتهها برای نابودی آن تلاش کنیم باز هم کمتر موفق خواهیم بود. میگویند ما خیال پردازیم. خیالپردازان واقعی کسانیاند که میپندارند همه چیز همین گونه که هست ادامه پیدا خواهد کرد. ما خیال پرداز نیستیم. ما در حال بیداری از رویایی هستیم که در حال تبدیل به یک کابوس است. ما هیچ چیزی را تخریب نمیکنیم. ما فقط شاهدیم که چگونه سیستم در حال تخریب خود است. ما همه فضای کارتونهای کلاسیک را بلدیم؛ هنگامیکه یک گربه به پرتگاه میرسد ولی بدون توجه به اینکه زیرپایش خالی است به حرکت ادامه میدهد و تنها زمانی سقوط میکند که زیرپایش را نگاه میکند. این همان کاری است که ما در اینجا میکنیم. ما به والاستریتیها میگوییم: آهای، زیرپایتان را نگاه کنید.»
قاعدتا از نگارنده چنین مقالهای که در نشریهای مدافع اقتصاد آزاد چاپ شده و خود از مدافعان نظام بازار به شمار میرود، انتظار آن است که در مقابل این سخنان بایستد و با دفاع از سرمایهداری، سخنان این متفکر چپ را نفی کند. ولی آنچه ژیژک میگوید نه تنها به سادگی قابل رد نیست، بلکه توضیحی منسجم و صحیح از وضعیت حاضر است. افرادی که دیروز تنها در وال استریت و امروز در سراسر غرب به خیابانها آمدهاند، نه به تحریک ایدئولوژی چپ یا راست بلکه به دلیل رنجی که در آن غوطه ور هستند به خیابان آمدهاند. اینها نه بازندهاند، نه عوام و نه بیمسوولیت. اینها تنها نماد تناقض سیستمی هستند که مدافعان آن به قول ژیژک هنوز در رویایی شیرین به سر میبرند. سرمایهداری حاکم بر غرب، در سالهای اخیر برای مشکلات اقتصادی راهحلی راهگشا نداشته است. ولی سوال اساسی این است که مدافعان بازار چه پاسخی برای این واقعیت تاریخی دارند؟ قطعا اولین پاسخ مقصر دانستن دولتی است که با ایجاد اختلال در نظام بازار باعث از کار افتادن پارادایم همسویی منافع شده و این فاجعه را به بار آورده است. ولی این نه پاسخ بلکه طرح موضوع است. چرا دولتها همواره در تحقق بخشیدن به انگیزهشان برای دخالت در بازار موفقند؟ آیا این رفتار دولت جزئی از نظام بازاری است که ما از آن دفاع میکنیم یا نه؟
با اینکه آسیب شناسی این پدیده از عهده چنین مقالهای خارج است، ولی نگارنده درصدد آن است که با طرح مسائل قدمی هر چند ناچیز در این راستا بردارد.
به طور خلاصه یکی از ادعاهای نظام بازار این است که در سایه حقوق مالکیت و آزادی فردی، جامعه به سوی رفاه بیشتر اعضایش پیش خواهد رفت. بدیهی است که برای تحقق این وعده، چنین سیستمی باید دارای انسجام و ثبات باشد و به سوی تخریب خود پیش نرود. حال سوال اساسی این جا است که چرا در طول قرن گذشته دولتها همواره سهم بیشتری از اقتصاد را از آن خود کردهاند؟ آیا این نشان از ضعف نظام بازار در حفظ انسجام خود ندارد؟
پاسخ این سوال در عین اینکه ساده به نظر میرسد بسیار دشوار است. نظام بازار، شخصی حقیقی یا حقوقی نیست که بتوان آن را مسوول اتفاقی خوشایند با حادثهای تلخ دانست. نظام بازار مجموعهای از اصول و قواعد است که ساختاری را برای تعامل افراد ارائه میدهد. در چارچوب نظام بازار، دولت پاسخی برای نیازهایی است که بازار ناتوان از پاسخ به آنها است. با اینکه طرح این گزاره به این شکل مرسوم نیست، ولی این تنها شکلی از پنداشت دولت در چارچوب بازار آزاد است که ضعف موجود در آن را به صورتی آشکار بیان میکند.
ساختار بازار آزاد، قبل از آنکه واقعیتی بیرونی باشد، نظریهای است که از ذهن بشر در مواجهه با دنیای بیرون ساخته شده و مانند هر نظریهای قطعا دارای نواقص فراوانی است؛ ولی آیا نظریهپردازان بازار آزاد در طول قرن گذشته توانستهاند پاسخی مناسب برای این کاستیها ارائه دهند؟ آنچه امروز شاهد آن هستیم، گواه از شکست ایشان دارد. هر وقت که دولت گام در وادی جدیدی مینهد نشان از ضعف نظریه بازار آزاد دارد. ادعاهایی مانند بیتوجهی دولتها به عواقب اعمالشان با اینکه عاری از صحت نیستند؛ ولی مرهم هیچ دردی نیز نیستند، چرا که با اعلام بیتوجهی دولت به عواقب اعمالش مساله خاتمه نمییابد. درست است که نظریههای بسیاری برای توضیح انگیزه دولتها برای مداخله در بازار ارائه شدهاند و همه نشان از آن دارند که مداخله دولت عاقبتی خوشایند نخواهد داشت، ولی نکته این جا است که آیا نشان دادن ضعفهای دولت برای رفع نیازهای جامعه میتواند مانع از دخالت آن در اقتصاد شود؟
مدافعان بازار آزاد در طول قرن گذشته چنان مشغول نفی دولت از دخالت در اقتصاد بودهاند که از جنبه ضروری دیگری غافل ماندهاند و آن ارائه نظریههای مستدل در توانایی بازار برای رفع بهتر نیازهای مذکور است. باز هم باید تاکید کنم که این به معنای نبود چنین نظریههایی نیست، بلکه نکته این جاست که این تلاشها برای اقناع فضای جامعه کافی نبوده است. به عبارت دیگر، چه درست و چه غلط، آنچه مخاطبان نظریهپردازان بازار آزاد میشنوند این است که اگر دولت دست از سر اقتصاد بردارد، دنیا گلستان خواهد شد و این در حالی است که تنها معدودی از این نظریه پردازان سعی در توضیح مکانیزم این پدیده دارند.
برای مثال، در یکی از مناظرههای انتخاباتی حزب جمهوریخواه ایالات متحده، از کاندیدایی که طرفدار سیستم تامین اجتماعی خصوصی بود این سوال پرسیده شد که آیا دولت نباید از کسی که نیاز به خدمات درمانی دارد، ولی قادر به پرداخت هزینههای آن نیست، حمایت کند و باید اجازه دهد که چنین فردی جان دهد؟ در حالی که این کاندیدا سعی داشت تا بر پایه تجربه شخصی خود به عنوان یک پزشک نشان دهد که حمایت دولت تنها راه حمایت از چنین فردی نیست، تعدادی از حضار فریاد میزدند که چنین فردی باید به حال خود رها شود. این تصور فردی عادی از نظام بازار است. سوال این جاست که آیا نظریهپردازان بازار آزاد پاسخ قاطعی برای چنین سوالاتی دارند و اگر دارند آیا بهتر نبود به جای انتقاد از دخالت دولت بر روی توضیح این مکانیزمها تمرکز میکردند؟
در اینکه دولتها همواره به دنبال افزایش قدرت خود هستند، شکی نیست، ولی چرا دولتها همواره توانستهاند این عملکرد خود را توجیه کنند؟ اینکه صرف میلیاردها دلار از جیب مالیات دهندگان برای نجات بنگاههای عظیمی که بحران اخیر نتیجه مستقیم تصمیمات نادرست آنها بود صحیح است یا نه، سوالی اساسی؛ ولی خارج از چارچوب این مقاله است. ولی فارغ از درستی یا نادرستی چنین کاری، چگونه دولت میتواند پشتیبانی لازم برای انجام آن را کسب کند؟ آیا اگر نظریههای بازار آزاد میتوانست مکانیزمی دقیق از حالتی که دولت دخالت نمیکرد، ارائه دهد باز هم دولت قادر بود به این سهولت میلیاردها دلار از پول مردم را به بنگاههای ورشکسته تزریق کند که خود به بحرانهای زنجیرهای دیگری دامن میزند؟
پیوند نامبارکی که امروز میان دولتها و بنگاههای عظیم شکل گرفته و شوربختانه در حال محکمتر شدن است، آیا یادآور نظامهای فاشیستی نیم قرن اول سده بیستم نیست؟ امروز آنچه به نام سرمایهداری در غرب حاکم است، فاصله زیادی از آنچه قرار بود باشد گرفته است و اگرچه ناخوشایند یا نادرست، پنداشت عمومی، ضعف نظام بازار است. شاید وقت آن رسیده باشد که مدافعان اقتصاد آزاد به جای بی اعتنایی به نقدهایی که شاید پاسخشان بدیهی به نظر میرسد، به دنبال پاسخهایی دقیقتر برای آنها باشند.
ارسال نظر