حامد قدوسی

در ادبیات سیاسی ایران بسیار معمول است که تورم را ریشه فشارهای اقتصادی به مردم می‌دانند. بارها این عبارت را شنیده‌ایم که «مردم زیر بار تورم له شده‌اند.» دولت‌ها هم که از حساسیت عمومی نسبت به این مقوله آگاه هستند، سعی می‌کنند که حداکثر فشار را برای کاهش تورم اعمال کنند، حتی اگر سیاست‌های ضد تورمی منجر به رکود یا بیکاری در اقتصاد شود. با مشاهده واقعیت‌های فوق یک ناظر بیرونی می‌تواند به راحتی به این نتیجه برسد که در تصور بسیاری از مسوولان و مردم ما این است که نهایت منطقی سیاست‌های کاهش تورم یعنی تورم‌های نزدیک به صفر نویدبخش دست‌یابی جامعه به رفاه بالا و رهایی مردم از مشکلات اقتصادی است. متاسفانه این تصور کاملا بی‌پایه بوده و ناشی از خلط دو مفهوم مهم «قدرت خرید» و «افزایش نسبی قیمت‌ها‌» است که مفاهیمی کاملا متفاوت ولی مرتبط به هم هستند.

ارائه تعریفی از هر کدام از دو مفهوم به روشن شدن بحث کمک می‌کند. قدرت خرید در واقع نشان گر سبدی از کالا و خدمات است که درآمد یک فرد به او اجازه خرید آن را می‌دهد. تفاوت کشورهای فقیر و غنی در واقع به تفاوت همین قدرت خریدشان مربوط است که نهایتا خود را در درآمد سرانه هر کشوری متجلی می‌کند. قدرت خرید متغیری نیست که به سادگی قابل تغییر باشد و تغییر اساسی در آن در درازمدت و به مدد سیاست‌های مناسب رشد اقتصادی صورت می‌گیرد. در مقابل تورم یا افزایش اسمی قیمت‌ها‌ یک متغیر ظاهری است که صرفا تغییر در مقدار عددی و قراردادی قیمت‌ها‌ را نشان می‌دهد و خود به خود حاوی هیچ اطلاعاتی از سطح رفاه یا قدرت خرید یک جامعه نیست.

برای روشن شدن بحث مثالی می‌زنیم. در یک مثال خیالی تصور کنید که قیمت «هر چیزی» (از جمله دستمزد) در اقتصاد ایران یک شبه «ده برابر» شود. در این مثال یک قرص نان صد ریالی را باید از فردا صبح به هزار ریال خرید. به لحاظ محاسبات تورمی چنین جامعه ای با ابرتورم بسیار شدید نهصد درصدی مواجه بوده است و ناظران از آن به عنوان یک فاجعه یاد خواهند کرد. در حالی که در واقعیت رفاه مردم جامعه هیچ تغییری نکرده است. قیمت نان ده برابر شده و در عوض حقوق افراد هم ده برابر و نهایتا قدرت خرید جامعه ثابت مانده است.

حال اگر با تعاریف فوق به وضع جامعه خودمان برگردیم می‌توانیم مساله را دقیق تر ببینیم. واقعیت این است که آن چیزی که مردم ایران را تحت فشار قرار داده است نه تورم بلکه گرانی یا به عبارت دیگر همان تعبیر عامیانه شده اصطلاح پایین بودن قدرت خرید است. مردم ایران در کشوری با درآمد سرانه دو هزار و پانصد دلار (به روایت شاخص اطلس) و هشت هزار دلار (به روش شاخص قدرت خرید) زندگی می‌کنند. چنین سطحی از درآمد سرانه به این مردم اجازه نمی‌دهد که بسیاری از کالاها را به راحتی خریداری کنند. فی‌المثل قیمت بسیاری از کالاها مثل خودرو و لوازم الکترونیکی در ایران و اروپا تقریبا یکسان است. با این حال یک شهروند اروپایی به نسبت یک شهروند ایرانی چنین کالاهایی را با سهولت بسیار بیشتری خریداری می‌کند و احساس گرانی هم نمی‌کند. چرا که درآمد ماهیانه واقعی او نزدیک به پنج برابر شهروند ایرانی است و طبیعی است که قیمت این کالاها سهم کمتری از درآمد او را تشکیل دهد. در حالی که همین وسائل برای شهروندان ایرانی «گران» هستند یعنی شهروند کشوری با درآمد سرانه کشور ما به راحتی نمی‌تواند خودرو خریداری کند. دقت کنید که اساسا تعریف درآمد سرانه چیزی غیر از این نیست. اگر ایرانیان هم می‌توانستند به همان سهولت اروپاییان از هر کالایی خریداری کنند در این صورت درآمد سرانه ما هم به همان سطح رسیده بود و در واقع کشور ما به سطح لازم توسعه یافتگی دست پیدا کرده بود. مردم ایران با مشکلات دیگری هم مواجه هستند که مساله گرانی را برایشان حادتر می‌کند. یک بررسی ساده از قیمت برخی محصولات مثل برنج، گوشت، برخی میوه ها، گروه خاصی از خودروها و خدمات موبایل و اینترنت نشان می‌دهد که قیمت این محصولات به دلار در کشورهای اروپایی گاهی از ایران ارزان‌تر است. به عبارت دیگر مردم ما با درآمد کمتر مجبورند قیمت بیشتری برای کالاهای مشابه در کشورهای خارجی بپردازند. دلیل این موضوع هم تقریبا روشن است. سیاست‌های حمایت از تولید داخل در مورد کالاهایی مثل برنج و خودرو و انحصارهای دولتی در حوزه‌هایی مثل مخابرات باعث شده تا قیمت تمام شده کالاهایی از این دست برای مردم ایران از سطح بین‌المللی بالاتر بوده و لذا قدرت خرید مردم (نام دیگر گرانی) از سطحی که می‌تواند باشد هم پایین‌تر بیاید. موضوع دیگر که احساس گرانی را برای مردم تشدید می‌کند بالاتر بودن سطح استانداردهای زندگی در ایران به نسبت کشورهایی با درآمد سرانه مشابه ما است. اگر بررسی آماری روی سطح برخورداری ایرانیان از متوسط مسکن، خودرو، مصرف انرژی، دسترسی به آب سالم، آموزش عالی و غیره صورت گیرد خواهیم دید که مردم کشور ما علاقه‌مند به زندگی با استانداردهای کشورهایی ثروتمندتر از خودمان هستند. طبیعی است که با یک درآمد سرانه مشخص نمی‌توان تمام این استانداردها را به دست آورد و لذا در جریان تلاش برای دستیابی به آنها فشار قابل توجهی به خانوارهای ایرانی وارد می‌شود که شکایت از گرانی بروز بیرونی آن است.

با توصیفات فوق مشکل مردم ایران تورم نیست. تورم هر چند تاثیراتی روی رفاه دارد ولی به گواهی بسیاری از اقتصاددانان این تاثیرات اندک است و باور عمومی در مورد آن تا حدی بزرگ نمایی می‌شود. مشکل مردم ایران گرانی است. همان چیزی که در ادبیات اقتصادی به آن سطح پایین درآمد سرانه می‌گوییم. کاش دولت و مجلس در ایران بخشی از انرژی را که برای کنترل یکی دو درصدی تورم صرف می‌کنند صرف افزایش یکی دو درصدی نرخ رشد اقتصادی می‌کردند. آن وقت بود که تغییرات عینی و واقعی در زندگی مردم رخ می‌داد.