در فرهنگ سنتی ایران علاوه بر آنکه واژه «پدر» با القابی مثل نان‌آور، سنگ صبور، پشت‌وپناه خانه و ... عجین شده است جایگاه ویژه‌ای در مناسبات و روابط خانوادگی دارد؛ کلیشه‌ بزرگ‌ترهایمان مانند آنکه «ما جلوی پدرمان پایمان را دراز نمی‌کردیم» از جایگاه ویژه و به زبان جامعه‌شناختی از اقتدار نقش پدری نشان دارد؛ اما آیا امروزه پدر همان اقتدار گذشته خود را دارد؟ مصطفی مهرآیین، جامعه‌شناس اخیراً در گفتارهای خود از پدیده‌ای به نام پدران فروپاشیده سخن گفته؛ وضعیتی که خود محصول تضعیف اقتصاد خانواده است. همدلی با این جامعه‌شناس به گفت‌وگو نشسته تا در ارتباط با دیدگاه خود بیشتر توضیح دهد. متن کامل این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

آقای دکتر اصطلاح پدران فروپاشیده ناظر به تضعیف قدرت اقتصادی «پدر» است یا آنکه این فروپاشی ابعاد دیگری را هم در برمی‌گیرد؟ لطفاً درباره این اصطلاح توضیح دهید.

بحث من در ارتباط با پدیده پدران فروپاشیده، دارای دو جنبه فرویدی و جامعه‌شناختی است. اگر به زبان فروید فکر کنیم، «پدر» همان ناخودآگاه است که فروید این موضوع را به بهترین شکل طرح کرده و لکان نیز به بهترین شیوه آن را ادامه داده است. لکان ناخودآگاه را زبان و فرهنگ درون جامعه می‌داند که در انسان‌ها گذر می‌کند و ما اجرای فرهنگ و آن ناخودآگاه هستیم.

واقعیت این است که اگرچه این ادعا طرح می‌شود که جامعه دارای یک «ناخودآگاه»، «فرهنگ برتر»، «دیگری»، «پدر» و به تعبیر لکان «نام پدر» است - که ما را تحت کنترل و تأثیر خود قرار می‌دهد - این پدیده، نه یکدست و منسجم بلکه یک پدیده شکسته‌شده است. ما در جامعه امروز با انواع «پدر»‌ها رو‌به‌رو هستیم؛ این پدیده، شکسته‌شده و فروپاشیده است و این موضوع خود را در ابعاد مختلفی همچون «رئیس اداره»، «مسئول بانک، «پدر در خانه» و ... نشان می‌دهد. درواقع هر جا که منبع قدرتی وجود دارد می‌توان از «نام پدر» استفاده کرد.

همچنین اگر این گزاره را بپذیریم که «هویت ما دگربنیاد است»، «هویت ما به شکل سلبی مشخص می‌شود» یا «ما خود را در اختلاف می‌فهمیم»، «نام پدر» و آن «ناخودآگاه فروپاشیده» باعث ایجاد شخصیت‌های متزلزل در جامعه می‌شود. ما خود‌به‌خود از نظر روانی و هویتی، شخصیت‌های متزلزل و فروپاشیده داریم. به‌طورکلی از نظر روان‌شناختی می‌توان گفت ما امروزه با ما یک پدیده «پدر فروپاشیده» در جامعه رو‌به‌رو هستیم؛ کلیت یکدست ایدئولوژی‌ها و فرهنگ‌ها دیگر از بین رفته و ما با فرهنگ‌های متفرق و پراکنده رو‌به‌رو هستیم. این مسئله باعث می‌شود ما هویت‌های متزلزلی پیدا کنیم و این هویت‌های متزلزل خود‌به‌خود از نظر روانی، پیامدهای متعددی در بر خواهد داشت که یکی از مهم‌ترین آن به زبان فرویدی یا لکانی، ناتوانی و تزلزل در عمل و پیش بردن اهداف زندگی است. وقتی شما پدر می‌شوید و جایگاه پدری پیدا می‌کنید، این تزلزل و فروپاشی خودبه‌خود در درون شخصیت شما وجود دارد. ما دیگر با پدران قوی و اسطوره‌ای که در گذشته وجود داشت رو‌به‌رو نیستیم، بلکه با آدم‌هایی مواجهیم که از نظر روانی، شخصیت و روان فروپاشیده‌ای دارند و در تصمیم‌گیری، عمل کردن و کنش‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی متزلزل‌اند.

اما از جنبه جامعه‌شناختی یا اقتصاد سیاسی خانواده؛ نظم خانواده مبتنی بر همین تعریف روان‌شناختی از مفهوم «پدر» است که پیش‌تر بیان کردم. افراد خاصی در جایگاه پدر قرار می‌گیرند و عهده‌دار نقش و مسئولیت می‌شوند. تصور بر آن است که جامعه به این افراد امتیازاتی داده است و این افراد در جایگاه پدر خانواده، ضمن کسب این امتیازات، می‌توانند آن‌ها را در خدمت خانواده‌های خود قرار دهند؛ اما وقتی اقتصاد سیاسی جامعه‌ای ضعیف می‌شود و جامعه نمی‌تواند نظم اقتصادی را به‌خوبی حاکم کند، بیشترین آسیب به جایگاه و نقش پدری به‌عنوان نان‌آور وارد می‌شود. این حرف به آن معنا نیست که زنان در جامعه ما نقش ایفا نمی‌کنند، نان‌آور نیستند یا مسئولیت خانواده را بر عهده ندارند - که البته آن‌هم بحث مجزایی دارد – بلکه معنایش آن است که وقتی پدر به‌عنوان فردی که مسئولیت خانواده بر عهده اوست، ضعیف می‌شود، نمی‌تواند کنش واقعی خود را انجام دهد. این ناتوانی پدران در انجام کنش باعث طرد شدن آن‌ها از سوی دیگران می‌شود. اولین گروهی که پدران را طرد می‌کند نیز اعضای خانواده یعنی همسر و فرزندان‌ است.

در یکی از مهم‌ترین تحقیقاتی که درباره گفتمان «پدران ضعیف» در دنیای غرب انجام‌گرفته، وقتی از پدران پرسیده می‌شود که در کجا برای نخستین بار سازه‌های زبانی مثل ناتوان، بی‌عرضه و ... برای آن‌ها به خلق‌شده است، آن‌ها پاسخ می‌دهند: اعضای خانواده. به زبان آلتوسری، فرد با عناوینی مثل پدر ضعیف یا فردی که لیاقت پدری ندارد در خانواده استیضاح می‌شود. بالطبع ساخت چنین زبانی، خود‌به‌خود و به‌صورت برگشتی انجام کنش‌های پدرانه را ضعیف‌تر می‌‌کند و فرد از نظر هویتی و زبانی در تلاش و کوشش بیشتر، ناتوان‌تر می‌شود.

ما همواره در جامعه خود فکر می‌کنیم که این زنان هستند که تحت‌فشار قرار دارند؛ بله، قطعاً زنان تحت‌فشار هستند و نسبت به مردان در موقعیت ضعیف‌تری قرار دارند؛ اما وقتی به تحقیقات اجتماعی نگاه می‌کنید، متوجه می‌شوید با توجه به جایگاهی که پدران در خانواده دارند، همان ظلمی که به زنان در موقعیت فرودستی عارض می‌شود نسبت به پدران هم رخ می‌دهد؛ پدران ضعیف نیز همان تجربه را دارند. این مسئله باعث پیامدهای بعدی دیگر مثل طلاق، فروپاشی خانواده، گسترش اعتیاد در بین مردان، افسردگی‌های روانی، نابهنجاری‌های رفتاری، خشونت شدیدی که در بین مردان گسترش پیداکرده و شکل‌گیری شخصیت‌های اسکیزوفرنی یا دوقطبی می‌شود.

گفتید پدران فروپاشیده برای نخستین بار در بین اعضای خانواده استیضاح می‌شوند. به نظر می‌رسد همین استیضاح از سوی خانواده‌ها علت اولیه نیست و خود آن معلول اتفاقات و رخدادهای دیگری است. آن علت‌های دیگر کدم‌اند؟

مهم‌ترین مسئله خود اقتصاد است. اصولاً فرودستی یک اصطلاح طبقاتی است که بیشترین معنا را در حوزه اقتصاد داشته است. هرچند که بعدها این اصطلاح در حوزه منزلت اجتماعی و قدرت سیاسی هم تعمیم داده شد، اما مهم‌ترین قلمروی که اصطلاح فرودستی در آن شکل‌گرفته حوزه اقتصاد است که به زبان ژیژک یک جایگاه استعلایی است.

قلمرو دوم که این اصطلاح خود را نشان می‌دهد حوزه منزلت یا حوزه فرهنگی است که شاخصه‌ها و مؤلفه‌هایی برای آن تعریف می‌شود. برای نقش پدر هنجارهایی تعریف‌شده است؛ هنجار فردی که نقش پدری را می‌پذیرد این است که نان‌آور خانواده باشد، هزینه‌های زندگی را تقبل کند و ناتوانی در خرید و ناتوانی در فراهم کردن احتیاجات خانواده یعنی ناتوانی در اجرای نقش پدر. همیشه گفته‌ام که ازدواج تعریف شکل دادن زندگی خانوادگی نیست؛ توقع آن است فردی که تشکیل خانواده می‌دهد، ابتدا یک مسکن و خانه برای زندگی کردن و در مرحله دوم یک منبع معاش برای اداره هزینه‌های زندگی داشته باشد و در مرحله سوم است که ازدواج یا روابط زناشویی شکل می‌گیرد.

قلمرو سوم نیز قلمرو اجتماع است که خود را در حوزه عواطف در خانواده‌ نشان می‌دهد. وقتی پدر، قوی باشد، اصولاً از نظر احساسی و روان‌شناختی سایر اعضای خانواده به او تکیه می‌کنند؛ از نظر روان‌شناختی پدر تکیه‌گاه، سنگ صبور و کوه است. این‌ها همان تصوراتی است که در ادبیات و کلیشه‌های زبانی مردم نیز وجود دارد؛ اما وقتی از نظر اجتماعی، یک پدر از وضعیت قوی خارج‌شده و به پدری ضعیف تبدیل می‌شود، دیگر عواطفی که نسبت به او تعلق می‌گیرد، عواطف گذشته نیست؛ پدر دیگر تکیه‌گاه نخواهد بود بلکه ملامت و سرزنش می‌شود. مثلاً به او گفته می‌شود: تو پدر نیستی، تو ناتوانی و همه مشکلات بعدی خانواده را به پدر نسبت می‌دهند. به‌این‌ترتیب از نظر عاطفی و اجتماعی هم پدران ضعیف به انسان‌های فروپاشیده‌ای تبدیل می‌شوند. قلمرو نهایی قلمرو قدرت و سیاست است. پدری که از نظر اقتصادی ضعیف است، از نظر فرهنگی برای او سازه‌های گفتمانی و نشانگر‌های زبانی سخیف به‌کاربرده می‌شود و از نظر اجتماعی احساسات و عواطف اجتماعی گذشته به او تعلق نمی‌گیرد، در قلمروی سیاست و قدرت که مربوط به اداره جامعه است نیز به‌عنوان فرد ناتوان شناخته می‌شود؛ از نظر سیاسی امتیازات کمی برای این پدران تعلق می‌گیرد. پدری که سه ویژگی قبلی بر او عارض است، اگر در اداره هم نتواند کار خود را درست انجام دهد، از سوی مدیر اداره هم توبیخ و به‌عنوان یک فرد ناتوان شناخته می‌شود. به‌این‌ترتیب پدر ناتوان یک پکیج به‌هم‌پیوسته و چهارگانه است که عوارض منفی در چهار قلمرو اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی به او عارض خواهد شد و به‌این‌ترتیب ایده پدر رو به‌سوی نابودی خواهد رفت.

وقتی خانواده پدر ضعیف را طرد می‌کند، فرودستی در سایر اعضای آن نیز بازتولید می‌شود. این‌طور نیست؟

اگر بگوییم پدر ستون خانواده و خانواده بر او استوار است - به‌خصوص در جامعه ما که در بیشتر خانواده‌ها به پدران تکیه می‌شود و ممکن است همسر یا فرزندان شغلی نداشته باشند- با فروپاشیدن او بالطبع کل خانواده فرو خواهد پاشید. این ویژگی‌های منفی که بر پدران ضعیف عارض می‌شود بر فرزند و همسر نیز عارض می‌شود. بارها گفته‌ام: درست است که در جامعه به زنان ظلم می‌شود و آن‌ها در جایگاه فرودستی قرارگرفته شده‌اند، اما نکته مهم‌تر در خصوص پدران ضعیف آن است که وقتی پدران در جایگاه فرودستی قرار می‌گیرند، اصولاً خانواده فرومی‌پاشد.

با این پدران فروپاشیده چه می‌توان کرد؟ آیا می‌توان آن‌ها را به جایگاه قبلی خود بازگرداند؟

من با روانشناسانی که به افراد دچار اختلالات روحی در جامعه خدمات روان‌درمانی ارائه می‌کنند، در گفت‌وگو هستم. وقتی از آن‌ها می‌پرسم بیشترین آسیبی که به این افراد واردشده کدام است؟ پاسخ می‌دهند مشکلات ۹۹درصد از افرادی که در جامعه ما نیاز به درمان دارند و به درمانگر رجوع می‌کند، ریشه در اقتصاد دارد. وقتی مشکلات شما ریشه در اقتصاد دارد، از نظر روان‌درمانی به او چه می‌توانید بگویید؟ به او نمی‌توان گفت مسئولیت‌پذیر باش؛ چراکه او مسئولیت پذیرفته بود و مشغول کار خود بود؛ اصولاً مسائل در دست او نیست که بخواهد مسئولیت‌پذیر باشد. به‌این‌ترتیب با دیدگاه‌های مسئولیت‌پذیری و دیدگاه‌های روانشناسی انسان‌گرا نمی‌توان به این افراد فردی ایده داد و آن‌ها را به زندگی بازگرداند. اگر هم بخواهید با رویکرد روانشناسی معناگرا به زندگی فرد معنا دهید، بازهم نمی‌توانید؛ چون زندگی او قبلاً معنا داشته، او دارای فرزند و خانواده بوده و تلاش خود را برای زندگی به کار می‌گرفته است. پس در حوزه معنا هم نمی‌توانید به فرد توصیه کنید که به زندگی‌اش معنا ببخشد. در این وضعیت تنها انتظاری که می‌توان داشت آن است که تحولات مثبتی در سطح کلان اقتصادی جامعه، رخ دهد و اقتصاد جامعه خود را ترمیم کند تا به‌این‌ترتیب خانواده‌ها بتوانند نقش خود را بازیابی کنند. وگرنه با توصیه‌های روان‌شناختی و توصیه‌های اخلاقی و عاطفی کاری از پیش نخواهد رفت. این فروپاشی در مشکلات عظیم اجتماعی و به‌طور خاص اقتصاد سیاسی خانواده ریشه دارد و بالطبع با همان اقتصاد سیاسی خانواده می‌توان آن را درمان کرد.

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.