داستان دختری که بالاخره به استادیوم آزادی رفت
احتمالا الان برای نگار، الهه، نیلوفر ، زینب و بقیه ای که باز سهمشان از آزادی درهای بسته بود، یکی از تلخترین شب های دنیاست. آنها باز کوشیدند و نرسیدند. با همه این حس گس و تلخی که با خود از پشت درهای بسته آزادی آوردند اما باز ته دلشان یک حسی بود که دیگر آن عبثی دفعات قبل را نداشته باشند.
آنها دویدند و نرسیدند اما بالاخره درهای آزادی را هرچند محدود ولی روی دخترانی از جنس خودشان گشودند. در میان همه آن ۲۰۰ نفر روی سکوها، همه که از خوتهران انتظامی و حراست نبودند. خیلی هایشان بچه های اداری فدراسیون فوتبال بودند. خیلی هایشان دختران تیم های ملی و البته بعضی خانوادههای بازیکنان. تعدادی خبرنگار و البته تک و توک آنهایی که خود را از در ورودی کمپ گذرانده بودند و مسیر میانبر یا شانس، رسانده بودشان روی سکوهای آزادی.
از میان همه آنهایی که برای اولین بار توی ورزشگاه بودند و بعد از ۴۰ سال تاریخی شدند، یکی بود که این شادی بیش از همه برایش تاریخی ست. مبینا دختر ۱۵ ساله ای که نه با پارتی آمده بود، نه خبرنگار بود و نه یکی از بچه های تیم های ملی و کارمند فدراسیون.
او اگر روال به همیشه بود باید شب را در بازداشتگاه وزرا سر می کرد. باز پسرانه پوشیده بود و باز بازداشت شده بود. روال هم که مشخص است، باید می رفت همان جای همیشگی. این بار اما یا شانس یارش بود یا اینکه تلاش او در کنار همه آن دخترانی که باز به حق سکونشینی شان هم نرسیدند، توانسته بود یک حق را محقق کند. او یک عاشق بود که برای رسیدن به این سکوها جنگیده بود.
اگر فدراسیون و وزارت ورزش و باقی نهادهایی که وعده آمدن بانوان به استادیومها را سالهاست داده اند و هیچ وقت عملی اش نکرده بودند، اگر این بار هم این قدر با ترس و امنیتی و در نهایت این چنین بسته و گزینشی توانسته اند بخشی از وعده بزرگشان راعملی اش کنند و هنوز هم نمی دانند برای بار بعدی توان همین چند نفر را به استادیوم بردن، دارند یا نه؛ مبینا و دوستانش کسانی بودند که برای این جایگاهشان جنگیدند.
این دختر ۱۵ ساله امروز از سد گذشت و به سکوهای آزادی رسید . دیدیم و دیدید که ورزشگاه مقدس است. جایی که بزرگانمان گفتهاند جای تعلیم و تربیت است. چطور درهایش را به روی نیمی از جامعه ببندیم به این جرم که نیمی دیگر حرمتش را نگه نمی دارند؟
مبینا نمونه ای بود برای اینکه ببینیم می شود محیط ورزشگاه ها را خانوادگی کرد و لذت برد که یک خواسته دیگر از خواستههای بخشی از زنان سرزمینمان را عملی کرده ایم.
بی تردید نگار و الهه و دوستانش حالا یک قهرمان جدید در میانشان دارند. مبینا که رد اشکهای روی صورتش نشان میداد چقدر به سختی توانسته به اینجا برسد و با هویت دختر بودنش یک مسابقه فوتبال را از نزدیک ببیند و حالا شاید دیگر دختران عاشق هم خود را به رویایشان خیلی نزدیک تر از همیشه می بینند.
امید که این سدها برداشته شود و روزی شاهد ورور همه زنان علاقمند به ورزشگاه آزادی باشیم.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر