عزای حسین(ع) و واژه های از نفس افتاده...
هر گوشهای از تصاویری که از برابر چشمانت عبور میکند، عشق به گونهای تازه و با رنگی بدیع خودنمایی میکند. این شباهت در عین تفاوت و این تکثر در عین وحدت سادگی پیچیده محرم را رقم زده است، سهلِ ممتنعِ بیتکرارِ تاریخ که شاید فقط با«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»؛ قابل توصیف باشد.
همه جا پر از صداست اما تو احساس نمیکنی که صوت در فضا جریان دارد؛ این تکاپوی بیسرانجام جهان است برای فرار از سکوت در برابر عظمت معاشقه حسین(ع) و یارانش با پروردگار؛ مگر میشود به مقام «حلت بفنائک» رسیده باشند و تاریخ در برابرشان انگشت تحیر به دهان نگزیده باشد؛ تحیری که تا منتهای رمقگاه تخیل به دنبال راه گریز از سرگشتگی میگردد و در این دایره قسمت هر چه بیشتر میچرخد بیشتر به متحیرانهترین سوال تاریخ میرسد که«باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟».
در شهر این فقط اجتماع نقیضین نیست که ممکن شده است، در پس چهره جدید زندگی، جریانی وجود دارد که درکش نیازی به حواس مرسوم ندارد، در برابر این جریان ذات زندگی و انسانیت است که به غوغا درمیآید و حقایق را به جان ادراک میکند. ادراکی نه از انواع مرسوم... گویی عالمی از نو ساختهاند که انسان میتواند تا «قاب قوسین و او ادنی» برسد، -که اگر نه توصیفی برای مقام حسین(ع) وجود ندارد- گویی معنای زمان تغییر کرده و گذشته و حال و آینده در یک نقطه ایستادهاند یا در جریانند که به آن برسند یا در غلیانند که به آن برگردند. گویی تاریخ کتابی قدیمی است که تمام داستان انسان را در وقایع یک صبح تا عصر خلاصه کرده است از طلوع سر برهنه خورشید از مغرب تا طلوع دوباره خورشید بر نی...«گویی طلوع میکند از مغرب آفتاب/کاشوب در تمامی ذرات عالم است».
در شهر، عشق به هزاران چهره، به هزاران عطر به هزاران صوت به هزاران حس و هزاران طعم به جریان درآمده است که هر چه بیشتر به دنبال بیانش میدوی احساس میکنی بیشتر از قبل ناتوان شدهای و بیشتر از قبل بین معانی و واژگان فاصله احساس میکنی؛ این راز مکتب حسین(ع) است که ناگفتنی است. آنگاه که بخواهی از حسین و یارانش قلم بزنی ناچار از جستوجو در پستوی الفاظ هستی و توان بیان کلمات دستفرسود کجا و معنا آفرینیهای حسین و یارانش کجا؟ کجا در تاریخ کسی نوشته که غلامی به چهره سیاه و به مرتبه اجتماعی آن روز، دون پایه، از اربابی که سر از رفعت به گردون میساید اذن فداکاری و نبرد بطلبد و ارباب به او اذن ندهد و او را در راه خدا آزاد کند اما غلام، آزادی را در اسارت مولا ببیند و از ارباب متضرعانه اجازه جانفشانی طلب کند و چون به میدان میرود عوض رجز، خود را اینگونه معرفی کند که «امیری حسین و نعم الامیر»؟ (ارباب من حسین است و چه خوب اربابی است). در کدام نقطه از تاریخ کسی نیاز داشته که اینگونه تصویری را به نمایشِ توصیف درآورد که بخواهد کلامی و لغتی معادل این معانی تاسیس کند؟
در شهر دستهها پشت سر یکدیگر به پرواز درمیآیند، اشکها را از چهره پاک میکنند و سر به زیر «آجرک الله صاحبالزمان» میگویند و به ادبِ عشقبازی واپسین حسین(ع) و حبیب ابنمظاهر در نماز اضطرار ظهر عاشورا، سر به خاک کربلا میگذراند و خدای حسین را ستایش میکنند که او این همه را به طلب رضایت پروردگار رقم زد و چنان نقشی آفرید که تا «اذا قام قائم...» تازه و بکر و بدیع باقی خواهد ماند.
حالا رنگها، اصوات، احساسات و... در یک نقطه متمرکز میشوند، دستههای عرض ادب کرده سر تعظیم به سمت بارگاه سلطان توس فرود میآوردند و در کمال احترام راهی آستان جانانه شمسالشموس میشوند. کنار دربهای سر به فلک کشیده حرم احساس میکنی معادلات شهر از اساس دیگرگون شدهاند و عزادارنی که هر کدام از نقطهای از هستی به این عرصه رسیدهاند؛ قرار است که از این میعادگاه به لقاءالله و مرتبه رضا برسند که این رسم مهماننوازی امام رئوف است.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر