حاشیه نگاری یک دختر دهه هفتادی از لمسِ "آزادی"
زینب غبیشاوی* ورزشگاه آزادی، تماشای بازی فوتبال تیم ملی ایران، ورزشگاه آزادی، تنها فرصت حضور در آزادی و شاید تنها موقعیت برای حسِ حضور در آزادی، همه اینها کلماتی بودند که شاید کمتر خانمی بتواند در مواجه با آنها مقاومت کند و بلیط حضور در ورزشگاه را خریداری نکند. چندبار تلاش کردم که بلیت بازی را بگیرم اما هر بار با پیام خطا در سرور مواجه میشدم. نا امید نشدم و برای چهارمین بار بالاخره توانستم هزینه بلیت را واریز کنم و بلیت تماشای بازی ایران - پرتغال در ورزشگاه آزادی را بخرم.
به همراه برادرم به سمت استادیوم ۱۰۰ هزار نفری آزادی حرکت کردیم، پیش بینی میکردیم که ترافیک سنگینی باید در مسیر باشد به همین خاطر ترجیح دادیم تا با مترو به سمت ورزشگاه برویم. در مترو تقریبا همه کسانی که قرار بود ایستگاه ورزشگاه آزادی پیاده شوند، مشخص بودند. از لباس های سفید و سبز و قرمزی که به تن داشتند، از خوراکیها، از پرچم ایران، از ووزلاهایی که همراه داشتن و از حضور پرشمار دختران وپسران.
در تمام طول مسیر یک نکته جالب، این بود که برخی از آقایونی که متوجه میشدند ما به سمت ورزشگاه می رویم به شدت استقبال میکردند و به برادرم برای همراهی اش با من تبریک میگفتند و البته آرزوی مشترکی که همه فریادش میزدند، «امیدواریم این محدودیت برداشته بشه».
به مقصد که رسیدیم، باید مسیری حدود ٢ کیلومتری تا استادیوم را طی میکردیم. جمعیت زیادی از دخترها و پسرها در مسیر به سمت در شرقى حرکت میکردند که ماهم به آنها پیوستیم، بوق می زدند، تیم ملی را تشویق می کردند و از ته دل می خندیدن، نزدیک در شرقى که رسیدیم با در بسته مواجه شدیم. مجبور شدیم تمام مسیر را برگردیم تا از در غربى وارد استادیوم بشویم. نزدیک شروع بازی بود و ممکن بود به موقع به مسابقه نرسیم، موتور گرفتیم تا در غربى، ترافیک شدیدی بود و همه ماشینها با بوق و پرچم ایران به نحوی نشان میدادند که به سمت ورزشگاه در حرکت هستند. از تخمهفروش و پرچمفروش تا فروشنده آب معدنى و افرادی که صورتها را به رنگ پرچم نقاشی میکردند، در تمام طول مسیر حضور داشتند.
بالاخره به گیت رسیدیم و بعد از چک بلیت وارد محوطه ورزشگاه صدهزارنفرى آزادى شدیم. هیجان عجیبی بود، از قبل به جز شنیدهها، هیچ ذهنیتی از ورزشگاه نداشتم و حتی مسیر ورودی به زمین را هم نمیدانستم. منتظر بودم تا به محض ورود به محوطه، رفتارها و شاید الفاظ نامناسبی را از آقایان بشنوم.
نزدیک در ورودی به طبقه اول بودیم که گفتند این قسمت پر شده و باید به سمت طبقه بالا برید، به سمت بالا حرکت کردیم. در مسیر به سمت طبقه بالا، در برخی از قسمتهای دیوار پنجرههای میلهای وجود داشت که توانستم برای اولین بار زمین آزادی را با چشمانم و از نزدیک ببینیم. بیشتر خانمها که در مسیر خسته شده بودند سعی کردند تا برای دقایقی در کنار این پنجرهها بایستند و زمین را تماشا کنند و جمله تمامی مردان حاضر در آن محوطه این بود: « کاش ورود شما به ورزشگاه برای همیشه آزاد بشه.»
بالاخره پس از پیاده روی و سربالایی نفسگیر، وارد ورزشگاه شدم، اولین بار بود که در جو ورزشگاه قرار میگرفتم و صدای تشویق هماهنگ حاضرین، شور و حالی داشت بس عجیب. 7 دقیقه از شروع بازی گذشته بود و به دلیل شلوغی بسیار زیاد، ما نتوانستیم به سمت صندلیمان برویم و در همان جا و بر روی پلههای بین سکوها نشستیم و با هیجان بازی را تماشا کردیم. تا چند صندلی در کنارم همه آقا بودند، منتظر بودم تا در مواقع حساس بازی بخواهند الفاظ نامناسبی که همواره از آن از سوی برخی رسانهها و برخی مقامات صحبت میشد را بزنند، اما جالب بود که هیچیک از اقایان حتی در بدترین و حساس ترین زمان بازی، یک حرف و رفتار نامناسب از خود نشان ندادند.
در کنار هم بازی را تماشا کردیم، با هر بار که توپ به دست بازیکنان ما میافتاد همه ورزشگاه از خوشحالی می رفت روی هوا و تیم را تشویق میکردند. صدای بوقها و شیپورها لحظهای قطع نمیشد، تقریبا درصد بالایی از حاضرین چه زنان و چه مردان، لباسهایی هم رنگ پرچم کشورمان به تن داشتند و همین موضوع شکل ویژه و قشنگی به جایگاهها داده بود. اواخر نیمه اول بود که در یک ضربه زیبا، دروازه تیم کشورمان باز شد و به یکباره ورزشگاه در سکوت فرو رفت. لحظاتی بعد اما هیجان و تشویقهای ممتد از سر گرفته شد و حتی بین دو نیمه هم صدای تشویقها برای یک لحظه هم متوقف نشد.
نیمه دوم رفتیم به سمت صندلیهایی که خالی بود و از انجا بازی را تماشا کردیم. موقعیت های عالی زیادی داشتیم که تبدیل به گل نمی شد، همین باعث شده بود جو ورزشگاه هیجانیتر و البته استرسیتر شود، جمعیت همگی دست به دعا برده بودند، برخی گریه میکردند و برخی بغض داشتند و برخی هم بی توجه به محیط، محو بازی حرفهای و خوب تیم بودند. وقتی انصاری فرد گل ایران را از ضربه پنالتی وارد دروازه پرتغال کرد، حس کردم ورزشگاه تکان می خورد، از بالا پایین پریدان های تماشاچیان! از خوشحالی سراز پا نمی شناختیم.
بازی تمام شد، با اینکه صعود نکردیم اما همه خوشحال بودند، خوشحال از بازی خوب تیم ملی، خوشحال از گرفتن پنالتی رونالدو، خوشحال از حضور ما توی ورزشگاه و... .
بازی تمام شد و من هنوز نمیدانم برای دومین بار کِی میتوانم بازهم به عنوان یک خانم، یک خبرنگار و یک شهروند به ورزشگاه بروم اما چند ساعت حضورم در ورزشگاه باعث شده بود تمام دغدغههای زندگی را فراموش و برای ساعاتی فقط خوشحال باشم. تمام وقت به این فکر میکردم که چرا باید ذهنیتی نادرست از حضور در ورزشگاه برای زنان در جامعه ساخته شود، در مسیر برگشت به این فکر میکردم که چرا؟ چرا من باید در 24 سالگی برای اولین بار ورزشگاه بروم؟ همهچیز خوب بود و هیچ رفتار نامناسبی ندیدم، واقعا چرا زنان حق ورود به ورزشگاه را ندارند؟
*خبرنگار
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر