رییس جمهوری آمریکا برای مردم ایران پیام نوروزی فرستاده و بر پاره‌ای شعارهای حقوق بشری و لیبرالی تأکید ورزیده و به بهانۀ آن به جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی حمله کرده است.

در این گفتار بر آن نیستم که مدعاهای او را بررسم چرا که نفی مطلق، هم‌زبانی با سیاست‌های رسمی تلقی می شود و سخن گفتن دربارۀ برخی سوء‌تفاهم خیز است.

انگیزه اما نکته‌ای دیگر است. آیا کسی که با تهدید به خروج از برجام یا توافق هسته‌ای وین در عمل کمک می‌کند صدای رادیکال‌ها در ایران بلند‌تر و به سبب تشدید تحریم ها مردم بیش از پیش گرفتار مشکلات معیشتی شوند می‌تواند دم از حمایت مردم زند؟

تنها یک گروه با ترامپ هم‌داستانی می‌کنند. آنان که می‌گویند « کار را یک‌سره می‌کند» و البته دیده‌ایم که آمریکایی‌ها چگونه در عراق و افغانستان کار را یک‌سره کردند و این یک‌سره‌سازی‌شان ۱۵ سال است به بهای جان انسا‌ن‌های فراوان و صدها میلیارد دلار خسارت تمام شده است.

آن نکته اما این فقره هم نیست. از خواننده گرامی این متن می خواهم دقت کند بر چه موضوعی انگشت می گذارم:

تناقض‌گویی و دروغ ترامپ در این است که هر گاه در ایران دولت لیبرالی - و اگر نخواهیم از این لفظ استفاده کنیم دولتی با نگاه مثبت به جامعۀ جهانی و در عین حال برخوردار از پشتوانۀ مردمی شکل گرفته- آن که تیشه برداشته و به جان او افتاده دست بر قضا دولت ایالات متحده بوده که خود را سردمدار این شعار معرفی می‌کند.

۴ نمونه تاریخی باید کافی باشد:

نمونۀ اول: دولت ملی دکتر مصدق در سال ۱۳۳۰ اندیشه های لیبرالی داشت و می خواست منافع نفت ایران نه با فرمول ۱۶ درصد برای ما و ۸۴ درصد برای انگلیسی ها که دست کم مانند شرکت های نفتی آمریکایی ۵۰- ۵۰ باشد و به دولت آمریکا هم بد‌گمان نبود. اما دولت لیبرالی در ایران را که برانداخت؟ آمریکای لیبرال!

نمونۀ دوم: دولت دموکراسی خواه مهندس بازرگان در سال ۵۸ نیز یک دولت لیبرالی بود. اما چرا برافتاد؟ چون همان آمریکایی ها محمد رضا شاه را با نام مستعار به آمریکا بردند. کاری که معلوم بود تحریک آمیز است. گابریل گارسیا مارکز هم به صراحت در کتاب «یادداشت های ۵ ساله» انتقال شاه به آمریکا را پوست خربزۀ دیوید راکفلر بانک دار مشهور و جمهوری خواهان زیر پای کارتر می داند. آنان البته می خواستند کارتر را ساقط کنند و کردند اما موجب اشغال سفارت آمریکا و سقوط دولت لیبرالی بازرگان هم شدند و همین امکان انتخاب بازرگان به ریاست جمهوری را نیز منتفی کرد. 

هر چند که اولین رییس جمهوری هم با ادعای همین گفتمان پیروز شد اما جنگ درگرفت و به موضوع اصلی بدل شد و گفتمان های دموکراسی خواهی تحت الشعاع جنگ قرار گرفت. هر چند که تحمیل جنگ را نیز می توان اقدامی دیگر برای به حاشیه بردن گفتمان های آزادی خواهانه و غلبه گفتمان های اقتدارگرایانه دانست.

نمونۀ سوم: سید محمد خاتمی در دوم خرداد ۱۳۷۶ با شعار «جامعۀ مدنی» پیروز شد ولی تمدید همه سالۀ تحریم های محدود به فرمان بیل کلینتون، از بلندای دیوار بی اعتمادی نکاست. در سال ۸۰ و در زمان جرج بوش رییس جمهوری ایران در زمرۀ نخستین سران جهان بود که واقعۀ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی را محکوم و با خانواده های قربانیان ابراز هم دردی کرد. از شهریور ۱۳۸۰ تا دی ماه همان سال اما تنها ۴ ماه فاصله بود و در این ماه جرج بوش ایران را در کنار عراق و کُره شمالی در محور شرارت توصیف کرد و پس از چندی پروندۀ هسته ای ایران را به جریان انداخت تا یک دولت لیبرالی دیگر را ناکام و در مقابل مخالفان داخلی تحت فشار بگذارد.

نمونۀ چهارم هم دولت توسعه گرای روحانی و برجام است. رییس جمهوری ایران تمام تلاش خود را به کار بست تا مجوز مذاکره و توافق با ایالات متحده را به دست آورد و حالا جانشین اوباما می خواهد آن را نقض کند و بر چیند.

صریح این که هر گاه در ایران دولتی بر سر کار آمده که با جهان بیشتر سر آشتی داشته و در پی تحقق شعارهای دموکراتیک بوده این آمریکایی ها بوده اند و هستند که برای ناکام گذاشتن آن کوشیده اند ومی کوشند و این یک واقعیت تلخ است.

این را نویسنده ای می نویسد که پیش تر به صراحت نوشته و دلیل آورده بود که « مرگ بر آمریکا» در زمرۀ شعارهای انقلاب ۵۷ نبوده و اگر چه تعابیری چون « شاه آمریکایی» یا « بعد از شاه نوبت آمریکاست» به کار می رفته اما «مرگ بر آمریکا» از ۱۳ آبان ۱۳۵۸ بر سر زبان ها افتاد. این یادآوری از ان رو بود تا گمان نشود با گفتاری به سیاق شعار نوشته ها رو به رویید.

جان کلام این است: آقای ترامپ! اتفاقا این شمایید که خواسته یا ناخواسته نمی گذارید جامعۀ مدنی در ایران پا بگیرد.

در این ۷۰ سال لیبرالی ترین دولت ها (به مفهوم مثبت و نه ناسزا گونه) در ایران را آمریکایی ها بر انداختند یا تضعیف و محدود کردند. به عبارت دیگر آمریکایی ها با ادعای حمایت از اندیشه های لیبرالی با کودتا (مصدق)، پناه دادن به شاه و تحریک به اشغال سفارت در تهران (بازرگان)، قرار دادن در محور شرارت (خاتمی) و تهدید به خروج از برجام (روحانی) عملا اقتدارگرایان را تقویت کرده اند و این با آنچه ادعا می کنند در تعارض و تناقض آشکار است.

مصدق، بازرگان، خاتمی و حالا روحانی که در معرض تهدید خروج از برجام قرار گرفته است.

در این فضا تبریک توأم با تهدید دونالد ترامپ شاید برای کسانی که دوست دارند « کار، یک سره شود» جذاب و امیدوار کننده باشد اما وقتی به یاد می آید که در ناکامی یا تلخ کامی یا مشکلات مصدق و بازرگان و خاتمی کدام دولت خارجی بیشترین تأثیر را داشت هم دلی یا پذیرشی را بر نمی انگیزاند. ممکن است دل کسانی که پاره ای یا تمام سیاست های جمهوری اسلامی را دوست ندارند خنک کند اما همان ها هم اگر با خود خلوت کنند در می یابند که کدام گزینه به واقعیت نزدیک تر است:

تهدیدات ترامپ و اگر عملی شود - خروج از برجام در اردیبهشت ماه- به سود دموکراسی در ایران تمام می شود یا جریانات دیگر بیشترین بهره را می برند؟ پس، گزاف نیست اگر بگوییم هر گاه در این سرزمین نهالی غرس شده تا بتوان میوه دموکراسی را متناسب با هوا و زمین خاورمیانه از آن چید آن که با تبر به جان آن افتاده اتفاقا ایالات متحده بوده و سال های ۳۲، ۵۸و ۸۰ گواه است. کافی است تصور کنیم آمریکای ترامپ از برجام خارج شود آن گاه صدای روحانی در داخل بلند تر می شود یا کوتاه تر؟

 

بخش سایت‌خوان، صرفا بازتاب‌دهنده اخبار رسانه‌های رسمی کشور است.