بنی صدر می گفت نورعلی تابنده پسرخوبی است
بیتردید بخش قابل توجهی از این نگاههای پرسشگر متوجه رهبر این فرقه شده است که البته با بیانیهها و اظهارات خویش، سعی کرد تا حدی فشار را از روی خود و مجموعه تحت نظر خویش بردارد و رفتارهای نامتعارفِ برخی دراویش را محکوم کند. او در این باره در بیانیه دوم خود نوشت: «ممکن است در مسلک درویشی هم کسانی باشند که برخلاف دستورات درویشی و عرفانی رفتار میکنند یا روی غلبه احساسات و با ابراز احساسات قوی از کوره درمیروند و چه بسا مرتکب اعمال نادرست و نامقبول درویشی شوند، باید جلوی آنها را گرفت که از کوره درنروند، ولی بالاخره آنها هم انسانهایی هستند که باید به حالشان رسیدگی شود تا به خطای خود پی برند». با این همه همچنان جای این پرسش باقی است که این فرد کیست و چه پیشینه و افکاری دارد؟ مقالی که در پی میآید، به دنبال پاسخ به این پرسشهاست. امید آنکه مقبول افتد.
به اذعان بسیاری از ناظران، نورعلی تابنده قطب کنونی دراویش گنابادی، در فضایی پرابهام به این سمت دست یافت، چه اینکه در پیشینه و کارنامه او نکاتی وجود داشت که پذیرش وی را به این سمت دشوار مینمود. برخی از این موارد به قرار ذیل است:
ابهامات یک انتخاب
مسئله ریاست «مجذوب علی شاه» از جمله مسائل پیچیده فرقه گنابادی است؛ عده کثیری مانند مرحوم اسداللهخان نور فرزند نورالحکما- که ناظر برخوردهای خارج از ادب نامبرده با رئیس وقت فرقه سلطانحسین تابنده بودند- بعد از مرگ علی تابنده، حاضر به تجدید بیعت با نورعلی تابنده نشدند و آن عده هم که به سفارش اطرافیان تجدید بیعت کرده بودند، بعداً با شرکت نکردن در مجالس مربوط به فرقه، مخالفت خود را با ریاست او اظهار داشتند. گروهی دیگر معتقد بودند علی تابنده به لحاظ اینکه متوجه مخالفتهای علنی از نزدیکان فامیلی با ریاست خود بود، تنها راه چاره را برای اینکه ریاست در خاندان بماند و منافع فرقه محفوظ شود، در این دید که نورعلی تابنده عمویش را به جانشینی انتخاب کند. بعضی نیز که از قدمای فرقه محسوب میشدند و از زمان محمدحسن بیچاره پدر نورعلی و سلطانحسین تابنده درویش بودهاند، چون از جزئیات رفتارهای خارج از ادب نورعلی نسبت به برادرش سلطانحسین رئیس فرقه وقت مطلع بودند، علاوه بر مهم دانستن این نکته میگفتند: فرقه جنبه حزبی پیدا کرده و نه تنها تجدید بیعت نکردند، بلکه با صدور اطلاعیهای از اتباع فرقه خواستند که تجدید بیعت نکنند. فعلاً ما را با این بخش از موضوع کاری نیست، زیرا اگر ثابت شود رؤسای فرقه گنابادی از خطوط قرمز اسلامی عبور کردهاند- که عبور نمودهاند- دعاوی باطل رؤسا برای مشروعیت دادن به فرقهسازی و فرقهداری و فرقهگرایی باطل اندر باطل میشود.
علاوه بر این شخص نورعلی تابنده با بسیاری از عناصر و جریانات سیاسی ارتباطاتی سؤالبرانگیز داشت و از سوی آنان حمایت میشد. این امر نزد بسیاری از وابستگان فرقه، مخالف آئین درویشی تلقی میشد. از جمله این روابط و حمایتها، رویکرد تأییدی ابوالحسن بنیصدر به نورعلی تابنده است. آیتالله حاج شیخ محمد مدنی معروف به ناشرالاسلام گنابادی از علمای بزرگ شهر گناباد- که سالها در مصاف با صوفیه به سر برده- در این باره خاطرهای شنیدنی دارد. او میگوید: «در سفری که بنیصدر رئیسجمهور وقت به گناباد آمد، بنده مسئول کمیته انقلاب اسلامی بودم، دستی در کار بود تا با من ملاقات نکند. شب او را داخل اتاق بردند و گفتند حالش مساعد نیست و خسته است انشاءالله فردا ساعت ۶ صبح. بنده قبل از ساعت ۶ وارد شدم، ناگهان از اتاق بیرون آمد و بدون توجه به من به سمت بیرون رفت، پرسیدم کجا میرود؟ جواب دادند به سپاه میرود. فوراً به سمت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رفتم. بچهها روی پردهای نوشته بودند: از آقای بنیصدر تا وقتی در خط رهبر باشد، حمایت میکنیم، لذا سر پایی در صحن سپاه چند کلمه بیشتر صحبت نکرد. وقتی خواست از سپاه خارج شود، جلویش رفتم و گفتم بنده مسئول کمیته انقلاب اسلامی گناباد هستم. میخواهم چند کلمه با جنابعالی صحبت کنم. گفت بفرمایید با هم سوار مینیبوس شویم تا با شما صحبت کنم. داخل مینیبوس به او گفتم آقای رئیسجمهور! این نورعلی تابنده که در روزنامه انقلاب اسلامی که شما صاحب امتیاز و مدیر مسئول آن هستید، مقاله مینویسد، میشناسید؟ گفت پسر خوبی است! گفتم اطلاع دارید او پسر صالح علیشاه، قطب صوفیه درخت است؟ گفت: باشد، پسر خوبی است. گفتم: اطلاع دارید این آقا با سلطانحسین تابنده قطب فعلی دراویش برادر است؟ این دو برادر در جریان نهضت آیتالله کاشانی در دو طرف مبارزه قرار گرفتند تا هر طرف شکست خورد برادر سمت پیروز نجاتش بدهد. وقتی دربار پیروز شد، نورعلی از تهران فرار کرد و به بیدخت آمد. سلطانحسین با پارتیبازی نجاتش داد. در انقلاب امام خمینی هم همین سیاست اعمال شد و وقتی شاه فرار کرد و انقلاب پیروز شد، سلطانحسین فرار کرد و در تهران، نورعلی از او حمایت کرد. آقای بنیصدر! این دو برادر سر و ته یک کرباسند. مثل جیببرهای زمان طاغوت که صبح با هم صبحانه میخوردند و برای شکار به سمت حرم امام رضا(ع) کمین میکردند و سپس به زد و خورد میپرداختند. زوارانی که از حرم مطهر بیرون میآمدند با قلبی پاک دلشان میسوخت و جلو میرفتند و آن دو جوان را با زحمت از هم جدا میکردند و در همین کش و قوس جیب زوار را میزدند و از هم جدا میشدند و در سمت پایین خیابان در گوشه خلوتی پول را با هم تقسیم میکردند. اینگونه نزاع در گناباد یعنی جنگ زرگری. پاسخ بنیصدر حمایت کامل بود: باشد! پسر خوبی است! این دقیقاً نقطه مقابل رفتاری بود که در این باره از شهید آیتالله بهشتی درباره وابستگان به این فرقه دیده بودم. ایشان در سفری به تربت حیدریه آمده بود. همراه جمعی از برادران روحانی بهمنظور استفاده از بیانات معظمله به آنجا رفتیم. با اینکه منافقین جمع شده بودند و شعار مرگ بر بهشتی سر میدادند، ایشان در سخنرانی خود هیچ اعتنایی به شعاردهندهها نکرد و فقط فرمود جوانها! برای شما دامنی مهربانتر از اسلام وجود ندارد. تربتیها پس از خاتمه سخنرانی با چوب و چماق به جان آنها افتادند و پس از ضرب و شتم، آنها را سوار اتوبوس و راهی شهرهایشان کردند. موقع خداحافظی شهید بهشتی با مسئولان، عرض کردم بنده مسئول کمیته انقلاب اسلامی گناباد هستم. عرایضی خدمتتان دارم. موقع سوار شدن، ایشان اشاره کرد بیا سوار شو. عقب ماشین سواری من، ایشان و استاندار خراسان دکتر حسن غفوریفرد بودیم. آقای استاندار خوابش برد و تا فرودگاه مشهد بنده با دکتر بهشتی صحبت کردم. اولاً وضعیت گناباد، خانقاه و دوران انقلاب را شرح دادم. ایشان قدردانی کرد و فرمود خوب شد مرا روشن کردید، در تهران خیلی زنگ میزنند که سلطانحسین را پیش من بیاورند. راهش نخواهم داد».
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر