امتناع کلمبیا از چپ‌گرایی - ۲۵ آذر ۹۴
معمولا مرسوم است که در تجزیه و تحلیل تطبیقی به ویژه در آمریکای لاتین به تئوری «وابستگی» استناد می‌شود که طی آن «اقتصاد کشورهای معینی به وسیله توسعه و انبساط اقتصاد کشورهای دیگر مقیدشود، رابطه وابستگی متقابل بین دویا چند نظام اقتصادی و رابطه این نظام‌ها با تجارت جهانی هنگامی شکل وابستگی به خود می‌گیردکه برخی کشورها (کشورهای مسلط) بتوانند رابطه وابستگی را تنها به‌عنوان بازتابی از انبساط اقتصادی مذکور تحقق بخشند، این انبساط اقتصادی می‌تواند تاثیری مثبت یا منفی روی توسعه این کشورها داشته باشد.


(دوس سانتوس)البته این نوع نگاه بیشتر معطوف به نفوذ خارجیان در اقتصاد سیاسی کشورها با توجه به اقتصاد تک محصولی بوده است. اما امروزه با توجه به استقلال تدریجی کشورهای منطقه و تنوع در چندمحصول کشاورزی و معدنی و صنعتی شدن، وابستگی -به مفهوم تئوریک- یک کشور به‌طور کامل به قدرت اولیه می‌تواند با تغییر خط مشی دچار دگرگونی شود(مورد ونزوئلا، اکوادور و بولیوی). بنابراین ماهیت وابستگی در پرتو تحولات تکنولوژیک و رسانه‌ای تغییرات چشمگیری یافته است. اگرچه کسانی چون اندره گوندر فرانک و کاردوسو از دو منظر داخلی و خارجی به توسعه‌نیافتگی پرداخته‌اند، اما شرایط داخلی کلمبیا بادر نظرگرفتن مولفه خارجی تقریبا منطبق با تئوری «توسعه نابرابر» آرگیری امانوئل (1972) که به جزئیات بیشتر رابطه مرکز-پیرامون می‌پردازد، قابلیت فهم بیشتری خواهد داشت چون توسعه نابرابر بیشتر مربوط به مبادله نابرابر در نگاه همزمان به داخل و خارج است. نظریه توسعه نابرابرتفاوت الگوی گذار به سرمایه‌گذاری پیرامونی و الگوی گذار به سرمایه‌داری مرکزی را حاصل تاثیرگذاری شیوه تولید سرمایه‌گذاری و ساخت و کار تجاری آن روی فورماسیون‌ها یا شکل‌بندی‌های ماقبل سرمایه داری می‌داندکه این تاثیرگذاری باعث نابودی حرفه‌ها بدون جایگزینی تولید صنعتی محلی به جای آنها می‌شود. تخصیص نابرابر بین‌المللی در کژدیسی فعالیت‌های صادراتی، دیوان‌سالاری و صنایع سبک بخش پیرامون تجلی می‌یابد. با توجه به ادغام بخش پیرامونی دربازارهای جهانی بخش پیرامون فاقد ابزارهای اقتصادی برای کارسازی برای مبارزه با انحصارات خارجی است. کشورهای کمتر‌توسعه‌یافته را نباید با کشورهای پیشرفته در مراحل قبلی توسعه آنها اشتباه گرفت، زیرا کشورهای کمتر‌توسعه یافته در تولید خود از چنان توزیع ناهمگونی برخوردارند که عمدتا نیازهای بخش مرکزی غالب رابرآورده می‌کنند، دربخش پیرامون کم‌توسعه‌یافتگی تشدیدشده، رشد تحدید و توسعه مستقل ناممکن می‌شود.


تئوری توسعه نابرابر برای تکمیل انتقاداتی از سوی سمیر امین داشته است، امادر مورد مطالعاتی کلمبیا شاهدیم که ویژگی جغرافیایی صعب‌العبورو جنگل‌های بکر و پوشیده، دولت ملی را ناتوان از گسترش قدرت حاکمیتی کرده و استمرارمبارزه با کشت مواد مخدر در فضایی که افکار عمومی آن موافق با این نوع مدل کشاورزی است، نوعی نابودگری حرفه‌ای را بدون جایگزینی تولید محلی ایجاد کرده است. بنابراین فقدان جایگزینی در مخالفت با کشت مواد مخدر، فقدان اعتماد به دولت مرکزی و ساختار بومی عمدتا با شاخص‌های فرهنگی ماقبل مدرن و تکنولوژی مدرن این کم‌توسعه‌یافتگی را تشدیدکرده و توسعه مستقل ملی را شکل نمی‌دهد، درکلمبیا نوعی حاکمیت دوگانه شکل گرفته است که حاکمیت اول مرکزی و وابسته به کمک‌های خارجی و ساختاری وابسته به هژمون است. ایالات‌متحده به‌عنوان هژمون یک چتر حمایتی برای کلمبیا به‌عنوان دولت ناامن عمل می‌کند. به قول جوزف گریکو حداقل سودی که آن دولت‌ها می‌توانند از برتری آمریکا ببرند این است که در سایه تامین امنیت سواری مجانی ببرند که البته بودجه مجانی هم نصیب دولت کلمبیا می‌شود. با این حال استفاده از نیروی سرکوبگر در داخل به نوعی آلترناتیو توسعه است که باید گسترش می‌یافت، اما مشکل فقدان آن است. حاکمیت دوم (شورشیان مسلح) با ماهیتی که ادبیات آن مارکسیستی است، ضدامپریالیستی عمل می‌کند و با تجدیدنظرطلبی زیربنایی با وجه اقتصادی ناشی از مالیات محلی و تجارت مواد مخدر مشروعیت حاکمیت اول را به چالش می‌کشد و بنابراین توسعه در کلمبیای فعلی را وارد سیکلی معیوب از منازعات داخلی می‌کند. بر مبنای این مقدمه نظری به تاریخچه حکومت از منظر سیاسی و دو مولفه داخلی و خارجی موثر بر امنیت ملی کلمبیا پرداخته می‌شود.


تاریخچه سیاسی

دربررسی تاریخچه سیاسی فارغ از مسائل عام هدف بیشتر طرح مولفه‌هایی است که مسیر تاریخی کلمبیا را شکل می‌دهد و بنابراین دومساله شکل‌گیری کشور با حضور دو حزب تاریخی و شرایط جغرافیایی و انسانی هدف بحث است. در دوره استعمار، کلمبیا بخشی از نایب‌السلطنه پرو و تحت سیطره حکومت اسپانیا بود. در سال 1739 میلادی بوگوتا مرکز نایب‌السلطنه جدید شد که شامل کلمبیای بزرگ با دو سرزمین دیگر اکوادور و ونزوئلا بود. در1819 این منطقه به رهبری سیمون بولیوار به استقلال دست یافت که امروزه میراث بولیوار تجسم‌گر ناسیونالیسم منطقه‌ای شده است. سپس از سال 1850 هر سه کشور با جدایی از هم مسیر خود را در استقلال پیمودند. تقریبا از زمان استقلال بود که دو حزب لیبرال و محافظه‌کار با فراز و فرودهای تاریخی کنترل سیاسی کشور کلمبیا را در دست داشته‌اند و قدرت بین دو حزب دست به دست شده است. لیبرال‌ها طرفدار فدرالیسم، لغو بردگی و محدودکردن امتیازات ویژه و انحصاری کلیسا و کشیشان بودند و در اقتصاد طرفدار تجارت آزاد و فعالیت بخش خصوصی بودند. محافظه‌کاران طرفدار تمرکزگرایی بودند و کشور در دوره آنان به سمت مدرنیزاسیون گام نهاد.


وضعیت جغرافیایی کشور تنوع بسیار گسترده‌ای داردکه در کمتر کشوری می‌توان آن را مشاهده کرد. این کشور تحت تاثیر دو الگوی آب و هوایی متاثر از دو اقیانوس و دو قاره است. سه رشته کوه از کوه‌های آند، جلگه‌های حوزه رود اورینکو و بخش‌های زیادی ازجنگل آمازون و سواحل دریای کارائیب را در برمی‌گیرد. جنگل‌های بارانی و بیشترین تنوع زیستی از ویژگی‌های تاثیرگذار بر سیاست این کشور است. از منظر کشاورزی کلمبیا بیشترین تنوع محصولاتی را دارد. برداشت خشخاش و تریاک در سطح وسیعی در آند انجام می‌شود. از جمعیت نزدیک به ۴۴ میلیون نفر حدود۸۰۰ هزار نفر بومی هستند که به لحاظ زیستی در محاصره صاحبان منابع نفتی، قاچاقچیان مواد مخدر، چریک‌ها و معدنکاران قرار دارند و تضمینی برای ادامه حیات آنها نیست. از منظر نژادی اکثریت کلمبیایی‌ها ادغامی از اروپایی، بومی، آمریکایی و آفریقایی هستند.

هادی اعلمی فریمان
پژوهشگر آمریکای جنوبی