چرا اردوغان دستور تنش صفر را به سمت توسعهطلبی چرخاند؟
فرمانروای پرخاشگر در کاخ آکسارای
ترکیهای که در سال ۲۰۱۲ اوباما در وصف رهبر آن گفت که او در زمره پنج رهبر مهمی است که با آنها روابط شخصی و نزدیک دارد اکنون کارش به جایی رسیده که هم آواز با جمهوری باکو ندای «هلمنمبارز» سر میدهد، رقیب دیرین ارمنی را هم آچمز کرده و برای ایران کُری میخواند. روزگاری اردوغان میخواست «آتاتورک جدید» ترکیه باشد. همانطور که آتاتورک با «کمالیسم» معروف شد، اردوغان نیز با نیمنگاهی به «پدر ترکها» تلاش داشت تا «اردوغانیسم» را بهعنوان فلسفه حاکم بر سیاست ترکیه جا بیندازد تا بدیلی بر کمالیسم مستقر در ترکیه باشد. او میخواست قدم جای پای آتاتورک بگذارد و همچون او صاحب کیش شخصیت و چهرهای کاریزماتیک شود. اما چه شد ترکیه «مشکل صفر» را به کناری نهاد و رویکردی پرخاشگرانه در سیاست خارجی در پیش گرفته است. در این مختصر میکوشم دلایلی برای آن بیابم.
دیدگاه نظری
ترکیه را میتوان در زمره «قدرتهای نوظهور» یا «درحالرشد» قرار داد که میکوشد به هر وسیله بر دامنه قدرت خود افزوده و به شکلی بهینه ابزارهای قدرت را در راستای گسترش منافع ملی خود بهکار گیرد. در همین راستا، برخی اندیشمندان از عبارت «تله توسیدید» برای تحلیل وضعیت یک قدرت در حال صعود استفاده میکنند. با این حال، در اینجا مروری کوتاه میکنیم بر نظریه «گذار قدرت» و سپس به دنبال این میرویم که دلیل پرخاشگری در رفتار ترکیه چیست. اگرچه نظریه گذار قدرت مشمول قدرتهای بزرگ و بهطور خاص چین میشود؛ اما تلاش میکنم ترکیه را بهعنوان قدرتی در حال صعود در این قالب بگنجانم تا درک بهتری از رهیافتهای داخلی و خارجی این کشور بهدست آید.
۱- نظریه گذار قدرت
پس از پایان جنگ سرد، واقعگرایی (یا بهتر بگوییم بسیاری از رویکردهای مبتنی بر قدرت در روابط بینالملل) به دست محققان و در راستای ارزیابی ناکامیشان در پیشبینی پایان نزاعها شکل گرفت. اگرچه برخی «توازن قدرت» و «گذار قدرت» را شاخههایی از درخت «واقعگرایی» مینگرند، اما برخی دیگر از صاحبنظران با وجود ریشههای مشترک این دو مفهوم آنها را در مبنا متفاوت میدانند. نظریه گذار قدرت از سوی «آبرامو فیمو کنث اورگانسکی» در سال۱۹۵۸ و در کتاب «سیاست جهان» مطرح شد. ادعای محوری این رویکرد این است که نظام بینالملل دارای نظمی سلسلهمراتبی است که در آن یک قدرت مسلط در صدر قرار دارد که ایجادکننده و البته حافظ نظم بینالمللی است. بهدلیل نرخهای نامتوازن رشد، قدرتهای جدید بهطور منظم در حال ظهور هستند و خطر جنگ در وضعیتی در اوج قرار میگیرد که یک قدرت در حال ظهورِ ناراضی به برابری رسیده یا حتی از قدرت مسلطِ در حال افول پیشی بگیرد. به عبارت دیگر میتوان گفت که نظریه گذار قدرت با تکیه بر سه متغیر کلیدی «برابری» (Parity)، «پیشی جستن» (Overtaking) و «میزان رضایتمندی از وضع موجود» شرایطی را توصیف میکند که در آن تلاشِ قدرتِ چالشگر برای صعود به چرخه فوقانی قدرت به امکان منازعه و همکاری میانجامد.
اورگانسکی قدرت را پدیدهای پویا میبیند درحالیکه نظریه موازنه قوا یا توازن قدرت، نظام بینالملل را «آنارشیک» (به معنای فقدان یک قدرت برتر و واحد) میداند. نظم بینالملل بهگونهای نیست که قدرت بازیگران در آن ثابت باشد، بلکه این قدرت همراه با تحولات پویای ناشی از اختلاف نرخ رشد در سراسر کشورها در طول زمان دچار تحولات میشوند. با مفروض گرفتن این واقعیت که سلسلهمراتب سیستم بینالملل بهطور دائم در حال تغییر است، استدلال میشود که تعارض وقتی ایجاد میشود که یک چالشگر در نهایت به برابری با قدرت مسلط میرسد. معیار این برابری نیز از دیدگاه اورگانسکی و کاگلر زمانی است که دولت چالشگر به ۸۰درصد میزان توانمندیهای قدرت مسلط برسد یا تا ۲۰درصد از آن پیشی بگیرد. حال این پرسش پیش میآید که آیا ترکیه قدرتی چالشگر است؟ آیا قدرتی مسلط است؟ یا آیا توانایی رسیدن به پای قدرت مسلط را دارد؟
در زیر میکوشم در حد توان به آن پاسخ دهم. ترکیه را نمیتوان در زمره «قدرتهای بزرگ» طبقهبندی کرد؛ اما میتوان این کشور را در زمره «قدرتهای رده میانی» گنجاند که میکوشد در فضای منطقهای و بهدلیل پیوندهایی که با کشورهای جهان دارد قوانین خاص خود را وضع کند. اگر فرضیه اورگانسکی را مبنا قرار دهیم، میتوان مدعی شد که نظام منطقهای مدیترانه هم دارای سلسلهمراتب است و ترکیه خود را در صدر این نظم تصور میکند و بنا دارد با کنشگری خود این امر را مسلم سازد. ترکیه یک چالشگر کلان نیست و یک چالشگرِ قدرتِ مسلط هم نیست، بلکه این کشور را میتوان قدرتی چالشگر در خرده نظام منطقه خاورمیانه به شمار آورد که گاهی همچون «خار» در مسیر قدرت مسلط قرار میگیرد. ترکیه بنا دارد سبد روابط خود را توسعه دهد و به یکقطب وابسته نباشد. از یکسو با آمریکا در برخی حوزهها دچار تنش شده و برای واشنگتن ناز و کرشمه میآید و همزمان با روسها مغازله میکند و به دنبال خرید «اس ۴۰۰» بر میآید؛ روزی دیگر به دنبال تنشزدایی با اسرائیل میرود؛ اندکی بعد با مصر و امارات «نرد عشق میبازد»؛ گاهی هم با چین به رفاقت میپردازد.
کشوری در قامت ترکیه بهدلیل روابط با طیف گستردهای از بازیگران (اعم از قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای) از این پتانسیل برخوردار است که دستور کار خود را همراستا با منافع قدرتها بهپیش ببرد. به این معنا که چنان روی لبه تیغ راه برود که بهقولمعروف نه سیخ بسوزد نه کباب؛ هم منافع خود را تامین کند و هم توازنی میان منافع قدرتهای بزرگ برقرار سازد. این قدرت در حال صعود بر این است که در غیاب هژمون منطقهای، قوانین نظم موجود را زیر پا بگذارد یا دستکم قوانین نظم موجود را بر اساس منافع و دستور کارهای خود پیش ببرد. آنکارا به دنبال ایجاد فضای کافی برای مانور منطقهای است. باتوجهبه ضعف و به حاشیه رفتن قدرتهایی مانند عربستان (درگیری در یمن، نگاه حقوق بشری دولت بایدن به خاندان سعودی و سردی در روابط آمریکا با این کشور پس از قتل خاشقجی و ماجراهای بنسلمان)، مصر (بحران اقتصادی، فقدان مشروعیت نظام سیاسی و نارضایتیهای داخلی و بحران آب در روابط با اتیوپی و دیگران)، اسرائیل (که در چشم بسیاری از ملتها وصلهای ناجور برای منطقه تلقی میشود) این ترکیه است که میکوشد فرآیند «انتقال قدرت» را بر اساس پشتوانه تاریخی (خلافت عثمانی) به نام خود رقم بزند.
حامیان گذار قدرت بر این باورند که «تعادل قدرت» (لااقل میان دو قدرت و دو رقیب برتر) به مثابه تضمین صلح نیست، بلکه بر عکس، دعوت به جنگ است. بر اساس نظریه گذار قدرت، یک سیستم زمانی صلحآمیزتر است که هیچ توازنی غیر از یک عدم توازن بزرگ وجود نداشته باشد و قدرتمندترین دولت، مسلط است. فقط در چنین موردی نتیجه یک درگیری مسلحانه به وضوح قابل پیشبینی است و بنابراین منطقی نیست که هیچ یک از طرفین ریسک آن را بپذیرد. «برتری قدرت در یک طرف […] شانس صلح را افزایش میدهد؛ زیرا طرف بسیار قویتر اصلا نیازی به جنگیدن برای بهدست آوردن خواسته خود ندارد؛ درحالیکه کاملا احمقانه است که طرف ضعیفتر تلاش کند برای آنچه میخواهد بجنگد.» در مواردی که برتری برقرار نشده است و هر دو طرف میتوانند به پیروزی (یا حداقل جلوگیری از شکست) امیدوار باشند، جنگ گزینه بسیار جذابتری است. بنابراین، تفاوت اصلی بین واقعگرایی «توازن قوا» و «گذار قدرت» این است که: «در توازن قوا، تعادل نسبی قدرت ضامن صلح است. بر اساس برابری قدرت یا گذار قدرت، تعادل نسبی قدرت احتمال جنگ را افزایش میدهد.»
بااینحال، «هال براند» استاد علوم سیاسی در دانشکده مطالعات پیشرفته روابط بینالملل در دانشگاه جان هاپکینز و «مایکل بکلی» استادیار علوم سیاسی در دانشگاه تافتس در مقالهای در «فارن پالیسی» نوشتند که «نظریه گذار قدرت» بر این باور است که «جنگ قدرتهای بزرگ معمولا در تقاطع ظهور یک هژمون و افول هژمون دیگر رخ میدهد.» میتوان این جمله را دررابطه با ترکیه بهعنوان قدرتی درحالرشد اینگونه اصلاح کرد که «قدرت در حال صعود معمولا در غیاب یک قدرت برتر منطقهای مبادرت به مانور قدرت در حریم منطقهای میکند.»
قدرتهایی که میکوشند خود را به اوج برسانند یا تلاش دارند خود را در زمره قدرتی بزرگ قرار دهند معمولا (و نه همیشه) خشن و پرخاشگر میشوند. گاهی دلیل این پرخاشگری احساس تهدیدی است که از محیط منطقهای ادراک میکنند. آنها مخالفان داخلی را سرکوب میکنند و میکوشند با ایجاد حوزههای نفوذ انحصاری در خارج، بهشتاب اقتصادی دست یابند. آنها بهپای ارتشهای خود پول میریزند و از زور برای توسعه نفوذ خود استفاده میکنند. این رفتار معمولا موجب برانگیختن تنشها میان دیگر بازیگران بزرگ میشود. در برخی موارد، این رفتار موجب جنگهای فاجعهبار میشود. دورههای رشد سریع، موجب تقویت جاهطلبیهای آن کشور شده، انتظارات مردمان را بالا میبرد و رقبا را عصبی میکند.
طی رونق اقتصادی پایدار، کسبوکارها از سودهای روزافزون برخوردار شده و شهروندان به زندگی سخاوتمندانه عادت میکنند. آن کشور به بازیگری بزرگ در عرصه جهانی تبدیل میشود. سپس رکود فرامیرسد. کاهش رشد اقتصادی، حفظ رضایت خاطر مردم را برای رهبران دشوارتر میسازد. ضعف عملکرد اقتصادی، کشور را در برابر رقبا ضعیف میسازد. رهبران با ترس از آشفتگیها، بر مخالفان سخت گرفته و آنها را سرکوب میکنند. آنها بهشدت دست به مانور زده تا دشمنان ژئوپلیتیک را دورنگه دارند. توسعهطلبی همچون راهحل میماند: راهی برای به دستاوردن منابع اقتصادی و بازارها، تبدیل ناسیونالیسم به عصایی برای رژیم زخمخورده و مقابله با تهدیدهای خارجی.
ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه که پس از سال ۲۰۰۸ با رکود اقتصادی شدید دستبهگریبان بود به دو کشور همسایه یورش برد، به دنبال ایجاد یک بلوک اقتصادی اوراسیایی برآمد، ادعای مسکو بر منابع غنی قطب شمال را تقویت و روسیه را بهسوی یک نظام مرکزگرای عمیقتر سوق داد. اگر رشد یا ظهور سریع به کشورها اجازه دهد که جسورانهتر دست به کنش بزنند، ترس از افول انگیزهای قدرتمند برای توسعهطلبی سریعتر و فوریتر خواهد بود. همین امر اغلب زمانی اتفاق میافتد که قدرتهای به سرعت در حال ظهور با ائتلافی خصمانه موجب مهار خود شوند. این همان «تله» واقعی است که ترکیه باید نگرانش باشد؛ اوجی نه چندان کامل و سپس ترس از افولی دردناک به این دلیل که ساختار متکی به «فرد» (اردوغان) است نه به «نهاد». شرایط داخلی ترکیه به دلیل کاهش رشد اقتصادی، تحریم آمریکا، کاهش ارزش لیر، فضای خفقان سیاسی در داخل و غیره مناسب نیست.
همین باعث شده دولت «نو عثمانی اردوغان» رویکرد پرخاشگرانه در عرصه خارجی در پیش بگیرد. شاید به این وسیله بتواند زمان بیشتری برای خود بخرد. ایفای نقش در سوریه، بازیگری در لیبی، حمایت تمامقد از جمهوری باکو در برابر ارمنستان همگی نشان میدهد که ترکیه میکوشد اینبار سیاست خارجی را در راستای فروکش کردن بحران داخلی بهکار گیرد. آنچه اوضاع را بدتر میکند این است که ترکیه در حال دور شدن از خردگرایی دوران «داوود اوغلو» و رویآوردن به اقتدارگرایی اردوغانی است. اردوغان خود را «رئیس همهکاره» و «رئیس همه چیز» همه کرده و «پایبندی به اندیشه اردوغانیسم» به محور ایدئولوژیک رژیم او تبدیل شده است. اردوغان فرآیند آزادسازی اقتصادی را تا حدی معکوس کرده است. همه اینها در حالی اتفاق میافتد که این کشور با محیط خارجی متخاصم روبهرو است. ترکیبی از کووید-۱۹، ناآرامی در مرزهای این کشور با سوریه، احساس تهدید از جانب کردهای عراق، ترس از خیز گرفتن ایران، رقابت با ارمنستان بر سر ماترک عثمانی و قتلعام ارامنه باعث شد اردوغان «رئالیسم عریان» و تمرکز بر قدرت صِرف نظامی را مطمح نظر قرار دهد.
۲- شاید بد نباشد اگر به گذشته و به دل تاریخ برویم و مروری بر تحولات ترکیه داشته باشیم و ببینیم چه شد که ترکیه از سیاست «تنش صفر با همسایگان» به رویکرد ضمیمهسازی سرزمینی و حمایت از جمهوری باکو روی آورد و سیاست «رئالیسم عریانِ» مبتنی بر قدرت نظامی را بهکار گرفت.
الف) دوران قبل از داوود اوغلو
وقتی حزب عدالت و توسعه (موسوم به AKP) یا «آک پارتی» در سال ۲۰۰۲ قدرت را به دست گرفت، ترکیه دورانی سخت از تحولات سیاسی و اقتصادی را از سر میگذراند. این حزب پس از رسیدن به قدرت، سخت در تلاش بود تا چهرهای جدید از خود و ترکیه به نمایش بگذارد؛ ترکیهای که «الهامبخش»، «دموکراتیک» و «میانهرو» باشد. اردوغان، رهبر این حزب که قدرت را در آغوش کشیده بود، با عنایت به «تاریخ خونین» ترکیه از دوران استقلال تا روزگار حزب عدالت، سعی داشت هم دل دموکراتها، سکولارها و مومنان ترک را بهدست آورد و هم دل غربیها را. اردوغان میخواست «آتاتورک جدید» ترکیه باشد. همانطور که آتاتورک با «کمالیسم» معروف شد، اردوغان نیز با نیمنگاهی به «پدر ترکها» تلاش داشت تا «اردوغانیسم» را بهعنوان فلسفه حاکم بر سیاست ترکیه جا بیندازد تا بدیلی بر کمالیسم مستقر در ترکیه باشد. او میخواست قدم جای پای آتاتورک بگذارد و همچون او صاحب کیش شخصیت و چهرهای کاریزماتیک شود.
اردوغان با نگاه به گذشتهای که ترورهای سیاسی، خشونت، کشتارهای گاهوبیگاه و فعالیتهای مسلحانه زندگی مردم را فلج کرده بود، سعی داشت ترکیهای بسازد که نه اثری از آن خشونتها در آن باشد و نه کشتارهای روزمره در خیابانها و نه نشانی از دخالتهای «دولت پنهان» (ترکیب نیروهای مسلح، قوه قضائیه، دیوانسالاری) در آن. ترکیه دهه ۸۰ گویی کشوری بود که با خود در جنگ بود. بهطور مثال، در استانهای کردنشین، ارتش و پلیس و همدستانشان با مصونیت کامل، شنیعترین تعرضها را نسبت به حقوق انسانها مرتکب میشدند؛ درحالیکه بوروکراسی دولتی و قوه قضائیه و آنچه «دولت پنهان»، «دولت موازی» یا «دولت نگهبان» خوانده میشود از جنایتکاران حمایت میکرد و به تعقیب قربانیان میپرداخت. پلیس و ارتش یکهتاز کوچهها و خیابانها بودند.
کودتاهای پیدرپی، امان از کشور ربوده بود بهگونهایکه قبضه قدرت از سوی نیروهای مسلح پاسخی بود به فروپاشی نظم و امنیت و وقوع خشونت گسترده در ترکیه. در حقیقت، دولت پنهان همهکاره بود. میتوان گفت جبر اجتماع بود که شرایط را برای «کالونیستهای اسلامی» فراهم کرد و باعث شد اسلامگرایی بر ساختار تحمیل شود. افزون بر این، اگرچه تا دهه ۲۰۰۰، نام ترکیه با کودتاهای پیاپی گره خورده بود اما فروپاشی دیوار برلین و فروپاشی ابرقدرت شرق دست آمریکا را در عرصه بینالملل بازتر کرده بود. چنین بود که اگرچه دولت پنهان از روی کار آمدن حزب عدالت و توسعه به عنوان حزبی اسلامگرا روی در هم کشید، اما حمایت واشنگتن تا حدودی کار خود را کرد و «این حزب با شادمانی پذیرفت که نماینده اسلام میانهروی موردنظر آمریکا باشد».
تورم افسارگسیخته، بیاعتباری ترکیه در نظام بینالملل و در نگاه شرق و غرب، نارضایتیهای گسترده داخلی باعث شد حزب عدالت بر موج نارضایتیهای داخلی و حمایت خارجی سوار شده و خود را بهمثابه آلترناتیوِ «ترکیه بازسازیشده» مطرح سازد. در حقیقت، آکپارتی «معلول دستکاری ژنرالها، سرکوب جامعه، ازبینبردن هویت اسلامی ترکیه و تزریق سکولاریسم اجباری در رگهای ترکیه بود. مردم برای دهنکجی به ژنرالها و دولت موازی به اسلامگرایان رای دادند و آنان نیز با درایت فرصت را غنیمت شمردند» و قدرت را مشتاقانه در آغوش کشیدند.
ب) دوران داوود اوغلو
روی کار آمدن حزب عدالت و توسعه فصل جدیدی در تحولات داخلی ترکیه و روابط خارجی این کشور گشود. اگرچه ترکیه هنوز از طلسم گذشته اقتدارگرایانه رهایی نیافته است، اما دستبهعصا و لرزان بهسوی دموکراسی حرکت کرد. «آکپارتی» در روزهای اولِ به قدرت رسیدن به یک اعتمادسازی داخلی، منطقهای و بینالمللی دست زد و در همین راستا، در داخل از شدت تورم کاست، کوشید دل دولت پنهان را با خود همراه سازد و همزمان دل سکولارها، مذهبیون و روستانشینان و شهریها را نیز بهدست آورد تا جایی که این تصور در میان مردم راه یافت که «آکپارتی» بدیل تمام احزاب گذشته و «ناجی» کشور است.
سپس با سیاست «تنش صفر با همسایگان» که بر اساس دکترین داوود اوغلو شکل گرفت، ترکیه کوشید خود را به یک بازیگر نرمال در سطح منطقهای تبدیل کند. در همین راستا، به یک اعتمادسازی منطقهای دست یازید و در عرصه بینالملل هم همین رویکرد را در پیش گرفت. از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۹ ترکیه وارد عصر آرامش نسبی شده بود. این دوره نوعی زمینهسازی برای ورود به «دوران طلایی» تاریخ معاصر ترکیه بود. طی این هفت سال، احمد داوود اوغلو در جایگاه مشاور ارشد رجب طیب اردوغان به او مشورت میداد و بازطراحی سیاست داخلی و خارجی ترکیه به او سپرده شده بود. در سال ۲۰۰۹، اوغلو از پس پرده به درآمد و بهطور رسمی سیاست ترکیه به او واگذار شد. سیاست خارجی ترکیه در دوران اوغلو با دکترین «تنش صفر با همسایگان» دچار یک دگردیسی اساسی شد. او تلاش کرد با این استراتژی جامه جدیدی بر تن سیاست خارجی کشورش کند.
چنین بود که برخی دوران اوغلو را «عصر جدید» یا «دوران طلایی» تاریخ ترکیه نامیدند و او را «مجری» و «طراح» ترکیه جدید دانستند. او جایگاه و قدرت نرم ترکیه را بهگونهای بهبود بخشید که باراک اوباما در سال ۲۰۱۰ ترکیه را «بزرگترین دموکراسی اسلامی» و «الگوی مهمی برای کشورهای اسلامی» توصیف کرد. پس از فروپاشی عثمانی و تشکیل ترکیه جدید در سال ۱۹۲۴، این کشور همواره تلاش داشت خود را در منظومه غرب تعریف کند و میانهای با خاورمیانه نداشت. برخی معتقدند همین همنوایی با غرب بود که باعث شد دولت پنهان در برابر حزب عدالت - لااقل - شمشیر را غلاف کند. اگرچه ترکیه، در تمام این سالها همواره میکوشید دستبهعصا بهسوی دموکراسی گام بردارد، اما حقیقت این است که این کشور در چنبره اقتدارگرایی گذشته مانده و رگههای این اقتدارگرایی در ذهن رهبران ترکیه رسوبکرده است. ترکیه بیش از آنکه از دموکراسی در راستای نهادسازی و مستقر کردن یا تثبیت شاخصهای دموکراتیک استفاده کند، از آن برای تقویت و پیشبرد دستور کارهای خود استفاده کرد و در راستای فردی کردن قدرت همت گماشت.
اگرچه بخش کوچکی از ترکیه اروپایی است (۹۷ درصد از ترکیه در آسیاست و ۹۸ درصد از جمعیتش مسلمان است) و این کشور طی دههها همواره کوشیده خود را در منظومه غرب تعریف کند و حتی قوانین خود را مطابق با قوانین اروپا سازد تا به منزله عضوی از اتحادیه چشمآبیها شناسایی شود، اما این کشور اساسا یک کشور آسیایی با نگرشها و سنتهای آسیایی است که اندیشه رهبرانش بیش از آنکه قائم به نهاد باشد، قائم به فرد است. داوود اوغلو اگرچه تلاش وافری کرد تا قبای یک «الگو» بر تن کشورش کند، اما او نیز ناکام ماند؛ چراکه زیر علم رهبری به نام اردوغان سینه میزد که ادراکات و برداشتهایش از تاریخِ گذشته ترکیه همواره بر تصمیماتش سایه افکنده است.
باری، این سیاست خارجی و «مشکل صفر با همسایگان» اگرچه در برههای توانست تاثیرگذار باشد (مثلا در نقش میانجی میان سوریه و اسرائیل، کنشگری در پرونده هستهای ایران، در برههای برقراری همکاری میان گروههای مختلف عراقی و فعالیت در دیگر حوزههای موردعلاقه این کشور) اما سرعت تحولات در خاورمیانه و دیگر نقاط جهان بهقدری سریع بود که تا حد زیادی مانع از این میشد که ترکیه نقش یک «قدرت الگو» را ایفا کند. لاجرم مجبور به «سوگیری» شد. دیری نپایید که سیاستی که اوغلو در پیش گرفته بود به بنبست خورد و دیگر نتوانست پاسخی درخور به تحولات سریع منطقهای دهد و این قدرت نوظهور منطقهای و منبع الهام و الگوگیری در منطقه از «مشکل صفر» با همسایگان به «مشکل صد» با همسایگان رسید. در نهایت اردوغان پاداش داوود اوغلو را با کنار گذاشتنش از قدرت داد.
ج) دوران پسااوغلو
با وقوع «بهار عربی» و «بحران سوریه»، «عدم عضویت در اتحادیه اروپا» و «مساله کردها»، تیر خلاص به قلب «مشکل صفر» شلیک شد. این استراتژی نتوانست پاسخ مکفی به این چهار بحران بدهد. اکنون این سوال مطرح بود که آیا استراتژی «مشکل صفر» به پایان خود رسیده است؟ آیا ترکیه در سیاست خارجی خود باز دچار یک سرگشتگی اساسی و چرخشهای گاهوبیگاه شده است؟ پاسخ مثبت است. زمانی که بهار عربی رخ داد این حس در ترکها پدید آمد که گویی «لحظه ترکیه» فرارسیده است. وارثان آتاتورک که خود را در قامت یک دموکراسی میپنداشتند به دفاع از اعتراضات مردمی پرداختند. داوود اوغلو از جمله مقامهایی بود که همراه با اردوغان معتقد بود باید در کنار معترضان و علیه رژیمهای مرتجع ایستاد.
این «سوگیری» همان تیری بود که بر قلب «مشکل صفر» فرود آمد. قرارگرفتن ترکیه در کنار معترضان خاورمیانه، گسلها در روابط ترکیه با همسایگان عرب و غیرعرب را فعال کرد. اوضاع زمانی رو به وخامت رفت که بحران سوریه آغاز شد. در واقع، معادله سوریه نهتنها «مشکل صفر» که اردوغان را نیز دچار یک سرگشتگی و یک بنبست فکری کرد. اینجا مرحلهای بود که میباید دست به انتخاب زد. «لحظه ترکیه» بهراستی فرارسیده بود. اگر تا پیش از ۲۰۱۱ - آغاز بهار عربی - ترکیه تلاش داشت تا «خارجِ نزدیک» خود را به محیطی آرام تبدیل سازد و به این وسیله بر قدرت نرم و نفوذ منطقهای خود بیفزاید، اما پس از آن اوضاع بهشدت متفاوت شد. ترکیه تلاش کرد با کرشمه آمدن برای غرب از اتحادیه اروپا دوری جوید تا آمال خود را در منطقه خاورمیانه پی جوید و با بازیگریِ منطقهای، خود را به غرب بقبولاند اما بهار عربی تمام چیدمانهای سیاست خارجی ترکیه را بر هم زد.
هرچه زمان پیش میرفت دامنه اعتراضات گستردهتر میشد. وقتی بحران دامان سوریه را گرفت، اردوغان وارد جدیترین چالش دوران سیاست خارجی خود شد. اردوغانی که تا پیش از ۲۰۱۱ با بشار اسد روابطی دوستانه به هم زده بود، ناگهان از اسد برید و او را دیکتاتوری خطاب کرد که باید از قدرت کناره گیرد. چهره واقعی اردوغان بهتدریج رخ نمود. او از کمالیسم عبور کرد و نوعثمانی گری را سرلوحه خود قرار داد. تا پیش از آن اردوغان در پس ذهن خود رجعت به دوران عثمانی را در ذهن میپروراند؛ اما تلاش داشت «نو عثمانیگری» خود را در جامه «مشکل صفر» با همسایگان بهپیش ببرد. وقتی بحران سوریه شروع شد، خون «نو عثمانیگری» ترکها به جوش آمد و از لاک دفاعی خارج شدند. ترکیه فقط رفتن اسد را میخواست. این رفتن به نفع قدرت نرم ترکیه و نفوذ سرزمینی این کشور هم بود.
آرامگاه سلطان سلیمان در شمال شهر حلب واقع شده است. این آرامگاه اگرچه در خاک سوریه است، اما بر اساس پیماننامههایی که پس از سقوط امپراتوری عثمانی وضع شد، بخشی از قلمرو ترکیه در خاک سوریه محسوب میشود (enclave). اولین گام ترکها، اعزام نیرو برای محافظت از مقبره سلطان سلیمان در برابر حملات داعش بود. اردوغان میدید در تونس و مصر همقطاران اخوانی روی کار آمدهاند و دامنه نفوذ معنوی یا همان قدرت نرم ترکیه تا شمال آفریقا هم کشیده شد. بنابراین، با محاسبهای شاید نابجا به نبرد با اسد رفت. اردوغان درهای کشورش را به روی صدها جهادی گشود به امید آنکه دولتی (اخوانی) نزدیک به آنکارا در دمشق روی کار آید.
این اقدام باعث فعالشدن خطوط گسل در روابط ترکیه با ایران و روسیه شد و از سوی دیگر، ترکشهای آن دامان خود ترکیه را هم گرفت (نمونه آن حملات داعش در سوروچ بود که ۱۵۰ کشته بر جای گذاشت). جهادیون داعشی ترکیه را تونل عبور و پناهگاه امن میپنداشتند. در خیابانها رژه میرفتند و حتی در مغازههای استانبول سیدیهایشان آزادانه به فروش میرفت. اگر بحران سوریه را عاملی خارجی بدانیم که بر ذهنیت اردوغان سایه افکند، تظاهرات پارک گزی در سال۲۰۱۳ و کودتای نافرجام ۲۰۱۶ همچون زلزلهای بود که باورهای اردوغان را زیروزبر کرد و او را به این باور رساند که در داخل و خارج در «محاصره دشمن» قرار دارد.
«مصطفی آکیول»، نویسنده ترک مینویسد: از سال۲۰۰۲ که اردوغان به قدرت رسید کوشید تا خود را «اراده ملت» جا بزند؛ چراکه بهراستی در انتخاباتی دموکراتیک برگزیده شده بود. او با تنیدن هالهای از تقدس پیرامون شخصیت خود هرگونه مخالفتی را به منزله مخالفت با دموکراسی تقبیح میکرد. او بهمرور از «اراده ملت» به «مرد ملت» تبدیل شد. به گفته آکیول، اردوغان صاحب کیش شخصیت شده بود. گویی میپنداشت روح آتاتورک در او حلول کرده و به چهرهای کاریزماتیک تبدیل شده است. این «مرد ملت» تظاهرات پارک گزی را به «دستهای پشت پرده» نسبت داد. اردوغان دیگر اردوغانِ دموکراتِ سابق نبود. او دچار یک دگردیسی فکری شده بود. فرورفتن در تخت قدرت او را کور و کر کرده بود. زین پس هرگونه اعتراضی به عاملان خارجی نسبت داده شد. اردوغان به اطرافیان خود هم رحم نکرد. نزدیکان او از جمله عبدالله گل و داوود اوغلو و دیگران از وی بریدند.
ذهنیت توطئهگرایانه بر روح و اندیشه اردوغان چنبره افکند. کودتای نافرجام ۲۰۱۶ نقطه عطفی در دگردیسی فکری اردوغان بود تا از «مرد ملت» و «دموکرات میانهروی اسلامگرا» به رهبری «اقتدارگرا» تبدیل شود. چنین بود که «کالونیستهای مسلمان» به «نو عثمانیان اقتدارگرا» تبدیل شدند. در همین راستا، رسانههای حامی اردوغان هم دستبهکار شدند و عبدالله گل و داوود اوغلو به عنوان نزدیکان و مشاوران اردوغان و ستونهای حزب عدالت و توسعه را به خیانت متهم کرده و مورد تاختوتاز قرار دادند. عبدالله گل به تمسخر «گولیزابت» یعنی نماینده ملکه انگلیس شناسانده شد. سپس فتحالله گولن بهعنوان مرشد و مراد اردوغان مغز متفکر کودتا معرفی شد. با آغاز فضای بگیروببند و موج تصفیهها در ارتش، سیستم قضایی، دیوانسالاری، روزنامهها و تمام ارگانهای دولتی و خروج از برخی کنوانسیونهای حقوق بشری اروپا، دموکراسی نیمبند ترکیه از هم گسست و اردوغان به یکهتاز سیاست و اقتصاد ترکیه تبدیل شد. از این به بعد حرف، حرف او بود و به قول برخی کارشناسان «سرنوشت ترکیه به سرنوشت اردوغان گرده زده شد» و «ترکیه یعنی اردوغان و بالعکس.»
خروج از مدار غرب موجب ورود به خاورمیانه پرتلاطم و ائتلاف با مدار شرق بود. کشتی سیاست خارجی ترکیه دچار توفانی شد که راه درازی دارد تا به ساحل آرامش برسد. «ضیا اونیس» میگوید سیاست «مشکل صفر» هنوز گرفتار یک وضعیت دشوار میان روابط پیشین با رژیمهای اقتدارگرا و جنبشهای مخالف شد که علیه این رژیمها برخاسته بود. فقدان انسجام موجب چرخش اساسی در سیاست خارجی ترکیه شد. بهاینترتیب، ترکیهای که ادعای استقلال میکرد از غرب «رانده» و در منطقه «ماند» آن هم یکه و تنها. تاریخِ گذشته خونآلود و پرتنش ترکیه، تحولات بهار عربی، روی کار آمدن جنبشهای اخوانی، تقابل با اسد، تظاهرات پارک گزی و کودتای نافرجام ۲۰۱۶، باعث شد برداشتها و ذهنیتهای مرد اول ترکیه بر تمام امور داخلی و خارجی آن حاکم شود.
در بر همان پاشنهای میچرخید که در سایر کشورهایی که در آنها سیاست قائم به فرد است میچرخد. مساله کردستان (در ترکیه و سوریه) هم کابوس اردوغان و مزید بر علت شد. این مسائل موجب رادیکالیزه شدن نگاه اردوغان و گسست از «مشکل صفر» شد. کنارهگیری داوود اوغلو از سپهر سیاست، سیاست «مشکل صفر» را یتیم کرد. در حقیقت، دوران پسااوغلو، دوران سرگشتگی در سیاستهای ترکیه است. این نگرش که ترکیه از سوی دشمنان محاصره شده در روح و روان اردوغان چنان ریشه دواند که دیگر کسی را یارای این نبود که «مرد ملی» را از مسیر انحرافی به جاده اصلی بازگرداند.
سیاست خارجی در خلأ زاده نمیشود، بلکه محصول تجارب، گذشته تاریخی، برداشتهای رهبران و مجموعه مولفههایی است که از داخل و خارج سیاست خارجی را متاثر میسازد. اردوغان معتقد است نظام اقتصادی کشورش لیبرال است؛ اما عناصری از اقتصاد دستوری در آن دیده میشود. او میان ایدهآلهای شرقی و غربی در نوسان است. اردوغان در ذهنیت خود، کشورش را صاحب شکوه و عظمت پیشین میدانست که با دسیسههای غرب متلاشی و تجزیه شد. تجربیات تاریخی این کشور جدا از زندگی و افکار روزمره رهبران ترکیه نیست. این کشور در اوایل فروپاشی اشتیاقی به فتوحات سرزمینی نداشت؛ چراکه اگر هم میخواست از امکان آن برخوردار نبود. این کشور در آن روزگار نیاز به یک سیاست خارجی استوار برای انسجام و بقای کشور داشت.
در حقیقت، استراتژی «تنازع بقا» رهیافت غالب در ترکیه سالهای اول فروپاشی عثمانی بود. اکنون وضع فرق کرده است. ترکیه خود را صاحب قدرت اقتصادی میداند. ازآنجاکه قدرت اقتصادی باعث میشود کشورها بهسوی توسعه نظامی در راستای بسط نفوذ خود بروند، ترکیه هم فرصت را غنیمت شمرد و سوریه را بهمثابه سیبل نگریست. جدیدترین نمود این رویکرد حمایت تمامقد آنکارا از جمهوری نوپای باکو در برابر ارمنستان است. برخی معتقدند سیاست «مشکل صفر» با همسایگان بهنوعی شعار بهروزشده آتاتورک است: «آسایش در داخل، صلح در خارج». در ذهن اردوغان معاهده «سوِر» معاهدهای برای تحقیر روح ملی و غیرت ترکها بود. در حقیقت، ریشه بدبینی ترکها به غرب به همین معاهده بازمیگردد که جز تحقیر ترکها را در نظر نداشت. قیام آتاتورک علیه آن و عقد معاهده لوزان باعث شد اندکی از آن حس تحقیر کاسته شود.
باتوجهبه این تحولات بود که اردوغانیسم به سکه رایج در سیاست خارجی ترکیه تبدیل شد. اما یکی از شاخصهای اردوغانیسم حاکم شدن نگرشهای فردی اردوغان بر سپهر سیاست و اقتصاد ترکیه بود. در قاموس او، برنده صندوقهای رای، نماینده «اراده ملت» است که جایگاهی متافیزیکی و فراقانونی دارد که نمیتواند از سوی قانون، سنت، هنجارهای ملی یا ارزشهای بینالمللی محدود شود. کسی که با «اراده ملت» (بخوانید اردوغان) مخالف باشد، نامشروع است. در مسیری که اردوغان در آن افتاده بود «ترکیه یعنی اردوغان» و «سرنوشت ترکیه هم جدا از سرنوشت او نبود». روی دیگر «نماینده ملت» و «اراده ملت» این بود که هرگونه نقد یا توهینی به او گناهی نابخشودنی محسوب میشد.
تغییر قانون اساسی و رسمیت بخشیدن به «نماینده ملت» نشان دیگری است از گرهزدن اردوغانیسم به سرنوشت کشور. اردوغان معتقد است که دوران حضورش در کسوت شهردار استانبول مرحله «کارآموزی»، انتخابش بهعنوان نخستوزیر مرحله «نیمه استادی» و دوران ریاستجمهوریاش مرحله «استادی کامل» در سیاست است. برخی معتقدند ترکیه حتی در مقیاس یک قدرت منطقهای هم نیست و تنها به مدد رابطه با اسرائیل و عضویت در بلوک غرب به منزله یک دارایی ارزشمند تلقی شده است. بر اساس چنین دیدگاهی است که «هنری بیکر» معتقد است سقوط جنگنده روس و حتی حمله لفظی به شیمون پرز، رئیسجمهور اسرائیل، در یک اجلاس اقتصادی از سر ناامیدی برخاسته از شکست در سوریه، سرگشتگی در سیاست خارجی و مشاهده پیشروی ایران و روسیه در سوریه است.
د) اردوغان؛ ناجی ترکیه؟
امپراتوران عثمانی که روزگاری بزرگترین «امپراتوری-خلافت» در جهان اسلام بودند، بهتر این دیدند که عنوان «رومی» یا «عثمانی» بر خود بنهند. اگرچه در روزگاری زبان فارسی، زبان رسمی و درباری و دیپلماسی امپراتوران عثمانی بود اما در برههای دیگر خودِ عثمانیها زبان ترکی را پذیرفتند و همرنگ آنها شدند. اکنون وارث آنها، اردوغان، به گذشته رجعت کرده و سودای سلطان محمد فاتح را در سر میپروراند غافل از آنکه نه امروز روزگار عثمانی است و نه او سلطان فاتح. او عثمانیگری را بدیل بهتری به جای کمالیسم میبیند و آن را با رویاهای خود سازگارتر میپندارد. اردوغان با عدول از (یا بهتر است بگوییم کنار زدن) کمالیسم، به دنبال رجعت به دوران خلفای عثمانی است.
اردوغان در برهه ای سخت در تلاش بود تا «آتاتورک جدید» ترکیه باشد. همانطور که آتاتورک با «کمالیسم» معروف شد، اردوغان نیز با نیمنگاهی به «پدر ترکها» میخواست تا «اردوغانیسم» را به فلسفه حاکم بر سیاست ترکیه بدل سازد تا بدیلی بر کمالیسم مستقر در کشورش باشد. او میخواست پا جای پای پدر ترکها بگذارد و همچون او صاحب کیش شخصیت و چهرهای کاریزماتیک شود. شرایط داخلی و محیط منطقه ای او را به سویی سوق داد تا از این رویکرد عدول کرده و بازگشت به دوران شکوهمند گذشته را به جای کمالیسم سرلوحه خود قرار دهد. چنین به نظر میرسد که اردوغان میان قیچی «کمالیسم - عثمانیسم» مانده و بسته به شرایط به این رویکرد یا آن رویکرد روی میآورد.
بااینحال، «اردوغانیسم» ملغمهای است از سرخوردگیهای تاریخی ترکیه. اگرچه ترکیه، در تمام این سالها همواره کوشیده ترسان و لرزان بهسوی دموکراسی گام بردارد، اما حقیقت این است که این کشور در چنبره اقتدارگرایی گذشته مانده است. ترکیه اردوغان اگرچه به دستاوردهای اقتصادی قابلتوجهی دستیافته اما بااینحال، این کشور وارث سرشکستگیهای تاریخی برخاسته از فروپاشی عثمانی است (و این سرشکستگیها همچون زخمی بر روح و روان آنها سنگینی میکند) چنانکه روسیه وارث سرخوردگیهای ناشی از فروپاشی شوروی است. اگر در روسیه، پوتین ظهور کرد و ناجی روسها شد تا روسیه به روزهای شکوه قدرقدرتی بازگردد، در ترکیه هم اردوغان ناجی ترکها شد تا آنها را از سرخوردگیهای برخاسته از فروپاشی عثمانی و سپس کودتاهای پیاپی ارتش برهاند.
ترکیه اردوغانی بیش از آنکه از دموکراسی در راستای نهادسازی و مستقر کردن یا تثبیت شاخصهای دموکراتیک استفاده کند، از آن برای تقویت و پیشبرد دستور کارهای خود استفاده کرد و در راستای فردی کردن قدرت همت گماشت و «لویاتان مستبد» ترک را قویتر کرد. اردوغان فردی است مانده در گذشته که در زمانهای مدرن میزید. او در گذشتهای دستوپا میزند که دیگر نیست؛ گذشتهای که فروپاشیاش زخمی بر روان ترکها نهاد. اردوغان یک مرشد دیگر هم دارد و آن ولادیمیر پوتین است. در حقیقت اردوغان ادامهدهنده راه پوتین در جاهطلبیهای منطقهای است.
آنگاه که پوتین با ضمیمه کردن شبهجزیره کریمه به خاک روسیه سنتی منحوس بنا نهاد، نمیدانست بذر فتنهای را کاشته که ترکها ادامهدهنده آن فتنه خواهند بود. تحولات قرهباغ و نبرد آذربایجان و ارمنستان نشانههایی از بروز آن فتنه بود که نشان میداد ترکیه عزم کرده تا رویای پدران خود را با ایده «یک ملت، دو کشور» دنبال کند. این نبرد بیش از آنکه نبرد میان آذربایجان و ارمنستان باشد، نبردی برای گسترش طلبیهای اردوغان بود. انضمام مناطق خودمختار ناگورنو - قرهباغ به خاک آذربایجان نهتنها مصداق آن جاهطلبیها بود، بلکه ترکیه بر آن بود تا ضرب شستی به ارمنیها نشان دهد که دیگر سخن از نسلکشی ارامنه بر زبان نیاورند.
حقیقت این است که ترکیه از محیط پیرامونی یا «خارج نزدیکِ» خود احساس تهدید میکند. از یکسو، تحولات سوریه تاثیری عیان بر سیاستهای آنکارا دارد. از سوی دیگر، فعالیت پ. ک. ک در کردستان عراق بر دامنه ترس ترکیه از محیط پیرامونی میافزاید. چنین است که حملات توپخانه ای و هوایی گاه به گاه به کردستانِ عراق انجام میگیرد تا اندکی از حس ترس ترکها کاسته شود. در همین راستا، ماموریتهای نظامی ترکیه در عراق و سوریه به مدت دو سال دیگر تمدید شد تا این کشور نظارت بهتری بر خارجِ نزدیکِ خود داشته باشد. در قانونی که از سوی پارلمان ترکیه تصویب شد، آمده است: «خطرات و تهدیدات بر امنیت ملی ترکیه در نبردهایی که نزدیک مرزهای کشور جریان دارد همچنان در حال افزایش است».
بنابراین در راستای مهار یا لااقل نظارت بر این خطرات و تهدیدات، ماموریت نظامی ترکیه دو سال دیگر تمدید شد. در عین حال، منطقه قفقاز جنوبی، محیطی ناآرام در قاموس ترکهاست. فعالیت روسیه و مبادلات نظامی- اقتصادی این کشور با جمهوریهای سابق خود و طرح چین بر اساس «ابتکار کمربند و جاده» باعث شده ترکیه موقعیت خود را در خطر ببیند. این حس تهدید بر دامنه پرخاشگری ترکیه در سیاست خارجیاش افزود و نتیجه آن حمایت تمام قد از باکو در برابر ایروان بود.
بخشی از بحرانهای ترکیه و بهتبع آن خاورمیانه ساختگی است. آنگاه که آمریکا در سال ۲۰۰۳ به عراق حمله کرد و طومار صدام را پیچید، این بشار اسد بود که مرزهای کشورش را به روی جهادیون گشود تا آنها «سیلآسا» وارد عراق شوند و آمریکا را زمینگیر کنند. وقتی بحران سوریه در سال۲۰۱۱ شروع شد، این بار ترکها بودند که درهای کشور خود را به روی جهادیون گشودند تا اسد را زمینگیر کنند. این بازی یک بام و دو هوا ادامه یافت تا آغاز درگیری ارمنستان - آذربایجان؛ این بار اردوغان جهادیون سوری را روانه جبهه آذربایجان کرد. این جهادیون در خط مقدم نبرد با ارمنستان حضور داشتند (پایینتر به این مساله پرداخته شده است) .
با تمام این تفاصیل، ترکیه در مسیر سرنوشتسازی قرار گرفته است. «مرد دموکرات ترکیه» اکنون در مسیر اقتدارگرایی طی طریق میکند. اردوغان با تغییر نظام سیاسی کشورش از «پارلمانی» به «ریاستی» باعث شد قدرت بهطور مطلق در دستانش قرار گیرد. او غافل از این است که گذار از سیستم «پارلمانتاریستی» به «ریاستی» اگر نظارت جامعه مدنی و ارکان دموکراتیک قدرت را به دنبال نداشته باشد، باعث میشود ترکیه از یک «جمهوری سکولار» به یک «جمهوری سلطانی» گذار کند که هیچ تفاوتی با نظامهای سلطنتی و پادشاهی عربی ندارد. ویژگی سیستم پادشاهی این است که یک نفر تا پایان عمر عنان قدرت را در دست دارد و به کسی پاسخگو نیست.
اما «جمهوری سلطانی» عنوان جمهوری را با خود دارد که ویژگیاش تفکیک قوا، جامعه مدنی و برگزاری انتخابات در هر دوره زمانی مشخص است اما وقتی جمهوری سکولار به جمهوری سلطانی تبدیل میشود، رئیسجمهور در جامه پادشاه تا زمانی نامشخص عنان قدرت را در دست میگیرد. نامش جمهوری است اما نشانی از جمهوری در خود ندارد. اردوغان دانسته یا ندانسته کمر به استحاله و ویرانی کشورش بسته است. این بحرانها اکنون ترکیه را در وضعیت بغرنجی قرار داده است؛ بهگونهایکه برخی سخن از «تجزیه» و برخی دیگر سخن از «فروپاشی» این کشور به میان آوردهاند.
۳- اردوغان و تقویت صنعت پهپادی
در پاییز ۲۰۲۰ زمانی که آذربایجان و ارمنستان وارد یک درگیری نظامی تمامعیار در منطقه ناگورنو - قرهباغ شدند، ترکیه با استفاده از «پهپاد»های بومی و «نیروهای جهادی سوری» به حمایت تمامقد از آذربایجان روی آورد. حضور نیروهای جهادی تحولی شگفت در منطقه قفقاز بود. این حضور نشاندهنده «جنگی ترکیبی» بود که ترکیه آن را آغاز و اداره کرده بود. این کشور با استفاده از مولفه «جنگ ترکیبی» (پهپاد + مزدوران سوری) به دنبال توسعه نفوذ خود و پیشبرد دستور کار اردوغان در منطقه بود. در حقیقت، این ترکیب نشاندهنده «نبرد نیابتی» ترکیه با بازیگران دیگر منطقهای بود. برخی ناظران نگاه دیگری دارند و بر این باورند که تحولات اخیر در منطقه قفقاز نشاندهنده پیشرفت فناوری پهپادی است. اردوغان از سال ۲۰۰۳ توسعه صنعت دفاعی ترکیه را در صدر برنامههای خود قرار داده بود. در نتیجه تلاشهای او، در فاصله ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۹، صادرات دفاعی ترکیه از ۲۴۸میلیون دلار به ۴۷/ ۲میلیارد دلار رسید و تعداد شرکتهای دفاعی هم از ۵۶ به ۱۵۰۰ شرکت افزایش یافت.
این کشور در برههای به پهپادهای اسرائیلی روی خوش نشان داد اما اندکی بعد از آنها دل برید. اردوغان به دنبال استقلال صنعت دفاعی و کاهش وابستگی به خارج بوده است. اگر روزگاری ترکیه ۸۰درصد از سیستمهای تسلیحاتی را وارد میکرد، اما امروز فقط ۳۰ درصد واردات در زمینه تسلیحات دارد. این کشور در نظر دارد تا سال۲۰۲۳ تمام سیستمهای تسلیحاتی را در داخل تولید کند. درهرحال، پهپادهای TB۲ قادر است ۱۲۰ پوند سلاح حمل کند و تا ۲۴ ساعت پرواز کند. پهپادهای ساخت ترکیه میتوانند رقیب بسیاری از بازارهای پهپادی باشند. این چیزی است که فرانسیس فوکویاما هم به آن اشاره کرده است و میگوید ترکیه در دوران زعامت رئیسجمهوری اقتدارگرا (اردوغان) به بازیگری مهم در صنعت پهپاد تبدیل شده است. او اشاره میکند که پهپادهای ترکیه در لیبی، سوریه، ناگورنو- قرهباغ و در نبرد علیه «پ. ک. ک» نقش مهمی داشته است. این صنعت به ترکیهایها اجازه داده که به بازیگر مهم منطقهای با توانایی شکلدادن به تحولات منطقهای بیش از روسیه، چین یا آمریکا تبدیل شوند.
حضور منطقهای پررنگ ترکیه نشاندهنده دوری این کشور از ناتو و کنارگذاشتن «تنش صفر با همسایگان» است. این استراتژی و پایهگذارانش پیش پای رویکرد تهاجمی اردوغان قربانی شدند. ترکیه با درپیشگرفتن سیاست توسعهطلبانه درصدد است تا جامه «قدرت منطقهای» بر تن کند. در همین راستا، ترکیه توانسته حضور خود را در ۹ کشور خارجی تثبیت کند و در بسیاری از درگیریهای منطقهای (بسیار بیشتر از هر زمانی از دوره تاسیس جمهوری مدرن ترکیه تا کنون) حضور یافته است. ترکیه با بر هم زدن نظم موجود (نظمی که به نفع ناتو است) حاضر است روابط دیرپای خود را با شرکای اروپایی به خطر اندازد تا رویکرد تهاجمی و قدرت فائقه خود را به رخ بکشد. اردوغان یکبار گفت: «امروز، ترکیه میتواند عملیاتی را برای دفاع از امنیت ملی خود بدون کسب اجازه از کسی انجام دهد.»
دلیل دیگری که در پس مداخلهگریهای اردوغان در منطقه ارس وجود دارد این است که این کشور میکوشد وابستگی خود در زمینه انرژی را به ایران و روسیه بکاهد. این امر باعث شد ترکیه سیاست عدم مداخله را قربانی «مداخله فعال» و «حمایت بیقیدوشرط» از آذربایجان سازد. ترکیه با واردکردن بخش اعظم گاز موردنیاز خود از آذربایجان میکوشد سبد انرژی خود را متنوع سازد. آذربایجان در اوایل ۲۰۲۰ به اولین و اصلیترین تامینکننده گاز ترکیه تبدیل شد و هم اکنون خط لوله ۵/ ۶ میلیارد دلاری حملونقل گاز به ترکیه را هم تکمیل کرده است. تداوم این امر میطلبد که آذربایجان متحد ترکیه باشد. مداخله ترکیه در حمایت از «جمهوری آران» در برابر ارمنستان تقویتکننده روابط استراتژیک باکو - آنکارا است. این یعنی «یک ملت، دو دولت» وارد فاز جدیدی شده است.
۴- مداخلهگرایی با اعزام تکفیریها
ترکیه سخت در تلاش است تا همراستا با روسیه، چین، ایران و دیگر بازیگران جای پایی برای خود در منطقه قفقاز بیابد. بهترین راه نفوذ از طریق نبرد باکو- ایروان و مداخلهگری ترکیه در این نبرد بود. با توجه به اینکه روسیه به این منطقه به مثابه «خارج نزدیک» خود مینگرد حضور رقیب دیگر را برنمیتابد. اگر سوریه فرصتی به دست پوتین داد تا «تزار روس» در خاورمیانه عربی عرض اندام کند و به آبهای مدیترانه دسترسی یابد، جنگ آذربایجان- ارمنستان هم بهانهای به دست سلطان ترک داد تا با سیاست الحاقگری به نفع باکو، دسترسی خود به دریای خزر را تسهیل سازد. به این ترتیب، هم روسیه به دریای مدیترانه (از طریق سوریه) دسترسی مستقیم یافت و هم ترکیه دسترسی مستقیمتری به دریای خزر خواهد یافت. آذریها با حمایت تمام قد ترکیه موفق شدند ۲هزار و ۱۶۵ کیلومتر مربع در منطقه قرهباغ را از کنترل نیروهای ارمنستان خارج و به سیطره خود درآورند. اما مداخلهگرایی ترکیه در این منطقه به چه شکل بود؟
«فهیم تاستکین» در یادداشتی در المانیتور نوشت، برخی رسانههای خارجی و حتی رسانههای سوری از اعزام جهادیون سوری به منطقه مورد مناقشه قرهباغ خبر دادند. با وجود تکذیب آنکارا و باکو اما برخی منابع از تلفات جهادیون سوری در درگیریها خبر دادند. به گفته «مزاحم السلوم»، سخنگوی سابق «جیش مغاویر الثوره»- گروه شورشیِ سوری که زمانی مورد حمایت ایالات متحده بود - اولین گروه از جنگجویان سوری یک هفته قبل از اینکه درگیری میان ارمنستان و آذربایجان در ۲۶ اکتبر ۲۰۲۰ از سر گرفته شود به قفقاز اعزام شدند. السلوم ادعا کرد که جنگجویان سوری از طریق مرکزی که توسط «گردانهای سلطان مراد»، تحت حمایت ترکیه در شمال سوریه ایجاد شده بود، به خدمت گرفته شدند.
همچنین گروهی ۱۵۰ نفره از جنگجویان «فیلق الشام»، یکی از بزرگترین گروههای مسلح مورد حمایت ترکیه، از عفرین به ترکیه رفته و سپس از طریق فرودگاه بینالمللی آدانا به آذربایجان پرواز میکردند. اینها به اردوگاههای نظامی آموزشی در ساحل دریای خزر منتقل میشدند تا آموزشهای تاکتیکی به آنها داده شود و به آنها گفته میشد که وظیفهشان دفاع از گاز آذربایجان است. السلوم ادعا کرد که قرار بود به این جنگجویان نفری ۱۵۰۰ دلار در ماه داده شود و بخش زیادی از این نیروها از ترکمنهای سوریه انتخاب میشدند تا مشکل زبانی هم تا حدودی برطرف شود. «گردانهای سلطان مراد» حدود ۲ هزار نیرو به آذربایجان فرستاد.
«الیزابتا سورکوف»، محقق در موسسه تحقیقات سیاست خارجی میگوید: دهها جنگجوی سوری از شمال سوریه وارد ترکیه میشدند. او به گفتوگوی خود با برخی بستگان این جنگجویان اشاره کرد و افزود که وقتی این نیروها به ترکیه میرسیدند ارتباطشان با خانواده و محل زندگی بهطور کامل قطع میشد. او مدعی است که شرکت دفاعی خصوصی ترکیه به نام SADAT که پیوندهای نزدیکی با دولت ترکیه دارد نقش مهمی در استخدام این نیروها داشت. «زیاد حاجی عبید»، فرمانده ارتش ملی سوریه هم گفت: «این جنگجویان باید وارد نبرد در آذربایجان شوند تا بتوانند خانواده خود را تامین مالی کنند.» او افزود این نیروها آمادهاند به دستور ترکیه به هر جا که لازم است اعزام شوند. گاردین هم در گزارشی اعلام کرد که این نیروهای سوری «وارد قرارداد با شرکت امنیتی – خصوصی ترک شدند تا بهعنوان گارد مرزی در آذربایجان خدمت کنند.»
روایت دیگر میگوید به این نیروها در ازای خدمتی ۳ تا ۶ ماهه قرار بود ماهانه ۸۰۰ تا ۱۲۰۰ دلار داده شود تا از منابع گازی و نفتی آذربایجان محافظت کنند. یکی از فرماندهان این نیروهای سوری به گاردین (بدون ذکر نام) گفت که «زمانی که قرار بود به لیبی برویم بسیار میترسیدیم؛ اما اکنون هزاران نفر از ما آمادهاند تا به لیبی یا آذربایجان بروند.» یک فرمانده سوری دیگر هم به رویترز گفت که ۷۰۰ تا ۱۰۰۰ جنگجو به آذربایجان اعزام شدند. دیدهبان حقوق بشر سوریه هم اعلام کرد که مبارزانی از گردانهای سلطان مراد و گردانهای «الامشاط» از طریق عفرین به آذربایجان اعزام شدند و قرار بود ماهانه ۱۵۰۰ تا ۲ هزار دلار دریافت کنند. برخی شایعات هم تعداد نیروهای اعزامی سوری به آذربایجان را ۴ هزار نفر اعلام کرد.
رهیافتی که ترکیه در منطقه در پیش گرفت، نشان میدهد که این کشور به کانالی برای ورود جهادیون سوری به قفقاز جنوبی تبدیل شده است. به عبارت دیگر، این کشور مزدوران سوری را به مثابه ابزاری در راستای سیاست خارجی خود میبیند و چه بسا موجب واکنش روسیه هم بشود. سفیر ارمنستان در روسیه هم گفت که ترکیه حدود ۴ هزار جنگجوی سوری را عازم میدان نبرد کرده است. ترکیه هم اکنون یک رویکرد سه وجهی را در منطقه بهکار گرفته است. از یکسو با استفاده از پهپادهای بومی به تجهیز آذربایجان علیه ارمنستان میپردازد؛ از سوی دیگر به مزدوران سوری (نیروی خارجی) متوسل میشود تا توازن قوا را علیه ارمنستان تغییر دهد.
و در بُعد سوم، متخصصان نظامی ترک را عازم میدان نبرد کرد. یکی از این نیروهای سوریِ عضو «احرار الشام» که مورد حمایت ترکیه است به شرط فاش نشدن نام به رویترز گفت: «من نمیخواستم بروم اما دیگر پولی نداشتم. زندگی بسیار سخت است و محقرانه». او میگوید به ما وعده پرداخت ۱۵۰۰ دلار ماهانه داده شده بود. جالب اینجاست که این نیروها همگی از عفرین به ترکیه آمده و از آنجا به آذربایجان پرواز میکردند. عفرین در شمال غرب سوریه است که به تسخیر ترکها و شورشیان تحت امرشان درآمده است. «مصطفی سِجاری»، از نیروهای ارشد شورشیِ سوری، اگرچه سخنی از اعزام مزدوران سوری به میان نمیآورد، اما میافزاید ترکیه «برای ما تنها امید» برای مخالفت با اسد است.
میتوان از زوایه دیگری به مساله نگریست. رقابت ترکیه با روسیه (و البته ایران) وارد فاز جدیدی شده است. در ۲۴ نوامبر ۲۰۱۵ (۳ آذرماه ۱۳۹۴) که دو جنگنده اف ۱۶ نیروی هوایی ترکیه، سوخوی ۲۴ روسیه را در مرزِ سوریه و ترکیه سرنگون کرد، تنش میان دو کشور به حدی گسترش یافت که روسیه تحریمهای سنگینی علیه ترکیه اعمال کرد. روسها ابهت «ابرقدرت شرق» را خدشهدارشده یافتند و پاسخ را در اعمال تحریمهای سنگین علیه ترکیه یافتند. دیری نپایید که ترکیه مجبور به عذرخواهی شد. از آن پس، اردوغان همواره کوشیده با روسها بهطور مستقیم سر شاخ نشود. این دو رقیب، چاره را در «نبردهای نیابتی» یافتهاند. استفاده از مزدوران سوری در منطقه قفقاز جنوبی از سوی ترکیه بی تردید در راستای تقویت همین رویکرد است.
البته آنکارا در استفاده از مزدوران تنها نیست. روسیه و امارات هم از این قاعده مستثنی نیستند. «گروه واگنر»، شرکت امنیتی خصوصی مرتبط با کرملین، از مزدوران استفاده گستردهای کرده و آنها را به میادین نبرد گسیل کرده است. این مزدوران طیف گستردهای را شامل میشوند؛ از شرق اوکراین گرفته تا سوریه و لیبی. امارات هم در یمن از مزدوران سودانی بهعنوان نیروی زمینی استفاده میکند. چنین به نظر میرسد که استفاده از مزدوران در نبردهای نیابتی به تدریج به یک «عرف» تبدیل میشود. حقوق ماهانهای که ترکیه به مزدوران سوری میدهد از ۵۰۰ تا ۲ هزار دلار متغیر است. برخی معتقدند رقابت روسی- ترکی در شامات به قفقاز جنوبی کشیده شده است. از آنجا که پوتین و اردوغان دو سیاستمدار زیرک هستند تمایلی ندارند در این منطقه سطح نبرد از یک میزان مشخصی فراتر رود. طرفین یا به نیروهای اقماری متوسل میشوند یا پاسخ را در جبههای دیگر میدهند.
اگرچه اردوغان از مزدوران تکفیری در این جنگ علیه ارمنستان استفاده کرد و در واقع، این نیروها در خط مقدم نبرد قرار داشتند، اما روسیه ترجیح میدهد پاسخ را در سوریه بدهد. چنین بود که روسیه (۵ آبان ماه ۹۹) در منطقه «جبل الدویله» یک اردوگاه آموزشی نظامیِ متعلق به «فیلق الشام» را که یکی از بزرگترین گروههای مسلح مورد حمایت ترکیه است، بمباران کرد. چارلز لیستر، مدیر موسسه خاورمیانه مستقر در ایالات متحده، به الجزیره گفت: «این حمله در حقیقت حمله روسیه به اپوزیسیون سوریه نبود، بلکه حملهای مستقیم - و پیامی- به ترکیه بود». اما روایتی دیگر میگوید که کرملین عامدانه دست ترکها را در منطقه بازگذاشته تا رقیبی دیگر (ایران) از میدان به در شود. روسیه صلاح را در این میبیند که یک عضو ناتو (ترکیه) را هر چه بیشتر به خود نزدیک کند و با کارت آن در برابر غرب بازی کند.
روایت سوم هم بر این باور است که ارمنیها همواره کشتار ارامنه در دوران عثمانی را محکوم کرده و خواستار عذرخواهی ترکیه شدهاند. این مساله همواره «خار»ی در گلوی «ترکها» بوده و مترصد فرصتی بودند تا ارمنیها را به نوعی گوشمالی دهند. این جنگ فرصت را برای ترکها فراهم کرد. ترکیه به آرزوی خود دست یافت و با ایستادگی تمامعیار در کنار آذربایجان، نشان داد که دل خوشی از ارمنیها ندارد. بنابراین برخورد ترکیه در این جنگ در حقیقت تداوم و یادآور سیاستهای عثمانی در برخورد با ارامنه است. ترکیه با حربه دفاع از آذربایجان به دنبال یارکشی است تا در مذاکرات احتمالی آتی، شرایطی را فراهم سازد تا دیگر ارامنه سخنی از قتل عام خود در دوران عثمانی به میان نیاورند و خواستار عذرخواهی ترکها نشوند.
نتیجهگیری
اردوغان میتوانست در تاریخ ترکیه به «پدیدهای سرنوشتساز» تبدیل شود، اما از آنجا که این کشور برخوردار از سنت «لویاتان مستبد» است و ساختارها بیش از آنکه قائم به نهاد باشد، متکی بر فرد است به نیرویی ضد خود تبدیل شد. اردوغان یک روز به کمالیسم روی میآورد، روزی دیگر به نوعثمانیگری میبالد، اما به نظر میرسد او در چنبره این دو «ایسم» مانده است.
در برههای اردوغان توانست کشتی توفانزده اقتصاد و سیاست در ترکیه را به ساحل امن و آسایش برساند و این نبود مگر به واسطه تدبیر داوود اوغلو و استراتژی «تنش صفر با همسایگان» و اوجگیری ترکیه در اقتصاد و روابط خارجی. این همان مساله «قدرت در حال رشد» است که بالاتر به آن اشاره شد. ترکیه توانست در دوره حکمرانی حزب عدالت، رشد اقتصادی بالایی را تجربه کند و به جرگه «گروه ۲۰» بپیوندد. با در نظر داشتن اینکه سیاست از اقتصاد جدا نیست، روندهای سیاسیِ داخلی و منطقهای تاثیر شگرفی بر نرخ رشد اقتصادی ترکیه بر جا گذاشت. پس از داوود اوغلو، کشتیبان را سیاستی دگر آمد. اردوغان با در پیش گرفتن اقتدارگرایی به دل دریای توفانی خاورمیانه زد و در تلاطم امواج آن گرفتار شد.
با این حال، بهدلیل سبد گسترده روابط ترکیه و اقتصاد بهبود یافته توانست تا حدودی از بحران برهد. اما اقتصاد عدد و رقم میشناسد نه لاف و بلوف. به تدریج، این قدرت در حال رشد، ورود به بحرانهای منطقهای و مداخلهگرایی خارجی را به ابزاری برای گریز از بحران اقتصادی- سیاسی در داخل تبدیل کرد. اوج این مداخلهگرایی- همانطور که اشاره شد- اعزام تکفیریها به آذربایجان در سال گذشته و حمایت تمامقد از باکو در برابر ایروان بود. اکنون اقتصاد ترکیه حال و روز خوبی ندارد. اقتصادِ سیاستزده ترکیه به جایی رسیده که امروز بسیاری سخن از «فروپاشی اقتصادی ترکیه»، «زنگ خطر برای اردوغان»، «بحران در کمین اقتصاد» و عباراتی از این دست از ترکیه یاد میکنند. کاهش مستمر ارزش لیر در برابر دلار هم مزید بر علت است. در هر حال، درباره مداخله این قدرت در حال صعود در ماجرای درگیری آذربایجان - ارمنستان به چند نکته میتوان اشاره کرد:
الف) ترکیه به دنبال برآورده کردن منافع خود در قفقاز با اعمال نفوذ بر جمهوری آذربایجان است. این مساله در راستای عمق استراتژیک ترکیه و تضعیف ایران است.
ب) ترکیه نقش بر هم زننده بازی و توازن قوا را دارد و با وارد کردن شبهنظامیان و جهادیون سوری به خط مقدم نبرد آذربایجان با ارمنستان، در عمل به تهدید امنیتی ایران روی آورده است.
ج) ترکیه به دنبال دستیابی به منابع فسیلی در دریای خزر بوده است. این امر میسر نمیشد مگر با در دست گرفتن افسار جمهوری آذربایجان. به این ترتیب، ترکیه میتواند مرز زمینی مستقیمی هم با باکو داشته باشد.
د) ترکیه برای تضعیف هلال شیعی به دنبال شکل دادن به هلال ترکی- تورانی است. در همین راستا، جمهوریهای ترک نشین (ترکمنستان، آذربایجان، ازبکستان و قرقیزستان) به دنبال تشکیل سازمان یا ائتلاف ترکها هستند. آیا این قدرت «در حال رشد» با ورود به تحولات قرهباغ و همزمان کاهش ارزش لیر و بحران اقتصادی بر سرعت افول خود افزوده است؟ آیا میتوان این تعبیر را درباره اردوغان و بهطور کلی ترکیه بهکار برد که «خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود؟»