بخش چهارم
نه «صلح آمریکایی» نه«صلح چینی» - ۲۰ اردیبهشت ۹۶
نویسندگان: مایکل دی سوین، ونیان دنگ و اوبه ری لسکور
ترجمه: محمدحسین باقی
در این چهار بخش که به صورت مقدمه مطرح شد به رقابت میان چین و آمریکا در منطقه غرب پاسیفیک اشاره شد. در این چند بخش گفته شد که چین و آمریکا بهدنبال برتری در غرب پاسیفیک هستند اما برتری هر یک از آنها ممکن است چالشها و اصطکاکهایی میان آنها و کل منطقه بهوجود آورد. با توجه به اینکه این منطقه بیشتر از متحدان آمریکا تشکیل میشود تا چین، برای ثبات در این منطقه و جهان نیاز به یک چارچوب نظری است تا روابط این دو قدرت بزرگ به صورت مدیریت شده جلو برود تا مانع برخورد میان آنها شود.
نویسندگان: مایکل دی سوین، ونیان دنگ و اوبه ری لسکور
ترجمه: محمدحسین باقی
در این چهار بخش که به صورت مقدمه مطرح شد به رقابت میان چین و آمریکا در منطقه غرب پاسیفیک اشاره شد. در این چند بخش گفته شد که چین و آمریکا بهدنبال برتری در غرب پاسیفیک هستند اما برتری هر یک از آنها ممکن است چالشها و اصطکاکهایی میان آنها و کل منطقه بهوجود آورد. با توجه به اینکه این منطقه بیشتر از متحدان آمریکا تشکیل میشود تا چین، برای ثبات در این منطقه و جهان نیاز به یک چارچوب نظری است تا روابط این دو قدرت بزرگ به صورت مدیریت شده جلو برود تا مانع برخورد میان آنها شود.
این چهار الزام برای ایجاد توازن قدرت در غرب پاسیفیک به ترتیب اجرا فهرست شدند. یعنی، هر اقدامی به سوی توازن پایدار قدرت میتواند زمانی شروع شود که آمریکا، چین، متحدان و سایر طرفهای ذیربط مانند تایوان بتوانند گذار قدرت شروع شده را درک کرده و سپس مزیتهای نسبی ایجاد توازن قدرت پایدار را به جای تلاش برای حفظ یا ایجاد برتری بپذیرند. تنها بر این مبنا واشنگتن، پکن و سایر قدرتها میتوانند نسخهای حداقلی از توازن باثبات خلاصه شده در بالا را به آزمون بگذارند. فرآیند ساخت یک توازن قدرت باثبات که ممکن است چانهزنی بزرگ میان واشنگتن و پکن به نظر رسد هر دو را ملزم میدارد تا آن فرآیند را شروع کرده و آن را به یک نتیجه موفق برسانند. با این حال، رویکرد ارائه شده در این مطالعه به شیوههای مهمی متفاوت از چنین کاری است. یک چانهزنی بزرگ معمولا بهعنوان رویدادی واحد درک میشود که متشکل از یک توافق جامع میان طرفهای ذیربطی است که تمام جنبههای یک مساله را پوشش میدهند. بیاعتمادی عمیق میان واشنگتن و پکن و به چالش کشیدن ویژگیهای محیط توازن قدرت میطلبد که این فرآیند به تدریج و با گامهای آهسته و پیوسته تحقق پذیرد.
این فرآیند به احتمال زیاد برخی سطوح درک یا لااقل اذعان متقابل میان آمریکا و چین و میان آمریکا و متحدان کلیدی اش با توجه به ضرورت گذار به برخی اجزای کلیدی توازن قدرت باثبات در غرب پاسیفیک را میطلبد. همچنین به احتمال زیاد میطلبد که طرفین با توجه به عناصری خاص (که در ادامه به آن اشاره میشود) در فواصل مختلف و طی این فرآیند به سطحی از ادراکات ضمنی برسند. این عناصر خاص پیش گفته عبارتند از: محدودیت بر انواع خاصی از نظامهای تسلیحاتی، اقدامات اعتمادساز متقابل و به شکلی بلندپروازانه تر، خلق یک شبهجزیره که تا حد زیادی غیرمتعهد باشد و نیز محدودیت بر نظامی شدن آینده مساله تایوان و مناقشات دریایی مختلف. برخی منتقدان ممکن است بگویند که یک توازن باثبات نباید مشتمل بر درک یا تعهدات حساب شده میان واشنگتن و پکن باشد. در عوض، چنین توازنی در نتیجه محدودیتهای اقتصادی مشترک بر ظرفیتهای نظامی و انگیزههای [یا مشوقهای] مشترک سیاسی و دیپلماتیک برای ثبات بخشیدن به رابطه تغییر قدرت طی زمان میتواند و باید به شکلی «طبیعی» ظاهر شود. این استدلال میگوید تمام آنچه نیاز است همانا مجموعهای از «اقدامات اعتمادساز» و «سازوکارهای مدیریت بحران» است که احتمال نزاع متقابل را کاهش میدهد، آنگاه که این دو کشور بهطور جداگانه با توازن قدرت در حال ظهور و دوفاکتو سازگار میشوند.
وقتی چنین طرحی غیرقابل تصور نباشد، مشاهده این مساله دشوار است که چگونه واشنگتن و پکن میتوانند به شکل موفقیتآمیزی به یک توازن باثبات برسند؛ توازنی که مانع تلاشهای یک طرف یا هر دو طرف برای دستیابی به مزیت نسبی در پیگیری منافع رقابتی یا بالقوه ناسازگار با توجه به مساله کره، تایوان و ... میشود. چرا واشنگتن در نهایت بهطور طبیعی و مسالمت آمیز با فرسایش تدریجی جایگاه گذشته اش در مورد برتری وفق مییابد و یک توازن قدرت منطقهای باثبات را میپذیرد (و در واقع در حفظ آن میکوشد) مگر اینکه آشکارا گذار منطقهای در حال انجام را درک کند و آن را بهعنوان بهترین نتیجه ممکن (یا ضروری) بپذیرد. در واقع، با توجه به اشتیاق غالب و قدرتمندانه آمریکا برای حفظ موقعیت ظاهرا ملایم برتریاش در غرب پاسیفیک، محتمل است که پذیرش چنین نتیجهای از سوی واشنگتن در شرایط فعلی فقط «یا» در نتیجه اجبار یک رویداد باشد مانند یک بحران مهم که تاییدکننده این باشد که آمریکا برتری خود را از دست داده و بنابراین ضرورت دارد که به شکل مسالمتجویانهای به سوی توازن باثبات با پکن حرکت کند (یک چشمانداز بسیار غیرمحتمل زیرا چنین بحرانی به احتمال زیاد منجر به الگوی تشدید یافته رقابت استراتژیک میان چین- واشنگتن میشود) «یا» تصمیمی حساب شده از سوی دو طرف برای گذار به توازنی واقعی.
در غیاب تصمیم دوم، واشنگتن به احتمال زیاد یا گذار قدرت در حال انجام را رد میکند یا به شکلی بیهوده تلاش میکند تا افول نسبی کاهش قدرت خود را در غرب پاسیفیک معکوس کند. هر دو مسیر منطقا موجب واکنشهای قوی- یا به احتمال زیاد واکنش افراطی و فراتر از حد تصور- به محک واقعی یا فرضی عزم آمریکا از سوی چین در مورد مسائلی مانند کره، تایوان، مناقشات دریایی، جاسوسی آمریکا و عملیات شناسایی و غیرآن میشود. به همین ترتیب، در غیاب یک تصمیم حساب شده برای حرکت به سوی توازنی باثبات، پکن به احتمال زیاد یا در مورد قدرت نسبی رو به افزایش خود به اغراق میپردازد و ریسکهای مهم و خطرناکی را برای دفاع یا پیش بردن منافع خود در مورد این مسائل یا دفاع از خود در برابر رفتار بازدارنده و افراطی آمریکا اتخاذ خواهد کرد. به تعبیر دیگر، محتملترین پیامد تلاش برای تعامل جهت گذار در روابط قدرت در غرب پاسیفیک به سوی توازن طبیعی تا حد زیادی شانس بحران را افزایش میدهد که تقریبا به رقابت امنیتی شدیدتر و خطر روزافزون جنگ سرد چین- واشنگتن منجر میشود. با توجه به این ملاحظات، یک رویکرد مطلوب در واقع مشتمل بر شناسایی آشکار ضرورت گذار به یک توازن قدرت باثبات و تلاش حساب شده برای انجام این گذار است.
فصلهای بعدی این چهار الزام برای خلق یک توازن قدرت باثبات در غرب پاسیفیک را بررسی میکند که شامل این موارد است: ترسیم دقیق محیط قدرت منطقهای در حال تغییر از برتری آمریکا به یک توازن نامطمئن و متزلزل است؛ مزیتهای نسبی توازن قدرت دوقطبی در مورد تلاش برای حفظ یا ایجاد برتری چین یا آمریکا؛ ویژگیهای مهم حداقلی و حداکثری یک توازن قدرت باثبات چینی- آمریکایی و فرآیندی که شامل ایجاد چنین توازنی در منطقه است. در چنین محیطی، دادههای کمی و کیفی برای پشتیبانی از این استدلال همراه با ملاحظه استدلالهای مهم مخالف ارائه میشوند. نتیجه گیری هم تمام این استدلالها را خلاصه کرده و به شکلی مفصلتر چالشهای عملی در مواجهه با توازن قدرت باثبات در غرب پاسیفیک را خلاصه میکند.
ارسال نظر