بخش سوم
دومینوی پوپولیسم - ۲۵ آبان ۹۵
فرید زکریا/تحلیلگر مسائل آمریکا
ترجمه: محمد حسین باقی
در بخش قبل نویسنده به تحقیق اینگلهارت و نوریس اشاره کرد و به تفاوت احزاب راستگرا و چپگرا پرداخت. اینگلهارت و نوریس معتقدند که از دهه ۰۸ به این سو، مسائل اقتصادی کماهمیتتر شده و مسائل غیراقتصادی - مانند مسائل مربوط به جنسیت، نژاد و محیط زیست- اهمیت فراوانتری یافتهاند. نویسنده معتقد است که رکود اقتصادی و مولفههای جمعیتی از علل شکلگیری جریانهای پوپولیستی است. جهانیسازی و چالش مالی هم از دیگر مولفههای تاثیرگذار در این فرآیند است.
فرید زکریا/تحلیلگر مسائل آمریکا
ترجمه: محمد حسین باقی
در بخش قبل نویسنده به تحقیق اینگلهارت و نوریس اشاره کرد و به تفاوت احزاب راستگرا و چپگرا پرداخت. اینگلهارت و نوریس معتقدند که از دهه 08 به این سو، مسائل اقتصادی کماهمیتتر شده و مسائل غیراقتصادی - مانند مسائل مربوط به جنسیت، نژاد و محیط زیست- اهمیت فراوانتری یافتهاند. نویسنده معتقد است که رکود اقتصادی و مولفههای جمعیتی از علل شکلگیری جریانهای پوپولیستی است. جهانیسازی و چالش مالی هم از دیگر مولفههای تاثیرگذار در این فرآیند است.
تا حدی به دلیل نیروهای فراوانی که در اقتصاد جهانی در حال فعالیت هستند، در دهههای اخیر یک همگراییای در سیاست اقتصادی در اقصی نقاط جهان وجود داشته است. در دهه 60، تفاوت میان چپ و راست بسیار زیاد بود. چپ بهدنبال ملی کردن تمام صنایع و راست بهدنبال بیرون کردن دولت از اقتصاد بود. برای مثال، وقتی فرانسوا میتران در اوایل دهه 80 وارد قدرت در فرانسه شد سیاستهایی را به اجرا در آورد که کاملا سوسیالیستی بودند در حالی که مارگارت تاچر و رونالد ریگان به دنبال کاهش مالیات، خصوصی کردن صنایع و خدمات دولتی و از ریل خارج کردن بخش دولتی بودند. پایان جنگ سرد، سوسیالیسم را در تمام اَشکالش بیاعتبار کرد و احزاب چپگرا در همه جا به «میانه روی» روی آوردند که این گذار در دولت بیل کلینتون در آمریکا و تونی بلر در بریتانیا کاملا موفقیتآمیز بود، اگرچه سیاستمداران راستگرا همچنان میخواهند «لسه فر» را امروز هم به اجرا در آورند، اما این بیشتر جنبهای تئوریک دارد تا عملی. محافظهکاران - که بهویژه پس از بحران مالی جهانی- به قدرت رسیدند خود را با اقتصادی مغشوش سازگار کردند همانطور که لیبرالها باید خود را با بازار هماهنگ میکردند.
تفاوت میان سیاستهای بلر و کامرون واقعی بود، اما در چشمانداز تاریخی، این تفاوت اندک بود. در عین حال، برنامههای ترامپ برای اقتصاد شامل افزایش شدید هزینههای زیرساختی، اعمال تعرفههای بالا و افزایش حقوق برای مادران شاغل است. او ادبیاتی غیرمعمول برای کاهش مقررات و مالیات بهکار گرفته، اما آنچه به راستی وعده داده - فارغ از اینکه واقعا چه کاری را میتواند بکند- تفاوت چندانی با برنامه هیلاری کلینتون نداشته است. در واقع، ترامپ با لاف زنی گفته که برنامههای زیرساختی اش دو برابر بزرگتر از برنامه هیلاری است. این همگرایی در سیاست اقتصادی به وضعیتی انجامیده که امروز در آن تفاوت اساسی میان چپ و راست، فرهنگی است. با وجود چیزهایی که گاهی میشنویم، بیشتر تحلیلها از رای مردم به برگزیت، ترامپ یا نامزدهای پوپولیست در اروپا نشان میدهد که مولفههای اقتصادی (مانند افزایش نابرابری یا تاثیرات تجاری) قدرتمندترین محرکها برای حمایت آنها نیست. ارزشهای فرهنگی اما یکی از مولفهها است. به گفته اینگلهارت و نوریس تغییر در دهه 70 شروع شد زمانی که جوانان به استقبال سیاست «پساماتریالیستی» رفتند که بر «ابراز وجود» و مسائل مرتبط با جنسیت، نژاد و محیط زیست متمرکز بود.
این جوانان قدرت را به چالش کشیده و نهادها و هنجارهایی تاسیس کردند و در معرفی ایدههای جدید و دادن قالب جدید به سیاست و جامعه تا حد زیادی موفق شدند. اما آنها یک ضدحمله انجام دادند. نسل قبلی، بهویژه مردان، با آن چیزی دچار آسیب شد که آن را تهاجم به تمدن و ارزشهایی میدید که آن را مقدس شمرده و با آن بزرگ شده بود. این آدمها شروع به رای دادن به نامزدها و احزابی کردند که معتقد بودند این نیروها تغییر فرهنگی و اجتماعی را در کنترل خود خواهند گرفت. در اروپا، این منجر به ظهور احزاب جدید شد. در ایالاتمتحده به این معنا بود که جمهوریخواهان بیشتر براساس مسائل فرهنگی رای میدادند تا مسائل اقتصادی. حزب جمهوریخواه برای چند دهه بهعنوان ائتلافی از گروههای متفاوت در شرایط سختی زیسته بود و یک همجوشی میان محافظهکاران فرهنگی و اقتصادی و بازهای سیاست خارجی یافت. اما بعد، دموکراتهایی که زیر لوای کلینتون بودند به «میانه» نزدیک شدند و بسیاری از کارگران حرفهای و یقه سفید را به حزب آوردند. از سوی دیگر، سفیدهای طبقه کارگر خود را به شدت از دموکراتهای جهان وطنی جدا یافته و بیشتر با حزب جمهوریخواه احساس آسودگی میکردند؛ حزبی که وعده داده بود ارزشهای آنها را در «3جی» منعکس سازد: اسلحه، خدا و همجنسگرایان. در دوره اول دولت اوباما، جنبش جدیدی - به نام تی پارتی- در جناح راست ظاهر شد که ظاهرا واکنشی بود به سیاستهای حمایتی دولت در پاسخ به بحران مالی. با این حال، مطالعهای جامع از سوی «تدا اسکاچپول» و «وانسا ویلیامسون»- براساس صدها مصاحبه با پیروان تیپارتی- به این نتیجه رسید که انگیزههای اساسی شان اقتصادی نبود بلکه فرهنگی بود. همانطور که خصومت کینهورزانه با اوباما نشان داد، نژاد نیز در این واکنش فرهنگی نقش داشت.
چند سالی نهادهای محافظهکار در واشنگتن بر اقتصاد متمرکز بودند نه به این خاطر که مهمترین حامیان مالیاش به سوی لیبرتارین میل داشتند، اما در پس پرده، شکاف میان این نهاد با پایگاه حزبی در حال بیشتر شدن بود و پیروزی ترامپ آن شکاف را بار دیگر باز کرد. نبوغ سیاسی ترامپ درک این مساله بود که بسیاری از رایدهندگان جمهوریخواه به واسطه معیارهای حزبی تجارت آزاد، مالیاتهای اندک، مقرراتزدایی و اصلاح «حق» بیتفاوت ماندند، اما به جذابیت متفاوت مبتنی بر ترسهای فرهنگی و احساسات ملیگرایانه خوب پاسخ دادند.
ملت در برابر مهاجرت
تعجبی ندارد که مساله اولیه و مهمی که ترامپ از آن بهرهبرداری کرد «مهاجرت» بود. در بسیاری از مسائل اجتماعی دیگر حتی پوپولیستهای راستگرا هم دچار شکاف شده و دریافتند که جریان علیه آنها است. مهاجرت البته مسالهای مهم است که پوپولیستها به خاطر آن در میان خود متحد شده و با دشمنان نخبه خود به مخالفت برخاستند. یک واقعیت در پس این لفاظی هست. به همین دلیل ما در واقع در عصر مهاجرتهای تودهای زیست میکنیم. جهان بهواسطه جهانیسازی کالاها، خدمات و اطلاعات متحول شده و تمام این موارد سهم خود از درد و نفی و طرد را داشتهاند. اکنون شاهد جهانیسازی مردمان هستیم و واکنش عمومی به آن قویتر و احساسیتر است. جمعیتهای غربی جریان کالاها، ایدهها، هنرها و غذاهای خارجی را درک کرده و پذیرفتهاند، اما اشتیاق زیادی ندارند تا خودِ جریان خارجیها را درک کرده و بپذیرند و امروز موارد بسیاری از این مساله هست که میتوان به ذکر آن پرداخت.
ارسال نظر