بازگشت به خاورمیانه - ۴ مهر ۹۵

جیمز. اف. جفری/ دیپلمات آمریکایی
مایکل آیزنشتات/ محقق نظامی
ترجمه: محمدحسین باقی

در بخش اول اشاره شد که معیار نظامی - سیاسی پیش برنده استراتژی آمریکا در منطقه است. اگرچه استراتژی نظامی آمریکا در بالکان، آسیای‌جنوب شرقی یا آمریکای مرکزی به‌طور سنتی هم مروج لیبرالیزاسیون داخلی و هم آرامش و ثبات منطقه‌ای بوده اما خاورمیانه همواره یک استثنا بوده است. حضور و وجود نیروی نظامی در این منطقه حتی اگر با موفقیت هم همراه شده باشد اما باعث بی‌ثباتی و خشونت گسترده در منطقه می‌شود. این چالش‌ها نمی‌تواند تهدیدکننده آمریکا یا نظم جهانی باشد اما اگر به این چالش‌ها رسیدگی نشود می‌تواند «جهان‌شمولی سیستم جهانی» و در نتیجه، «مشروعیتش» را زیر سوال ببرد.

با از میان رفتن چالش صربستان پس از سال ۱۹۹۹، بیشتر تهدیدات منطقه‌ای بازمانده برای نظم بین‌المللی ریشه در خاورمیانه به‌ویژه ایران، عراق، جنبش القاعده، دولت‌های مختلف دیگر و بازیگران فروملی مانند لیبی، سوریه و سایر جنبش‌های تروریستی داشت. عملیات تحت امر آمریکا علیه این تهدیدات که پس از ۱۱سپتامبر به اوج خود رسید، هم بازتاب کاربرد منطقه‌ای این اصل عمومی بود و هم توجه به منطقه‌ای خاص که بیش از سهمش در خشونت و تهدید نظم بین‌المللی نقش داشت. (در این مقاله، خاورمیانه شامل جهان عرب، ترکیه، ایران، افغانستان، پاکستان و بخش آفریقایی دریای سرخ تا سومالی می‌شود). دلایل مربوط به ناامنی و بی‌ثباتی‌های بلندمدت خاورمیانه سال‌ها است که - به‌ویژه در گزارش کمیسیون ۱۱ سپتامبر- مورد بحث قرار گرفته و ظهور «دولت اسلامی» در سال ۲۰۱۴ هم تلاش‌های متفاوت و جدیدی برای درک این مساله ایجاد کرد که چرا این منطقه این‌قدر متفاوت از سایر مناطق است.

استراتژی «استاندارد» آمریکا برای اتکا بر شرکای محلی برای پذیرفتن میزانی از بار مسوولیت پس از مداخله اولیه آمریکا در این منطقه، نسبت به جاهای دیگر موفقیت اندکی داشته است. دولت‌های محلی، تا حدودی دولت‌های مصنوعی هستند با استثناهای معدودی مانند ترکیه و ایران؛ و ادعای وفاداری شهروندان هم به دو صورت به چالش کشیده می‌شود: اولین چالش این است که این وفاداری‌ها بیشتر انحصارگرایانه و محدود است یعنی وفاداری به خانواده، طایفه، قبیله، منطقه، گروه مذهبی یا فرقه‌ای است نه دولت؛ و دومین چالش هم جنبش‌های مسیحاگونه پان منطقه‌ای مانند داعش، القاعده و اخوان‌المسلمین است. در نتیجه، آمریکایی که محکوم به «ایفای» نقش برای منافع امنیتی مشروع خود است دریافت که نه استراتژی «بده- بستان» (مانند بالکان) و نه اتکا به متحدان محلی مانند ناتو حلال مشکلات خاورمیانه است. در عوض، ایالات‌متحده نه‌تنها مجبور به مداخله چند باره در منطقه شد بلکه بارها کوشید و هرگز برای شکل دادن به مداخله در درون یک کشور یا چارچوب استراتژیک دیگر موفقیت کاملی به دست نیاورد.

3- استراتژی آمریکا در خاورمیانه

در زمره مراحل مهم رویکرد منطقه‌ای واشنگتن از زمان جنگ جهانی دوم به این سو مداخله مستقیم فوری این کشور در اواخر قرن بیستم بود؛ مداخله دراماتیک در دوران بوش دوم و تغییر چشمگیر در جهت‌گیری‌های دیگر در دوران اوباما.

منافع آمریکا

در بالاترین سطح، اهداف استراتژیک ایالات‌متحده در خاورمیانه - همچون سایر مناطق- انعکاس کاربرد محلی سیاست خارجی اصولی‌ است که در بالا بحث شد، همراه با تجربه تاریخی آمریکا در منطقه، منافع خاص منطقه‌ای آمریکا و حوادثی که انطباق با آن سیاست خارجی را می‌طلبد. از این رو، هرگونه بررسی استراتژی باید با فهرستی از منافع اساسی منطقه‌ای آمریکا شروع شود. پرزیدنت اوباما در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل در سپتامبر ۲۰۱۳ این فهرست را تشریح کرد و بار دیگر برای توجیه عملیات نظامی علیه داعش در سال ۲۰۱۴ به آن توسل جست:

* ما با تهاجم خارجی علیه متحدان مان و شرکایمان - همان‌طور که در جنگ خلیج‌فارس رخ داد- مقابله خواهیم کرد.

* جریان آزاد انرژی از منطقه به جهان را تضمین خواهیم کرد...

* شبکه‌های تروریستی که مردمان مان را تهدید کنند، متلاشی خواهیم کرد.

* و در نهایت، توسعه یا سوءاستفاده از سلاح‌های کشتارجمعی را تحمل نخواهیم کرد.

این مفهوم از منافع آمریکا مداخله این کشور در منطقه از جنگ جهانی دوم به این سو را شکل داده است. ۷۰ سال پیش، همین دو هدف مثبت - نفت و متحدان- به یک اندازه اهمیت داشتند در حالی که تهدید در آن زمان سلاح‌های کشتارجمعی و تروریسم نبود بلکه شوروی و در مرحله بعد بازیگران مختلف و محلی متجاوز بودند.

شروع

پس از جنگ جهانی دوم، «قطعه اتحاد» استراتژی خاورمیانه‌ای آمریکا پیچیده بود زیرا شرکای ما، به استثنای دو دولت عربستان و ترکیه، حاکمانی بومی نبودند بلکه بریتانیا و فرانسه حاکمان محلی شان بودند که بر بخش جنوبی اوراسیا از جبل‌الطارق تا هنگ کنگ مسلط بودند. طی جنگ جهانی دوم، واشنگتن نسبت به ارزش استراتژیک خاورمیانه بدبین بود و تلاش این متحدان برای برقراری دوباره کنترلی که جنگ به آن پایان بخشیده بود به دیده تحقیر می‌نگریست. ایالات‌متحده آینده منطقه را نه در دستان استعمارگران بریتانیایی و فرانسوی بلکه در دست حاکمان محلی می‌دید. حفاظت از منافع شرکت نفتی آمریکا و تلاش‌های تبلیغی نیز یک مولفه بود. اهمیت این منطقه در جهان پساجنگ در دیدار پرزیدنت روزولت هنگام بازگشت از کنفرانس یالتا با ملک عبدالعزیز روی کشتی USS Quincy مورد اشاره قرار گرفت.