در مذمت رابین هودیسم ونزوئلایی
فرشید جعفری
استاد دانشگاه
هوگو رافائل چاوز فریاس در روزگاری در راس قدرت ونزوئلا قرار گرفت که اندیشه لیبرالیسم در قامت نئولیبرالیسم اقتصادی اندیشه مسلط جامعه بینالمللی بود. چاوز در دوم فوریه ۱۹۹۹ پشت میز ریاست جمهوری آن کشور تکیه زد. یعنی نزدیک به یک دهه از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و اندیشه مارکسیسم دولتی سپری شده بود.
در این روزگار تنها مفهومی که میتوانست اندیشه نئولیبرالیسم اقتصادی را تبدیل به یک گفتمان مسلط در ذهن دولتمردان جوامع مختلف جهان سازد، مفهوم جهانی شدن بود.
فرشید جعفری
استاد دانشگاه
هوگو رافائل چاوز فریاس در روزگاری در راس قدرت ونزوئلا قرار گرفت که اندیشه لیبرالیسم در قامت نئولیبرالیسم اقتصادی اندیشه مسلط جامعه بینالمللی بود. چاوز در دوم فوریه ۱۹۹۹ پشت میز ریاست جمهوری آن کشور تکیه زد. یعنی نزدیک به یک دهه از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و اندیشه مارکسیسم دولتی سپری شده بود.
در این روزگار تنها مفهومی که میتوانست اندیشه نئولیبرالیسم اقتصادی را تبدیل به یک گفتمان مسلط در ذهن دولتمردان جوامع مختلف جهان سازد، مفهوم جهانی شدن بود. مفهومی که بنا به روایت «جنس بارتلسون» مانند اسفنجی تفسیرها و تاویلهای متعدد و متنوعی را به خود جذب میکرد. اما آنچه در هسته مرکزی این مفهوم قرار داشت، جهانی شدن اقتصاد سرمایهداری بود. این مفهوم با این هسته مرکزی این پیام مشخص را برای دولت - ملتها و دولتمردان داشت که اگر چنانچه مرزهای حاکمیتی خود را به روی حرکت کالاها و سرمایه ببندید، از گردونه انباشت سرمایه و در نتیجه از فرآیند توسعهیافتگی باز میمانید. به نظر میرسید مرزهای متعارف ملی که حاشیه امنی برای سرمایه با هدف صرف کسب سود محسوب میشد، دیگر کارآیی و قابلیت خود را از دست داده و گشودگی و شکستن مرزها با هدف کسب سود بیشتر بیش از پیش احساس میشد.
این پیام نظام سرمایهداری را حتی دولتمردان جوامعی که در دامن اندیشه مارکسیسم پرورش یافته بودند و مدتها توزیع برابر ثروت را تمرین کرده بودند، به درستی دریافتند و راهی را در پیش گرفتند که رقیبانشان آن را هموار ساخته بودند. البته در این میان بودند دولتمردانی که این ایما و اشارات جهانی شدن اقتصاد سرمایهداری را به خوبی درک کردند اما تعمدا نخواستند که به فهم آن پیام مبادرت ورزند و در نتیجه اقتصاد کشورشان را در شیب تند انحطاط قرار دادند.
مصداق برجسته یکی از این دولتمردان هوگو چاوز بود. کسی که به هیچ رو نتوانست ذهنیت خود را از فضای فکری «سیمون بولیوار» قهرمان استقلال آمریکای لاتین از استعمار اسپانیا رها کند، چرا که آنچنان عناصر فکری بولیوار در لایههای زیرین ذهن او ریشه دوانده بود که با وجود تحولات بنیادین درهمه ابعاد جامعه بینالمللی، گویی در متن مبارزات ۱۸۱۰ میلادی در جایگاه ژنرال«فرانسیسکو د میراندا» قرار گرفته و از بولیوار برای پیوستن به مبارزه دعوت به عمل آورده تا ونزوئلا را از استعمار اسپانیا رها سازد.
چاوز با چشمپوشی ازاین تحولات از سال ۱۹۹۹ مسیری را درکشورش پیش گرفت که ایالاتمتحده آمریکا گویی در مقام اسپانیا قرار گرفته و او به هر بهایی که شده اجازه نفوذ را به آن کشور و متحدانش نخواهد داد تا شاید از خلال این مسیر وفاداری یوتوپیایی خویش را به رهبر استقلال آمریکای لاتین ثابت کند. اعتقاد به اندیشه رهایی میتواند بسیارمقدس باشد، اما زمانی که این اندیشه بدون توجه به تحولات روزگار پیگیری میشود، میتواند به شکست و ناکامی و ناامیدی منجر شود. چاوز در دوره صدارت خود بر مسند ریاست جمهوری ونزوئلا حصار بلند و ضخیمی دور تا دور مرزهای متعارف ملی خود کشید و از این طریق چشمان خود و ملتش را به روی جامعه بینالمللی بست تا شاید بهزعم خویش جامعه آرمانی خود را تحقق بخشد.
او درصدد تعامل با دولتهایی بر آمد که هیچ سود و منفعتی از آنها برای کشورش متصور نبود. ونزوئلا با داشتن بزرگترین ذخایر نفتی جهان تنها به دلیل وفاداری به ایدئولوژی سخت خود به جای وفاداری به اصول توسعهیافتگی متناسب با زمانه خویش، اقتصاد و دولتش را در جهتی سوق داد که مطبوعات جهان را با این پرسش اساسی مواجه ساخت که دولت و اقتصاد این کشور کدام یک جلوتر از دیگری فرو خواهد پاشید؟ کار با اتخاذ سیاستهای بسیار نادرست و به دور از عقلانیت دولت سوسیالیست چاوز به جایی رسید که صندوق بینالمللی پول رشد منفی ۱۰ درصد را در اقتصاد آن کشور پیشبینی کرد و دولت و اقتصاد آن کشور را درآستانه ورشکستگی دید.
او که به برخی ویژگیهای کاریزماتیک شخصیتش آگاهی داشت با چاشنی شاخصهای برجسته سخنوریاش توانست محبوبیتی را در میان ملت خود کسب کند و به این ترتیب ۱۴ سال در مسند قدرت باقی بماند. ملتی که فقر در بند بند استخوانش ریشه دوانده، طبیعی است دلبسته دولتمردی شوند که با سخنرانیهای آتشین خود یوتوپیایی را برای آنها به تصویر میکشد که تحقق آن در ساختار فکری و عینی نظام سرمایهداری ممکن نیست. از همینرو برای اینکه به ملت فقیر خود ثابت کند که وعدههای آرمانی خود را عملی خواهد کرد تصمیمی سادهلوحانه اتخاذ میکند، به این ترتیب که کیسه اندوختههای خود را شل میکند و بود و نبودش را خرج فقیران مینماید. حداقل قیمت را برای بنزین تعیین میکند و خانههای مجانی را در اختیار مردم قرار میدهد تا غلظت بیشتری بر شخصیت پوپولیستی خود بدهد و خود را بهطور کاذب در قلبهای مردمش محبوب گرداند. غافل از اینکه زمانی فرا میرسد که اندوختههای دولت به دلیل خرج مفرط به فقیران به پایان میرسد و به این ترتیب دولت و ملت بهطور همزمان درآستانه ورشکستگی قرار میگیرند. از سوی دیگر فرصت تعامل با جامعه بینالمللی نیز به دلیل وجود آن حصار ایدئولوژیک به دور مرزهای متعارف ملی ناممکن میشود. چاوز بهعنوان یک دولتمرد پوپولیست نشان داد که چگونه میتوان اقتصاد، فرهنگ و سیاست کشوری را اسیر آرمانهای جاه طلبانه کرد و سرنوشت یک ملت را درهالهای از ابهام و تیرگی قرار داد.
ارسال نظر