دلنوشتهای برای غواصان شهید
مشاور وزیر امور خارجه ایران
داستان عجیبی است حکایت بودنها و ماندنها. بودنهای بیحاشیه و ماندنهای جاودانی. دوستی میگفت، من ماندهام که چرا هرجا که تاریخ شکل میگیرد، آنجا جای پا و دستها، خودنمایی میکند. موسای کلیمالله که به ملاقات حضرت حق نائل شد را دستی درخشان و ید بیضاء، بخشیدند و عیسای مسیح را دستی شفابخش که مردگان را به اذن قادر متعال، زنده میکرد دادند و آنجا که دستور اکمال دین بر پیامبر رحمت و مهربانی صادر شد، در صحرای غدیر، دست در دست وصی رسولالله گذاردند تا این دو دست در کنار هم، راه سعادت بشری را به جهانیان نشان دهند.
مشاور وزیر امور خارجه ایران
داستان عجیبی است حکایت بودنها و ماندنها. بودنهای بیحاشیه و ماندنهای جاودانی. دوستی میگفت، من ماندهام که چرا هرجا که تاریخ شکل میگیرد، آنجا جای پا و دستها، خودنمایی میکند. موسای کلیمالله که به ملاقات حضرت حق نائل شد را دستی درخشان و ید بیضاء، بخشیدند و عیسای مسیح را دستی شفابخش که مردگان را به اذن قادر متعال، زنده میکرد دادند و آنجا که دستور اکمال دین بر پیامبر رحمت و مهربانی صادر شد، در صحرای غدیر، دست در دست وصی رسولالله گذاردند تا این دو دست در کنار هم، راه سعادت بشری را به جهانیان نشان دهند.
آنجا که برگهای تاریخ گواه تلخی بر عهدشکنی داشت، دستهای ولی خدا را بستند و زمانی که عرصه، عرصه جانفشانی و وفاداری بود، دستهای امیر لشکر حسینبن علی را از پیکر جدا کردند تا برای تمام بشریت، واژه «دستهای بسته و جدا شده» پرمعنا باقی بماند. به راستی این سنت دست بستن چیست که صفحات تاریخ را اینگونه شعلهور میسازد. دستهای بستهای که اگر بسته نبودند، تاریخ به انحراف نمیرفت و اگر از پیکرها جدا نمیافتاد، عرش خداوند را در صحرای بلا به لرزه وا نمیداشت. اما این سوی تاریخ نیز خواندنی است. آنجا که فرزندان علی و فاطمه، در راه دفاع از ارزشهای ولایی، جانهای تشنه شهادت را به شط ایثار زده و در موجهای تولا و تبرا، امتحان وفا و عشق به ولایت را گذرانیدند، با دستهای بسته، مشقی را به تحریر آوردند که قلمها از توصیفشان درماندهاند. شهدای غواص را میگویم. دستان بستهای که تاریخ را به لرزه در آوردند و با چشمانی باز و دستهایی در بند، راه سعادت را تنها و تنها با خط سرخ ایثار و شهادت رقم زدند. تاریخ به تمام قد ایستاده است و به احترام پهلوانانی که حتی در بند اسارت دشمن، لرزه بر اندام متجاوزان انداختند و خصم زبون را تنها چاره آن بود که در اسارت نیز دستانشان را در بند کشند و جانشان را بر گیرند. خفاشان شبپرستی که به گمان خامشان با بستن دستها، دستها را میتوان از رسیدن به معشوق برید، مگر به یاد نداشتند که مکتب محمد(ص) و علی (ع) و فاطمه(س) و حسین(ع) را با دستهای بسته و جدا شده ماجراهاست! غواصان عاشق پیشهای که با اقتدا به مولایشان علی، با دستهای بسته نیز، دل به دلدار بستند و از پویش راه وصال، روی برنتافتند و عاشقانه سرودند:
ای کاش جان بخواهد آن یار جانی ما/ تا مدعی بمیرد زین جانفشانی ما را درود میفرستم و توفیقمان را در پیمودن مسیراسلام ناب محمدی(ص) و شفاعتمان را نزد مولایشان حسین(ع) میطلبیم.
ارسال نظر