گفتوگو با جیمز هکمن، اقتصاددان دانشگاه شیکاگو و برنده جایزه نوبل اقتصاد
ناهماهنگی در رفتار اقتصادی
بخش پایانی
در دو بخش گذشته جیمز هکمن برنده جایزه جان بیتز کلارک و نوبل اقتصاد که در دانشگاه شیکاگو تدریس میکند به طور اجمالی درخصوص تاثیر تبعیض نژادی و قانونگذاری مدنی در جامعه آمریکا و همچنین نقد کتاب «منحنی ناقوسی» که به بحث درخصوص توانایی ژنتیک و ضریب هوشی (آیکیو) در افراد میپردازد، توضیح داد.
بخش پایانی
در دو بخش گذشته جیمز هکمن برنده جایزه جان بیتز کلارک و نوبل اقتصاد که در دانشگاه شیکاگو تدریس میکند به طور اجمالی درخصوص تاثیر تبعیض نژادی و قانونگذاری مدنی در جامعه آمریکا و همچنین نقد کتاب «منحنی ناقوسی» که به بحث درخصوص توانایی ژنتیک و ضریب هوشی (آیکیو) در افراد میپردازد، توضیح داد.
وی همچنین به سرمایه و نقش خانواده در این مورد، مفهوم کمال و اشتباهی که به نظرش ادام اسمیت مرتکب شده است، اشاره میکند. او به این پرسش که چرا کارهایش رویکردی سیاستی دارد پاسخ میدهد. بخش پایانی این مصاحبه را در زیر میخوانید.
اگر به آموزش شغلی خصوصی کارگران تحصیلکرده نظری بیاندازیم، میبینیم که نرخ بازگشت سرمایه بسیار بالا است. مهارت، مهارت میآفریند. در مقالهای که به همراه لنس لاکنر و کریس تیبر نوشتم که در سال 1998 در Review of Economic Dynamics منتشر شد، ما آثار توانایی و تحصیل رسمیرا روی آموزش شغلی بعد از تحصیل بررسی کردیم و دریافتیم که این آثار بسیار قوی است. آموزش شغلی به خودی خود در تعیین شکلگیری مهارت دوره زندگی بسیار مهم است. ما دریافتیم که تقریبا نیمیاز سرمایه انسانی بعد از ترک خانه و در واقع در آموزش حین کار شکل میگیرد و سرمایه انسانی تنها تحصیل را شامل نمیشود. بنابراین در آن تحقیق هم بهاین نتیجه رسیدیم که، مهارت، مهارت میآفریند.
اگر کودکی شخصی با سطوح پایین توانایی شناختی و غیرشناختی همراه باشد، سرمایهگذاری در دوران جوانی وی کمتر سودآور خواهد بود. این همان مفهوم کمال است. اگر کودکی در سن ۱۷سالگی دارای سطح پایینی از توانایی باشد، بنابراین بازدهی سرمایهگذاری در این شخص پایینتر از کسی است که دارای توانایی و انگیزه است.
شکاف موجود در رفتن به کالج به واسطه طبقه درآمدی خانواده کودک باید با ارتقای توانایی کودکان برطرف شود. خانوادههای ثروتمند به احتمال قوی بچههایشان را به کالج میفرستند، اما عدمتوانایی کودک در سن 17سالگی در واقع موجب خنثی شدن تمامی اثر درآمدی میشود. اینها همه در مورد توانایی است که در طول زندگی به واسطه سرمایهگذاری زودهنگام در کودک شکل میگیرد. بنابراین خانوادهها نقش بسیار مهمی ایفا میکنند، اما این نقش در، آماده کردن بچهها برای ورود به کالج تجلی مییابد. این توانایی یا بهتر تواناییها، یک توانایی انسانی است. این یکی از موضوعاتی است که آداماسمیت، درباره آن دچار اشتباه شد. او در کتاب سرمایه ملل مسیری دارد که من به آن معتقد بودم و در کلاسها نقل میکردم. بعدها فهمیدم که وی با اشتباه دار فانی را وداع گفت.
بنابراین او قادر نخواهد بود به انتقاد شما پاسخ گوید!
کاملا صحیح است (میخندد). در واقع من و دیمیتری مستروف سال گذشته مقبره او را در ادینبورگ دیدیم. جایی که کارمان را روی شکلگیری مهارت اسکاتلندیها ارائه نمودیم.
اسمیت میگوید که اساسا افراد مساوی به دنیا میآیند و در سن ۸سالگی حقیقتا نمیتوان تفاوت زیادی مابین آنها دید، اما پس از شروع ۸ ، ۹ و ۱۰سالگی آنها حوزههای مختلفی را دنبال میکنند و در آن حوزه تخصص یافته و به لحاظ تواناییها متفاوت میشوند. در ذهن آدام اسمیت، قصاب، وکیل، روزنامهنگار، استاد دانشگاه و مکانیک همگی در سن ۸ سالگی اساسا تفاوتی ندارند.
این اشتباه است. ضریب هوشی اساسا در سن 8سالگی شکل میگیرد و اختلاف فاحشی به لحاظ ضریب هوشی در بین افراد وجود دارد. اسمیت درست میگفت که افراد بعد از 8سالگی در حوزهای تخصص مییابند، اما آنها تخصصیافتن را قبل از 8سالگی شروع میکنند. در خصوص شکلگیری زودهنگام مهارت انسانی فکر میکنم اسمیت اشتباه میکرد، اما وی در بسیار موارد بر صواب بود. من و دیمیتری این مطالب را در سال گذشته که در اسکاتلند بودیم بیان کردیم. فکر میکنم این مشاهدات در خصوص شکلگیری مهارت انسانی دقیقا چرایی ناکارآمدی برنامههای آموزش شغلی در آمریکا را نشان میدهد و اینکه چرا بسیاری از برنامههای اصلاحی که جوانان محروم را هدف قرار میدهند، کارآ نیستند. این امر همچنین اهمیت اختلاف مهارت شناختی و غیرشناختی را نشان میدهد چرا که بسیاری از مشکلات کودکان محروم ریشه در ارزشها، رفتارها و انگیزههای آنها دارد.
مهارتهای شناختی از قبیل ضریب هوشی، بعد از سن ۸ تا ۱۰سالگی حقیقتا زیاد تغییر نمیکنند، اما مهارتهای غیرشناختی از انعطاف بالایی برخوردار هستند. این همان مطلبی است که درباره قشر جلوی مغز به آن اشاره کردم. این قسمت تا اوایل ۲۰سالگی متغیر و انطباقپذیر میماند. این امر چرایی کارآیی برنامههای حمایتی از نوجوانان را نشان میدهد. ۱۳سالهها را انتخاب کن. مثلا در مورد ۱۳سالهها شما قصد افزایش ضریب هوشی را ندارید، اما میتوان در خصوص ۱۳سالههایی که ترک تحصیل کردهاند کارهایی را به انجام رساند و تاحدودی میتوان جای والدین را پر کرد.
خب، به بحث خودمان در خصوص آموزش شغلی و مداخله هدفمند در آموزش نوجوانان محروم که برگردیم باید گفت که مباحث اصلی فاقد فرآیند شکلگیری مهارت از زاویه علم اقتصاد است. زمانی که بفهمیم این فرآیند چگونه کار میکند و این که مهارتها چگونه یکدیگر را توسعه میدهند، این جریان بسیار مستدل خواهد بود. این فقط ضریب هوشی و یا پیشرفتی که به واسطه آزمون اندازهگیری میشود، نیست. فهم این جریان برای بسیاری از اقتصاددان مشکل است. بین ضریب هوشی، توانایی شناختی که به واسطه آزمون پیشرفت اندازهگیری میشود و توانایی غیرشناختی تعاملهایی وجود دارد.
ما داستانهایی از قبیل لاکپشت و خرگوش و داستان قطار کوچک را برای بچهها در کودکستان تعریف میکنیم. من این دو داستان را برای بچههایم خواندم و آنها هم برای من خواندند. تمام این داستانهای عامیانه و تمام این نمونههای دانایی و عشق مادر و موضوعاتی از این دست در مدلهای رسمیسیاست آموزشی ما نادیده گرفته میشود. ما اقتصاددانان دوست داریم در مورد تکنولوژیهای خاص بنویسیم و پدیدهها را دقیق توصیف کنیم. این خوب است و من هم با نویسندگان مختلفی همین کار را انجام میدهم. ما این موضوعات را مستدل میکنیم، اما برخی اوقات تردیدهایی دارم. برخی از کارهایی که اقتصاددانان انجام میدهند عبارت از توضیح مسائلی برای دستهای دیگر از اقتصاددانان است که اغلب افراد باهوش میدانند. اقتصاددانان بیشتر مسائلی را برای خودشان تشریح میکنند که بقیه هم آن را میدانند.
به هر حال مستدل نمودن ایدهها برای مقاصد سیاستی و تلاش برای فهمیدن این که چه مداخلاتی کارآمدتر هستند، مهم است. بنابراین فکر نمیکنم تحقیق ما صرفا ایدههای سادهای را در قالب اصطلاحات فنی که اقتصاددانان دوست دارند، ریخته باشد. فکر میکنم یک شایستگی علمیدر کاری که ما انجام میدهیم وجود دارد. در واقع، من دریافتهام در واکنش به برخی مقالاتی که ما نوشتهایم که در این مقالات با استفاده از تکنولوژیهای اقتصاددانان به تشریح دورههای حیاتی و حساس توسعه کودکان میپردازیم، عصب شناسان بسیار شگفتزده شدهاند. تعدادی از روانشناسان برجسته در جلسات حرفهای روانشناسی از من بابت کمک به آنها در زمینه سازمان دادن به نحوه اندیشیدن آنها در کارشان از من تشکر کردهاند. اقتصاد میتواند در گرفتن ایدهها و سازمان دادن آنها در شکل تکنیک، مداخله و عوامل علمی پایه، بسیار موثر باشد. این دلیلی است که فکر میکنم کارهای زیادی در این حوزه هست که اقتصاددانان میتوانند انجام دهند.
گمشده در مباحثه
بسیاری از کارهای شما رویکرد سیاستی دارد و هنگامیکه به بحثهای سیاسی کشانده شدهاید که به گمانم برخی اوقات بهاین بحثها کشانده میشوید و برخی اوقات خودتان به دلیل علاقه بهاین موضوعات وارد مباحث میشوید، آیا نگران این نیستید که نکات ریز دقیق کارهای تئوری و تجربیتان در این مباحث سیاسی گم شوند؟
عمیقا نگرانم، اما از سوی دیگر من چه انتخابی دارم؟ فکر میکنم این را آموختهام که اگر به یک برنامه تلویزیونی ۱۵ثانیهای یا حتی ۱۵ دقیقهای بروم، حقیقتا نمیتوانم زیاد ارتباط برقرار کنم. بهاین دلیل از مصاحبههای تلویزیونی بیزارم.
من کاملا خطر را درک میکنم. در برخی مواقع اقتصاددانان با استفاده از اصطلاحات فنی و عدم تلاش برای برقراری ارتباط و رساندن موضوع، این خطر را ایجاد میکنند. بسیاری از ایدهها در علم اقتصاد اساسا ایدههای سادهای است. البتهاین خطر وجود دارد که آنها بیش از حد سادهسازی شوند. وقتی که به برآوردهای تجربی میپردازیم، اگر کسی دقیق باشد به ناچار بحث تکنیکی وجود دارد، اما ایدههای اصلی میتواند بدون اصطلاحات فنی زیاد، به نحو شفافی بیان شود.
توانایی که اقتصاددانان حرفهای دارند اغلب ما را به صحبت با یک زبان خصوصی و فنی سوق میدهد. زبان مخصوص اقتصاددانان میتواند برای فهماندن ایدههای دقیق مفید باشد، اما زبان ساده و شفاف میتواند فهمیده شود. ما باید هوش اولیه اکثر افراد را به رسمیت بشناسیم. البته برخی افراد باهوشتر از برخی دیگر هستند، اما چیزی به اسم عقل سلیم وجود دارد که غالب است. اگر شما بتوانید به عقل سلیم متوسل شوید، کار خود را به عنوان یک برقرارکننده ارتباط انجام دادهاید.
متوسل شدن به عقل سلیم نباید بحث را خاتمه دهد. یکی مجبور است ادعاها به ویژه ادعاهای تجربی را پشتیبانی کند. بنابراین برای بسیاری این مستدل و عقلانی است که کاهش اندازه کلاس، نمرههای آزمون دانشآموزان را افزایش میدهد که به لحاظ سیاسی ارزش تامین مالی را دارد. وقتی عقل سلیم در مقابل دادهها آزمون میشود، آثار کاهش اندازه کلاس یک عامل ثانوی است به خصوص در مقایسه با مداخله در آموزش زودهنگام کودکان که هزینه یکسانی دارد. بنابراین ما باید به عقل سلیم متوسل شویم و نیز به لحاظ تجربی دقیق و صادق باشیم.
ناهمگنی
مایلم از شما درباره ناهمگنی بپرسم. تئوریهای قدیمیاقتصادی حداقل بعد از مارشال، بر مفهوم بنگاه یا مصرفکننده نمونه تکیه میکنند. شما چنین بحث کردهاید که به رسمیت شناختن گوناگونی و تفاوت کارگزاران اقتصادی (بنگاهها و مصرفکنندگان) بسیار مهم است.
بسیار مهم است.
چرا؟ آیا تئوری و مدلسازی اقتصادی اخیر به اندازه کافی ناهمگنی را لحاظ میکنند؟
این جریان دارد شروع میشود. این امر در زمینههای تجربی بسیار مهم است چرا که ناهمگنی در هر سطحی وجود دارد.
مارشال کارگزار نمونه را در تئوری اقتصادی معرفی نمود و این کار در سال 1890 بسیار مفید بود. چرا وی کارگزار نمونه را مدنظر داشت؟ در 1850، اماردان معروف بلژیکی، Adolphe Quetelet، ایده شخص متوسط را مدلسازی کرد. 150سال پیش بود که ما چنین ایدهای داشتیم. گزارش متوسطها خبر بسیار مهمیدر سال 1850 بود. این یک پیشرفت بزرگ در دانش بود. اقتصادکلاندانان اساسا هنوز ارقام متوسط را بررسی میکنند. این ارقام در روندهای کلی بسیار مفید هستند.
اما در ۵۰سال گذشته ما دادههای گسترده ای از افراد، بنگاهها، گروههای مختلفی که دارایی نگهداری میکنند، جمعآوری کردهایم و همواره تفاوت فاحشی را مابین افراد مشاهده میکنیم که این همان ناهمگنی در رفتار کارگزاران اقتصادی است. یافتههای ما هرگز ضرورت نمونه قراردادن یک شخص که مطلوبیت خود را حداکثر میکند برای قضاوت در مورد دادههای کلی را تایید نمیکند. میتوان ارقام متوسط را در نظر گرفت، اما این صرفا یک مساله، آماری است و هیچ مضمون رفتاری ندارد. کارگزار نمونه اگر چه به طور گستردهای در تئوری اقتصاد کلان سنتی مورداستفاده قرار میگیرد، دارای پشتوانه تجربی نیست.
زمانی که دادههای مربوط به افراد را بررسی میکنیم، تنوع رفتاری بسیاری را مشاهده میکنیم. برای مثال، برخی افراد نسبت به تحصیل واکنش مثبت نشان میدهند و برخی دیگر واکنش منفی نشان میدهند. برخی افراد نسبت به آموزش شغلی واکنش مثبت و برخی دیگر واکنش منفی نشان میدهند. توزیعی از واکنشها وجود دارد. یکی از فعالیتهای تحقیقی زندگی من، تخمین تجربی اهمیت ناهمگنی بوده است. من این کار را 30 سال پیش در دانشگاه کلمبیا شروع کردم.
در طول سالها علاقه من به ناهمگنی در رفتار کارگزارن اقتصادی من را به لحاظ حرفهای در اقلیت قرار داده است. بسیاری از اقتصاددانان به رهیافت کارگزار نمونه وفادار ماندهاند و من از اینکه بسیاری از اقتصاددانان حتی اینجا در دانشگاه شیکاگو، ناهمگنی را در اندیشه خود جای نمیدهند، مایوس شدهام.
اما اندیشهها در حال تغییر است. در علم اقتصاد کلان و فاینانس، بسیاری از کارهای پیشرو، ناهمگنی را به رسمیت شناختهاند. اگر شما نگهدارندگان ثروت را بررسی کنید، کسانی که ثروتهای کارآفرینانه خلق میکنند گروههای بسیار ناهمگنی هستند. کارآفرینان خود اشتغال (مستقل) کسانی هستند که در واقع ریسکپذیر هستند. هرگاه پارامترهای ترجیحات ریسک برآورد میشوند، ما تفاوت فاحشی را مابین ترجیحات افراد مشاهده میکنیم. توزیعهای رفتاری در ابعاد مختلف رفتار انسانی قابل رویت است. مارتین برواینگ، لارس هیسن و من اهمیت تجربی ناهمگنی و ارتباط آن را با تئوریهای اقتصاد کلان و تفسیر شواهد اقتصاد کلان در فصلی از کتاب راهنمای اقتصاد کلان در سال 1999 نشان دادهایم، اما پیام ما با فرض وجود خیل عظیمیاز اقتصاددانانی که به مدل کارگزار نمونه عادت دارند، بسیار آرام جریان یافته و پذیرفته میشود.
در سال ۱۹۷۴ من مقالهای در خصوص ترجیحات مابین فراغت و کار در مجله اقتصاد سیاسی نوشتم. من توزیعی از نرخی که افراد تمایل به مبادله فراغت و کار دارند را برآورد نمودم. تغییرات و نوسان توزیع قابل توجه بود. من برنامه بهبود پارتویی برای منافع سرپرستی کودکان پیشنهاد کردم که وام گرفته از کاری بر مبنای ناهمگنی بود. از آن موقع تاکنون در زمینههای متفاوتی از ناهمگنی کار کردهام.
من در سال 2004 در کنفرانسی در آریزونا که اقتصاد خرددانان و اقتصاد کلاندانان را گرد هم آورده بود، حضور داشتم. بسیاری از اقتصاد کلاندانان روی زمینههایی از ناهمگنی کارگزاران، گوناگونی و واکنش افراد به شوکها کار میکردند. آنها استدلال میکردند که در پاسخ به این شوکها ناهمگنی فاحشی وجود دارد. بنابراین بسیاری از اقتصاد کلاندانان جوان تر اهمیت ناهمگنی را تصدیق میکنند.
مدل کردن و به رسمیت شناختن ناهمگنی در بخشی از اقتصاد کلان و حتی در بانک مرکزی مینیاپلیس به بار نشسته است. در سال ۱۹۸۳ من در خصوص مقالهای از اقتصاددان نیروی کار برجستهای در کنفرانس Carnegie-Rochester بحث کردم. بحث من در نشریات همان کنفرانس در سال بعد منتشر شد. این اقتصاددان بحث روز را مطرح میکرد. بحث وی از این قرار بود که نوسانات عرضه کل نیروی کار نسبت به کششهای عرضه نیروی کار که در سطح خرد برآورد شدهاند و تغییرات مشاهده شده دستمزد، بسیار بزرگ است. او ادعا میکرد که اقتصاددانان باید مدلهای تعادل عمومیرا رها کرده و به جای آن روی چارچوبهای غیرتعادلی برای توصیف وقایع کار کنند.
مبنای ادعای این اقتصاددان برآورد عرضه نیروی کار کارگرانی بود که کار میکردند. تصمیم ورود و خروج به بازار نیروی کار به راحتی با مدلهای کارگزار نمونه تطبیق نمییابد. او تصمیم ورود و خروج نیروی کار را که من در کارم روی عرضه نیروی کار در سال 1970 مورد مطالعه قرار داده بودم، نادیده میگرفت.
من در بحثم نشان دادم که نصف یا بیشتر تغییرات در مجموع ساعات کار به دلیل تصمیمات ورود و خروج نیروی کار است و نویسنده مقالهای که من روی آن بحث میکردم، کشش عرضه نیروی کار اشتباهی را برای کشش عرضه نیروی کار خود انتخاب کرده بود. کشش عرضه نیروی کاری که تصمیم به ورود یا خروج از بازار دارند نسبت به کسانی که شاغل بوده و این شرایط را تجربه نمیکنند، بسیار بیشتر است. برای توصیف پدیدهای تجربی کشش مناسبی لازم است که به لحاظ مفهومیبا آنچه که خیل عظیمی از اقتصاددانان نیروی کار و اقتصاد کلاندانان برای رد مدلهای تعادل به کار میبردند، متفاوت است.
ناهمگنی در عرضه نیروی کار، کارگرانی که تصمیم به ورود و خروج دارند و یا خارج از این شرایط کار میکنند در ادبیات تئوری اقتصاد کلان توسط گریهینسن و ریچارد راجرسون توسعه داده شده است که این بینش تجربی را در چارچوبهای ویژه تعادل عمومیبه کار میبرند، اما صرفنظر از مدلهای ویژه تعادل عمومیهم اکنون ناهمگنی به طور گستردهای یک ویژگی مهم تجربی جهت درک عرضه کل نیروی کار به شمار میرود. به نظرم برداشت از محصول به رسمیت شناختن ناهمگنی در تئوریهای اقتصادی شروع شده است.
* آیا به لحاظ تجربی لحاظ نمودن ناهمگنی در مدلهای کلان امکانپذیر است؟
امکانپذیر است، اما نیازمند قدرت محاسباتی است. زمانی که ناهمگنی را در کارگزارن اقتصادی در نظر بگیرید، حقیقتا باید قابلیت محاسبه آن را داشته باشید. اقتصاددانان هماکنون این قابلیت محاسباتی را دارند. مرکز تحقیقات اقتصادی دانشگاه شیکاگو به منظور ایجاد امکان لحاظ نمودن ناهمگنی در مدلهای اقتصادی جهت ارزیابی سیاستی و تجزیه و تحلیلی برای اقتصاددانان، در حال ایجاد موسسهای به همراه لابراتوار ملی آرگان است.
عرضه نیروی کار هکمن
* اجازه دهید آخرین سوال را بپرسم. این سوال درباره عرضه نیروی کار به ویژه عرضه نیروی کار شما است.
عرضه نیروی کار من؟ (میخندد)
* بله، چراکه شما به نحو غیر قابل باوری مولد هستید. شما همین الان به ناهمگنی در انتخابهای فراغت- کار اشاره کردید و فکر میکنم به پایان راه نزدیک میشوید. در سوابق کاری شما بیش از 200 مقاله لیست شده است که دامنه وسیعی از موضوعات را پوشش میدهد. شما کتابهای متعددی نوشته اید که بسیاری از آنها حول این موضوع است. شما سخنرانیها و سمینارهای بسیاری را ارائه کردهاید. چطور این قابلیت تولید را توضیح میدهید؟
فکر میکنم من آدم بسیار خوش اقبالی هستم. آنچه را که برخی مردم، کار خطاب میکنند، من فراغت مینامم. وقتی به استادان خود در کالج نگاه میکردم از اینکه برای بحث و مطالعه و خلق ایدههای نو به آنها دستمزد پرداخت میشد، شوکه میشدم. هرگز امکان چنین چیزی را به خواب هم نمیدیدم.
معلمهای من برای بحث در خصوص ارسطو، افلاطون، شعرهای ماورائی و موضوعات وسیعی از دانش دستمزد میگرفتند و این چیزی بود که من میخواستم.
هنوز هم یادگیری را فعالیتی بسیار لذتبخش میدانم. من تازه از واشنگتن برگشتهام. جمعه گذشته در کنفرانسی مربوط به تعامل محیطی- ژنی بودم و صادقانه بگویم که بهترین استراحت آخر هفته من گوش دادن به یک دیویدی دوساعته در خصوص موضوعات مرتبط بود که برخی به من داده بودند. این کار بسیار جذاب بود و من را در اوج لذت قرار میداد.
برخی افراد به سرعت کاری من به دیده وسواس مینگرند، اما من از کارم لذت فوقالعادهای میبرم. کار کردن با دانشجویان، همکاران و بحث روی ایدهها و نیز تلاش در حل مسائل مشکل و مهم بسیار لذتبخش است. درد بزرگ عدم تبادل ایدهها و قرار گرفتن در محیطی است که سیاست و نه ایدهها بر دستور کار روزانه آکادمیک حکومت میکنند.
در طول دوران زندگی فکری ام همکاران، دانشجویان و محیطهای محرکی داشتهام و بابت این امر شکرگزارم. با همه این لذت کاری من احساس مسوولیت هم میکنم. علم اقتصاد هماکنون روندی را طی مینماید که تعداد مقالات جذاب نسبت به گذشته قابلتوجه است. تمامیمشوقها آن مسیر را به استادان جوانی که ریسکگریز هستند، متذکر میشوند. در برخی از فصول حرفه ما، سطح بحثها به سطح مقالات نیویورکر تنزل مییابد. مقالاتی روی موضوعاتی جذاب، اما به لحاظ علمی ضعیف. نویسندگان این مقالات معمولا درباره سوال اقتصادی که مطرح میکنند، دادههایی که برای حمایت از نتایج خود به کار میبرند و روش اقتصادسنجی که برای توجیه برآوردهای خود استفاده میکنند، غیرشفاف هستند. این روند خوبی نیست و امیدوارم گذرا باشد. اغلب این کارها بدون استحکام هستند، اما برای به انجام رساندن ساده میباشند. هماکنون بسیاری از اقتصاددانان جوان روی موضوعات دشوار و مشکلات اساسی کار میکنند.
من فکر میکنم ارائه کار خوب و کار روی مسائل پایهای بسیار مهم است. در کنار آزادی آکادمیک برای خلق ایدههای جدید، ما در خصوص انجام کارمان به نحو احسن مسوولیت داریم و من تلاش میکنم چنین کنم. باید بگویم که سرعت کارهای من در حال شتاب گرفتن است چرا که من بسیاری از چیزهایی را که نمیدانستم، حالا میدانم و نیز آنچه نیاز به دانستن آن داریم را میفهمم.
ما بیصبرانه منتظر نتایج کارهای شما هستیم. بسیار ممنون.
ارسال نظر