گفتوگو با جیمز هکمن، اقتصاددان دانشگاه شیکاگو و برنده جایزه نوبل اقتصاد
دینامیسم شکلگیری مهارت
بخش دوم
جیمز هکمن اقتصاددان دانشگاه شیکاگوو برنده جایزه نوبل اقتصاد دیروز در بخشی از این گفتوگو که به چاپ رسید دغدغه خود از تبعیض نژادی در ایالات متحده را تشریح کرد و با اشاره به روزهایی که جامعه آمریکا اسیر چنین وضعیتی بود اهمیت قانونگذاری و فعالیت در حیطه حقوق مدنی را تشریح کرد و تاکید نمود که این فعالیتها و قانونگذاریها در حذف تبعیض نژادی آشکار در ایالات متحده نقش آشکاری داشت.
ترجمه: اسماعیل استوار
بخش دوم
جیمز هکمن اقتصاددان دانشگاه شیکاگوو برنده جایزه نوبل اقتصاد دیروز در بخشی از این گفتوگو که به چاپ رسید دغدغه خود از تبعیض نژادی در ایالات متحده را تشریح کرد و با اشاره به روزهایی که جامعه آمریکا اسیر چنین وضعیتی بود اهمیت قانونگذاری و فعالیت در حیطه حقوق مدنی را تشریح کرد و تاکید نمود که این فعالیتها و قانونگذاریها در حذف تبعیض نژادی آشکار در ایالات متحده نقش آشکاری داشت. هکمن همچنین در آن بخش از گفتگوی خود به سوالهایی در رابطه با نقد کتاب «منحنی ناقوسی» که بحثی در حوزه هوش و ذکاوت (آیکیو) و ارتباط آن با سرشت آدمی و تربیت انسانی است جواب داد. و اینک بخش دوم گفت و گو:
بنابراین طبیعت و سرشت در مقابل تربیت نیست بلکه طبیعت در کنار تربیت است.
دقیقا. این یک تعامل است. اپیژنتیک حوزهای است کهاین بحث را مطالعه میکند. کتابهای و مقالات آکادمیک بسیاری در خصوص این بحث وجود دارد. من هفته گذشته در انستیتوی سلامت ملی بودم و بخشی از بحث ما در این باره بود. حوزه جذابی است.
افرادی که به توصیف ژنتیکی پدیدههای اجتماعی علاقهمند هستند باید به دو موضوع توجه کنند. اول این که روشهایی که آنها برای تعیین وراثتپذیری استفاده میکنند، جمعپذیری (جمع ساده آثار در نتیجه عوامل چندگانه) را مفروض میدانند. این روشها اجازه تعامل نمیدهند. دوم اینکه زمانی که فردی تجزیه و تحلیل جمعپذیر استاندارد را برای گروههای اقتصادی- اجتماعی انجام میدهد، در مییابد که وضعیت گروههای اقتصادی- اجتماعی به نحو معنی داری ضریب وراثتپذیری را متاثر میکند.
مقالهای که در سایکولوجیکال ساینس(۲۰۰۳) توسط اریک ترک هیمر منتشر شد، حکایت از آثار بسیار قوی پیشینه خانوادگی بر تعدادی از ضرایب وراثتی دارد. خانوادههای ثروتمند راههایی را فراهم میکنند تا برخی ژنهای مخرب از کار بیافتند و ژنهای مولد را بهبود بخشند. ما صرفا در ابتدای درک این مکانیزمها هستیم. این مکانیزمها بسیار مهم هستند.
آموزش زودهنگام کودکان
چه چیزی ما را به آموزش زودهنگام کودکان سوق میدهد. همانطور که میدانید در بانک مرکزی مینیاپلیس، ما تکیه زیادی روی تحقیق شما در خصوص آموزش زود هنگام کودکان به عنوان یک استراتژی توسعه اقتصادی میکنیم. اگر امکان دارد کمی در مورد تحقیقتان و واکنش اقتصاددانان به آن برای ما بگویید.
اختلافنظر شدیدی مابین اقتصاددانان درباره برخی از یافتههای اساسی ادبیات توسعه کودکان وجود دارد. بسیاری از اقتصاددانان فرض میکنند که آثار خانواده اصولا به واسطه توانایی شناختی کودکان عمل میکند. بسیاری از مدلهای مرسوم اقتصادی، فرآیند توسعه را صرفا بر حسب افزایش آیکیو مد نظر قرار میدهند. یا دیگران آیکیو را کاملا وراثتی تلقی میکنند. نهاین دیدگاه درست است و نه آن دیدگاه.
برنامههای بهبودیافته و مداخلهگرانه اخیر کودکان محروم را هدف قرار داد. کودکان محرومی که اثر قابل توجهی روی مهارتهای غیرشناختی از قبیل انگیزه، قوه خودداری و ترجیحات زمانی دارند. ما میدانیم که پایههای علمی برای این یافتهها وجود دارد. قسمت جلوی مغز که مرکز این مهارتهای غیرشناختی است دیر بالغ میشود. این چیزها طبق تحقیقات عصب شناسان تا مراحل پایانی در سن ۲۰ سالگی، انعطافپذیر هستند. این بدین مفهوم است که اصولا ما میتوانیم این رفتارها را اصلاح کنیم. مهارتهای غیرشناختی همانگونه که من در مقاله اخیرم با جورا استیکثرد (Jora Stixrud) و سرجیو اورزا ( Sergio Urzua) نشان دادم، با اندازهگیری تعدادی از گروههای اقتصادی- اجتماعی به نحو قدرتمندانهای قابل پیشبینی است. رفتارهای چون جرم و جنایت، بارداری نوجوانان، آموزش و از این قبیل.
بچههای تحت نظارت برنامه پیش دبستانی پری(perry)، برنامهای جهت ارتقای عملکرد کودکان محروم، و برنامه مداخلهگرانه آموزش زود هنگام، بسیار موفقتر از بچههایی هستند که تحت این برنامهها قرار نگرفته اند ولو اینکه ضریب هوشی آنها بالاتر از این بچهها نبوده است. این امر در خصوص سایر مداخلات دولت صدق میکند. مطالعات بسیاری در خصوص این قبیل برنامهها وجود دارد. من تلاش میکنم برای تجزیه و تحلیل سیاستی مطالعات آموزش زودهنگام کودکان را در چارچوب رایج اقتصاد بگنجانم. این هدف من از فصلی از «کتاب راهنمای اقتصاد آموزش» است که به طور مشترک با فلیویو کانها (Flavio Cunha)، لنس لاکنر ( Lance Lochner) و دیمیتری مستروف (Dimitriy Masterov) به رشته تحریر در آمد.
همچنین برنامه ابتدایی وجود دارد، برنامه فشرده پربارسازی کودکان که کودکان محروم را هدف قرار میدهد، ۳ یا ۴ ماه بعد از تولد بچهها آغاز میشود. این برنامهها در برخی موارد تا سن ۸ سالگی ادامه مییابند. بنابراین برنامه مداخلهگرانه سختی است. و زمانی که به نمرههای آزمون هوش نگاه میکنیم، اختلافات اساسی مابین بچههایی که تحت این برنامه بودهاند و بچههایی که نبودهاند، قابل مشاهده است. ضریب هوشی به طور متوسط ۴ تا ۶ واحد افزایش مییابد که در مورد دخترها بیشتر از پسرها است و این افزایش تا اواسط ۲۰ سالگی ماندگار است. بنابراین اگر ما به میزان کافی زود شروع کنیم و محیطهای بهبود یافته ارائه نماییم، میتوانیم ضریب هوشی کودکان محروم را افزایش دهیم. فلیویو کانها و من این یافته را حول دو مفهوم کمال (complementarity) و خودباروری (self-productivity) سازمان دادهایم. ما مدل توسعه چند مرحلهای کودکی را توسعه میدهیم و سرمایهگذاری زودهنگام را از سرمایهگذاری دیرهنگام در کودکی متمایز میکنیم. مدل استاندارد توسعه داده شده توسط گری بکر و نایجل تامز به طور ضمنی فرض میکند که سرمایهگذاری زودهنگام و دیرهنگام در کودکی به طور کامل جانشین یکدیگر هستند بدین مفهوم که میتوان بعدا در خانوادههای محروم که از سرمایهگذاری زودهنگام غفلت میکنند، سرمایهگذاری نمود. آنها همچنین فرض را بر یک بازار مهارت میگذارند.
برای مطالعه سرمایهگذاریهای کودکی (آموزش کودکان) اینها فروض بدی است. اول اینکه مهارتها در واقع چندگانه هستند. مناسب آن است که مهارتهای شناختی و غیرشناختی را با هم به حساب آوریم. دوم این که، سرمایهگذاری انباشت مهارتهای بعدی را به واسطه خود باروری و کمال افزایش میدهد. مزیتهای زودهنگام به واسطه این دو عامل یکدیگر را تقویت نموده و هزینه یادگیری در آینده را کاهش میدهند. به دلیل دینامیکهای طول عمر، جانشینی سرمایهگذاری زودهنگام و دیر هنگام در کودکان پایین است. کاراترین راه به لحاظ اقتصادی، برای مهار زیانهای ناشی از محیطهای مضر خانواده، سرمایهگذاری در کودکان در دوران جوانی است.
ما دریافتیم که برای کودکان شدیدا محروم، سرمایهگذاری دیرهنگام در مهارتهای دوران کودکی که میتواند عملکرد اجتماعی و اقتصادی را به سطوح قابلقبولی که به واسطه سرمایهگذاریهای زودهنگام هدفمند قابل دسترس میباشد، برساند، وجود ندارد. ما دریافتیم که مهارتهای احساسی و مهارتهای اجتماعی تواما در تولید افراد موفق حیاتی هستند. این یافتهها دیدگاه اقتصاددانان را در خصوص فرآیند شکلگیری سرمایه انسانی تغییر میدهد.
در صورتی که سرمایهگذاریهای مناسب جهت پرورش مهارتهای شناختی و غیر شناختی برای کودکان محروم فراهم نشود، ما طبقهای از افراد بدون این قبیل مهارتها، بدون انگیزه و بدون توانایی مشارکت در جامعه خلق خواهیم نمود. مشارکتی که آنها میتوانستند در صورت تربیت مناسب در سنین پایین، داشته باشند. غفلت کردن از سرمایهگذاری در سنین پایین در کودکان، افرادی کم مهارت و سطح پایین را ایجاد مینماید که به طور بحثبرانگیزی در ایالاتمتحده در حال افزایش است. خانواده منشا اصلی نابرابری انسانی در جامعه آمریکاست.
من تنها به دلیل علاقهام به شکافهای نژادی که واقعیت داشته و ادامه دارد بهاین مسیر کاری سوق داده نشدم، بلکه بیشتر به واسطه کارم روی برنامههای آموزش شغلی بوده است. برنامههای آموزش شغلی عمومی تلاش میکند تا جوانان ترک تحصیل کرده در گذشته را بهبود بخشد. بسیاری از این جوانان نه میتوانند بخوانند و نه میتوانند بنویسند. آنها انگیزهای برای یادگیری و یا تحصیل ندارند. جامعه آمریکا تلاش میکند تا غفلت ۱۷ساله خود را (رها کردن بچهها تا ۱۷ سالگی) درخصوص برنامههای آموزش عمومی جبران کند. این احمقانه است. نرخ موفقیت برای برنامههای اصلاح و تربیت مجرمان حتی بدتر است. واقعا چه تعداد از این برنامهها افراد را نجات داده اند؟ نرخ موفقیت پایین است.
کتاب من در خصوص GED (توسعه آموزش همگانی) که یک برنامه اصلاحی است در حال اتمام است. این روزها ۲۰درصد از کل دانشآموزش دوره دبیرستان تحت این برنامه هستند. این رقم در نیویورک، فلوریدا، کالیفرنیا و الینوی بالاتر است.
فکر میکردم این رقم ۴ یا ۵درصد باشد.
در دهه ۶۰ این رقم ۲درصد بود و به ۲۰درصد افزایش داده شد. شاید بپرسید، دانش افراد تحت برنامه GED چه به دست میآورند؟ آنها چیزی را به دست میآورند که ترک تحصیلکنندگان دبیرستانی خارج از این برنامه به دست نمیآورند یعنی توانایی شناختی بالاتر. تفاوت فارغالتحصیلان دبیرستانی و افرادی که تحت برنامه GED بودهاند چیست؟ خب این برنامه هم حائز نمرههای آزمون کیفیت و آزمون پیشرفت است درست مثل بچههای دوره دبیرستانی که به کالج نمیروند. بچههای تحت این برنامه به اندازه فارغالتحصیلان دبیرستانی باهوش هستند، اما آنها فاقد برخی چیزها هستند. آنها انگیزه، قوه خودداری و آیندهنگری را از دست میدهند. من اینها را مهارتهای غیرشناختی مینامم. در کار اخیرمان با جورا استیکثرد و سرجیو اوزا، ما به شواهد قوی از اهمیت فراگیر مهارتهای غیرشناختی به عنوان کلید توضیحدهندگی موفقیت و شکست طبقات اقتصادی- اجتماعی رسیدیم.
این یافتهها الزامات مهمی برای سیاستهای آموزشی آمریکا دارد. برای مثال برنامه NCLB (قانون ارتقاء عملکرد نظام آموزشی آمریکا مصوبه ۲۰۰۲) و کلیه سیاستهای مرتبط فرض را بر این میگذارند که ارتقاء نمرههای آزمون، به مثابه موفقیت سیاستهای اتخاذ شده است. این قبیل سیاستها بسیار گمراهکننده هستند. نمرههای آزمون پیشرفت بچههای تحت برنامه آموزشی GED نشان میدهد که آنها به باهوشی فارغالتحصیلان دبیرستان هستند، اما آنچه را که فارغالتحصیلان دبیرستان به دست میآروند اینها از جایی به دست نمیآورند، چرا که آنها فاقد دوام و انگیزه هستند.
اغلب اقتصاد کلاندانان سرمایه انسانی را آموزش تلقی میکنند که توسط سالهای تحصیل اندازهگیری میشود. یا اگر کمی خبرهتر باشند، سرمایه انسانی را با نمرههای آزمونهایی مثل ضریب هوشی و یا آزمون پیشرفت اندازهگیری میکنند. همه تواناییهای غیرشناختی که به واسطه خانوادهای سالم تولید میشود، صرفنظر میشود. همانگونه که برنامههای مداخلهگرانه آموزش زودهنگام نشان میدهند، این مهارتها میتواند تا اندازهای اصلاح شود. نه کاملا، اما مطمئنا شکافها میتواند کاهش داده شود. چیزهایی که قبلا ناپیدا میپنداشتیم آثار واقعی بر رفتار دارند. اقتصاددانان تمایل دارند این قبیل مفاهیم ناپیدا را رها کنند چرا که میخواهند مفاهیم آشکار و پیدایی چون ۳درصد نرخ بهره، انباشت پولی، ظرفیت واگنباری و غیره را اندازهگیری کنند. اینها واقعا ارقام آشکار و پیدایی به نظر میرسند، اما اگر شما شروع به صحبت در مورد عشق مادر یا حمایت احساسی از افراد بکنید به نظر میرسد که دارید شوی تلویزیونی را نگاه میکنید.
بسیاری از موضوعات درباره تحقیق آموزش زود هنگام کودکان حل نشده باقیمانده است. برای مثال، زود هنگام یعنی چقدر زود؟ چطور میتوان در خصوص کیفیت آموزش قضاوت نمود؟، اما مایلم در خصوص یک موضوع ویژه از شما سوال کنم. آیا منابع مالی عمومیباید صرف برنامههای آموزش زودهنگام همگانی شود و یا باید کودکانی را که در خطر هستند، هدف بگیرد؟
بحثهای زیادی در مورد این نکته وجود دارد. من فکر میکنم شاهد بسیار قوی این است که پیشینه خانوادگی پیشگوییکننده اصلی رفتار کودکان است. بنابراین بسیاری از کودکان مشکلدار محصول خانوادههای محروم هستند. بنابراین اقتصاد مداخله بیان میکند که سرمایهگذاریهای جامعه باید جایی متمرکز شود که احتمالا بیشترین بازگشت را دارد. به طور قطع آنها خانوادههای محروم هستند.
متاسفانه در بحث آموزش زودهنگام مداخلهگرانه، اغلب افراد موضوعات سیاسی را با موضوعات اقتصادی جمع میکنند. بخشی از جاذبه آموزش زودهنگام مداخلهگرانه این است کهاین برنامه آموزش پیشدبستانی عمومیرا فراهم میکند، بنابراین برخی از گروهها به دلیل یارانهدهی کارآمد به اشتغال زنان از آموزش زودهنگام عمومیحمایت میکنند، اما جمع کردن این موضوع به این صورت، گروههای مخالفی را خلق میکند که میگویند، چرا ما باید به زنان ثروتمند شاغل یارانه بدهیم؟ من قصد این را ندارم که وارد این بحث شوم، اما فکر میکنم به طور تحلیلی لازم است که موضوعات حمایت از زنان شاغل و توسعه آموزش زود هنگام کودکان جدا شود. خانهدارهای طبقه متوسط بچههای سالم و پرباری را تولید میکنند. ما به طور قابل قبولی تولید آنها را در حسابهای تولید و درآمد ملی اندازهگیری نمیکنیم، اما با استناد به شواهد زنان شاغل حرفهای وقت بسیاری را بعد از ساعات کاری برای ارتقای کودکان اختصاص میدهند. تلاش برای جایگزین کردن آنچه که والدین طبقه متوسط و بالاتر از متوسط برای کودکان خود انجام میدهند با آموزشهای مداخلهگرانه، نابخردانه است.
شواهد از این قرار است که ما باید با آموزش بچههای خانوادههای محروم آغاز کنیم و در این صورت میتوانیم به خوبی هدفمند عمل کرده و به مشکلات اصلی بپردازیم. به عنوان یک اقتصاددان، من چنین بحث میکنم که جایی سرمایهگذاری کنید که نرخ بازگشت سرمایه بیشتر باشد. به نحوی بازدهی نزولی به مقیاس شروع خواهد شد و ممکن است شما بخواهید در آموزش زودهنگام کودکان گروههای دیگر اقتصادی-اجتماعی سرمایهگذاری کنید، اما فعلا موارد بسیاری برای مداخله در خانوادههای محروم وجود دارد.
حالا شما میگویید، آیا من این قضیه را اثبات کردهام؟ جواب این است که خیر. آیا بهاین امر نیاز داریم؟ بله. آیا دارم برای توسعه آن تلاش میکنم؟ بله. خیلی سخت است، اما یک مشکل تجربی غیرممکن نیست. فکر میکنم با کنار هم قرار دادن دادههای مختلف از برنامههای متنوع آموزشی مداخلهگرانه برای کودکان با درجات متفاوت محرومیت، میتوانم موفق شوم. در این صورت در خواهم یافت که کدام نهادهها حقیقتا کارآمد هستند و کدام مداخلهها کارآمد و کدام یک کارا نیستند.
آموزش شغلی
شما اخیرا به آموزش شغلی اشاره کردید. البته شما تحقیقات بیشماری در زمینه ارزیابی برنامههای آموزش شغلی به انجام رساندهاید. کمیته نوبل شما را پژوهشگر پیشتاز این حوزه معرفی کرد. یافتههای شما به نظر تا حدی بدبینانه است. آیا این توصیف منصفانهای است؟
بله.
آیا آموزش شغلی به هر شکلی کارآمد است؟ آیا گونهای از برنامههای موفق وجود دارد؟
در واقع اغلب آموزشهای شغلی در بخشخصوصی انجام میشوند و نه در بخشعمومی. چه کسی به احتمال زیاد آموزش شغلی خصوصی را دریافت میکند؟ افرادی که مهارتهای شناختی و غیرشناختی بالاتر دارند. تواناییهایی که آنها را در جایگاه نخست کسب شغل قرار میدهد. این افراد نرخ بازگشت بالایی در قبال آموزش شغلی دریافت میکنند.
بنابراین مساله گزینش مطرح است.
بله همینطور است. این نتیجه دینامیسم شکلگیری مهارت است که اخیرا درباره آن صحبت کردیم که مهارت، مهارت تولید میکند. برنامههای آموزش شغلی عمومی افرادی را در بر میگیرند که مدرسه را ترک کرده اند یا ممکن است مدرک دبیرستان خود را به واسطه برنامههای ترقی اجتماعی دریافت کرده باشند، اما به سختی میتوانند بخوانند و بنویسند. نمونه نوعی برنامه آموزش شغلی کوتاه مدت تلاش میکند تا کمبودهای دوره زندگی آنها را در چند ماه جبران نماید. این برنامهها بر این امید بنا شده اند که جامعه میتواند غفلت ۱۷، ۱۸ساله از کودکان را با برنامه کوتاه مدت که میتواند افراد را تغییر شکل دهد، حل کند. افرادی که در محرومیت شدید زندگی کرده و بزرگ شده اند.
دینامیسم شکلگیری مهارت انسانی بهاین صورت است که مهارتهای سطح بالایی که در زندگی زود کسب میشوند، کسب مهارتهای بعدی را سادهتر میسازد. این مهارتها شرایط انتفاع از برنامههای مداخلهگرانه آتی را فراهم میسازند. این همان اندیشه خود باروری است که اخیرا بحث شد. یک مسیر رشد وجود دارد و افراد نسبت به شرایط مختلفشان در دریافت مهارت، شروع به واگرایی از این مسیر میکنند. آنهایی که مهارتها را زود کسب میکنند، به احتمال قوی شغلها را میگیرند و سایر مهارتها را به واسطه آموزش شغلی خصوصی بهبود میدهند. کسانی که مهارتهای را زود دریافت نمیکنند بعید است از برنامههای آموزش شغلی عمومیآتی زیاد منتفع شوند.
همچنین آموزش شغلی عمومی رکورد پیشینه بدی دارد چرا که از مشوقهای بازار استفاده نمیکند. بسیاری از برنامههای عمومیمهارتها و شغلهای منسوخ شده را به افراد آموزش میدهند.
ارسال نظر