گزارشی مستند از آخرین شب اجرای گروه شمس
ذوق کنسرت همراه با ترافیک و دلالی
جمعه شب در آخرین روز تعطیلاتی که سه روز به طول کشید، آخرین شب از اجرای کنسرت گروه شمس بود. برنامهای که قرار بود در ابتدا به مدت سه شب در فضای باز کاخ سعدآباد و در هر شب اجرا با سه هزار نفر علاقهمند به موسیقی اصیل و مولانا برگزار شود به دلیل استقبال زیاد مخاطبان یک شب دیگر هم تمدید شد.
پارسا مهرگان
جمعه شب در آخرین روز تعطیلاتی که سه روز به طول کشید، آخرین شب از اجرای کنسرت گروه شمس بود. برنامهای که قرار بود در ابتدا به مدت سه شب در فضای باز کاخ سعدآباد و در هر شب اجرا با سه هزار نفر علاقهمند به موسیقی اصیل و مولانا برگزار شود به دلیل استقبال زیاد مخاطبان یک شب دیگر هم تمدید شد. عکس:خبرگزاری مهر
اما حضور مردم در صفهای خرید بلیت با وجود پیشفروش شدن از حدود ده روز قبل از جای خالی کنسرت و برنامههای زنده خوانندگان و گروههای پرمخاطب و مطرح خبر میدهد. برنامههایی که با وجود اجرای زیاد موسیقی اصیل در تابستان امسال که شلوغترین سال موسیقی اصیل بعد از انقلاب هم نام گرفته است، نتوانستهاند جوابگوی نیاز شدید مخاطبان به اجراهای زنده و کنسرتها باشند.
کنسرت گروه شمس با سرپرستی کیخسرو پورناظری متفاوتترین کنسرت و اجرای زنده موسیقی اصیل تابستان امسال بوده است. کنسرتی با موضوعیت «بزرگداشت سال جهانی مولانا» و با نام قدیمیترین گروه فعال موسیقی اصیل و عرفانی ایران یعنی «گروه شمس» و با حضور سماعگران تبصره مولانا که برای اولین بار بود که چنین اتفاقی در حین یک برنامه زنده داخلی میافتاد، اجرایی شد. طبیعتا از دست دادن تماشای چنین برنامهای برابر بود با از دست دادن یک تجربه و اتفاق خوب و تازه. برای من که باید از کرج خودم را برای دیدن برنامه به کاخ سعدآباد میرساندم سه ساعت زمان خوبی به نظر میرسید. زمانی که با احتساب تمامی زمانهای اضافه و از دست رفته باز نیم ساعت وقت اضافه و زودتر از زمان شروع کنسرت را برایم باقی میگذاشت. اما تمامی این برنامهریزیهای به ظاهر دقیق از همان ابتدایی که به میدان تجریش رسیدم مضحک به نظرم آمد.
ترافیک ماشینهای اکثرا مدل بالا در این قحطی و کمبود هر روزه بنزین که همگی با موتور روشن در ترافیک چندین ساعته میدان تجریش تا درب کاخ سعدآباد با بیخیالی ایستاده بودند و تمامی راههای ورودی و خروجی را بند آورده بودند و نبود جای پارک مناسب خبر از دیر رسیدنم به برنامه میداد. اما پیادهروی بهترین وسیله برای رسیدن به محل اجرای برنامه بودند. دویست متر مانده به درب ورودی کاخ سعدآباد حکایت جالبی داشت، صفهای طولانی که کار ماموران انتظامات را هم سختتر کرده بود در کنار دلالانی که با دیدن استقبال از برنامه شب اول بلیتها را پیشخرید کرده بودند و این بار بلیتهای ۲۵هزار تومانی جایگاه را به حداقل دو برابر قیمت میفروختند، نشان میداد که کار سختی برای ورود به محل برگزاری برنامه گروه شمس دارم. برنامهای که باید در ساعت هشت شب برگزار میشد و با وجودی که ساعت هشت و نیم را نشان میداد، هنوز هیچ خبری و هیچ صدایی از حضور گروه بر روی سن شنیده نمیشد. تصمیم گرفتم آخرین نفری باشم که وارد میشوم البته قبل از آنکه درها را ببندند، تا وضعیت بازار سیاه بلیتها را بهصورت زنده تماشا کنم. هرچه فشار ماموران انتظامات برای جابهجایی سریع افراد حاضر در صف و هدایتشان در سالن بیشتر میشد و زمان اجرای برنامه که به دلیل شلوغی صفها و پرشدن تدریجی فضای باز و صندلیهای محل برگزاری برنامه به یک ساعت دیرتر یعنی ساعت ۹منتقل شده بود، قیمت بلیتها هم تغییر میکرد. در ابتدای صف حدودا ۲۰۰متری و نزدیک به در ورودی، افرادی که بلیت نداشتند و تب حضور در کنسرت رهایشان نکرده بود حداقل قیمتی که برای یک برگ بلیت پرداختند کمتر از ۴۵هزار تومان نبود یا اینکه من ندیدم. آقای میانسالی که برای سومین شب متوالی و این بار به همراه دو پسرعمویش که برای دیدن این برنامه از شیراز آمده بودند، نقدا ۱۶۰هزار تومان به پسر جوانی که تعدادی بلیت در دستش داشت پرداخت کرد، تازه خوشحال هم بود که ۲۰هزار تومانش را نداده است، وقتی که تعجب من را از خوشحالیاش دید، با صدایی آرام و جدی در حالی که خودش را به من نزدیک کرده بود تا پسر فروشنده صدایش را نشنود، گفت: «نفهمید، ازش ارزون خریدمشون» و من متعجبتر شدم که آن کسی که واقعا نفهمیده کدامشان بوده؟ بلیتفروشی دلالی که بلیتها را بیشتر از دو برابر قیمت فروخته یا خریدار به ظاهر مرفهی که دو برابر بیشتر بهای جنس مورد نیاز و علاقهاش را پرداخت کرده است. بعد از رفتن مرد به پسر نزدیک میشوم، تمایلی به پاسخ دادن ندارد و با سوالاتی که میپرسم عصبانی میشود و میگوید: «میتونم انجام میدهم. کار حرام که نمیکنم، اگر گرون میدم نخر خب». با عصبانیت میخواهد که بگذارم کاسبیاش را بکند و راحتش بگذارم، چون زمان زیادی برای فروش چهار برگ بلیت دیگرش ندارد. به راحتی میتوان محاسبه کرد که درآمد او در یک شب برابر با درآمد ماهانه پدر یکی از دوستانم است که ماهانه با سابقه حدودا بیست سال معلم بودنش مبلغی نزدیک به این مقدار پول به دستش میرسد. اما به آخرهای صف که نزدیک میشوم وضعیت کاملا متفاوت است. افرادی که به ظاهر این کاره نیستند و فقط یک بلیت علاوه بر بلیت خودشان در دستشان مانده، با مظلومیت کنار درختان یا نزدیک صف ایستادهاند و بلیتهای اضافهشان را حتی دههزار تومان پایینتر از قیمت واقعیاش میفروشند. یک نوجوان عاشق موسیقی اصیل که قرار بوده همراه دوستش در آخرین سبک اجرای برنامه گروه شمس حضور داشته باشد به دلیل اینکه او نتوانسته بیاید، بلیتش را یازدههزار تومان به پیرزنی میفروشد، تنها به این دلیل که بخشی از پولش را زنده کرده باشد. جالب اینکه ماموران انتظامات هم به این افراد کمک میکنند تا بلیتها را بفروشند و خریدارانی که میخواهند در برنامه باشند ولی بلیت ندارند، بلیت را ارزانتر بخرند. فقط متعجبم از اینکه چطور آن دلال ماهر اول صف به سراغ بلیتهای این بخش برگشتهگان نمیآید تا سود بیشتری کنند. بلیت را ارزانتر از قیمت واقعیاش بخرد و گرانتر بفروشد.
موسیقی و کنسرت پرسودترین هنر
برنامه تمام شده و گروه شمس میتواند از این لحظه خودش را برای برنامههای تور اروپا و آمریکاییاش آماده کند. در پشت صحنه خبر دیگری است. حاضران در فضای باز سههزار نفری کاخ سعدآباد در ساعت ۵/۱۲شب سعی در ترک سالن و پیشی گرفتن از هم برای خروج از خیابانهای منتهی به میدان تجریش را دارند، تا دچار ترافیک نیمهشب نشوند و نوازندگان گروه شمس در فضای داخل و ورودی کاخ در حال صحبت با هم هستند. سماعگران قونیهای خیس عرق هستند و از ترس سرماخوردگی دعوت علاقهمندان را برای گرفتن عکسی در بیرون و روی سن قبول نمیکنند. سهراب پورناظمی اولین نفری است که سازهایش را مرتب و جمع میکند و لباس مخصوص کنسرت را که لباسی یکدست سفید با شعری از مولانا بود را با لباسهای معمولیاش تعویض میکند. فرشاد جمالی و سایر نوازندگان برای گرفتن عکس روی سن میروند. اما تهمورث مشغول جر و بحث است. جرو بحثی که گاه با موبایل و گاه با یکی از مسوولان سالن انجام میدهد. ظاهرا بار دیگر هزینه سالن مشکلساز شده است. نمیخواهم از آب گلآلود ماهی بگیرم هرچقدر میخواهم که دورتر بایستم تا صدای تهمورث را نشنوم باز هم نمیشود. به مسوول مربوطه میگوید: «ما به این دلیل در سالن وزارت کشور قبول نکردیم اجرای برنامه داشته باشیم، چون نخواستیم به دلالان باج بدهیم و...» دوست ندارم، مشکلات را بنویسم اما ظاهرا چند حرفی مسوولان برگزاری کنسرت در اکثر سالنها و پیدا شدن همزمان چند نفر مختلف که هرکدام حرف خودشان را حرف تعیینکننده و اصلی میدانند، در این برنامه خاص هم خودش را نشان داده است. از فضای کاخ سعدآباد خارج میشوم هنوز ترافیک تمامی ندارد. تمامی ماشینها شخصیاند و هیچکدام حال و حوصله جابهجایی مسافر را ندارند. برای من که میخواهم در ساعت یک و نیم شب به کرج برگردم، خرج کردن پانزدههزار تومان برای رسیدن به خانه بهتر از چانهزدن با رانندهای است که همه برگهای برنده را برای پیروز شدن در آن ساعت بیماشینی در دستش دارد. کنسرت و برنامه زنده علاوه بر شادی و انرژی زیادش شاید پرسودترین هنر در بین هنرها و زودبازدهترین آنها از نظر مالی است که فرصتهای شغلی زیادی را هم در آن مدت زمان محدود اجرایش فراهم میکند. از همان بلیتفروشان که بلیتهای را دو برابر قیمت میفروختند تا کارکنان سالن و نوازندگان و اعضای گروه موسیقی نور، صدا، سالن و فروشندگان اغذیه و خوراکی و صنایع دستی حاضر در سالن تا رانندگان طمعکاری که مسافران آخر شب را پولدارترین آدمهای روی کره زمین میدانند.
ارسال نظر