گفت و گو با جان تیلور ، استاد اقتصاد دانشگاه استنفورد
سیاستهای پولی و حبابهای قیمتی
بخش سوم
در سال ۱۹۹۲ جان تیلور، اقتصاددان دانشگاه استنفورد معادله خطی را با استفاده از ریاضیات سطح پایین و تنها سه متغیر، توسعه داد که به واسطه آن به بانک مرکزی آمریکا (فدرال رزرو) می گفت که آنها باید چگونه عمل کنند:
بخش سوم
در سال 1992 جان تیلور، اقتصاددان دانشگاه استنفورد معادله خطی را با استفاده از ریاضیات سطح پایین و تنها سه متغیر، توسعه داد که به واسطه آن به بانک مرکزی آمریکا (فدرال رزرو) می گفت که آنها باید چگونه عمل کنند:
r = p + ۰/۵y + ۰/۵(p - ۲) + ۲ که در اینجا r: عبارت است از نرخ بهره وجوه فدرال(federal funds)، وجوه فدرال در آمریکا مجموعه ذخایر بانکها نزد بانک مرکزی آمریکا است. P: عبارت است از نرخ تورم طی چهار فصل گذشته Y: درصد انحراف تولید ناخالص داخلی حقیقی از تولید ناخالص داخلی بالقوه. البته r نرخی است که توسط کمیته بازار باز فدرال (FOMC) در هر جلسه به بحث گذاشته میشود. فرمول تیلور نه تنها سیاستهای گذشته فدرال رزرو را با دقت شگفتانگیزی توضیح میدهد بلکه روش قاعدهمندی (سیستماتیک) برای تصمیمسازی در مورد نرخ بهره وجوه فدرال (r) در آینده ارائه مینماید. بخش اول و دوم این گفت و گو را پریروز و دیروز در همین صفحه خواندید
دستمزدهای چسبنده
اجازه دهید که به سوال دیگری از حوزه اقتصاد کلان بپردازیم. شما اخیرا نوشتهاید که باید روی تعیین دستمزدها بیشتر تحقیق کرد. چرا این امر بسیار مهم است؟
به نظرم دو ویژگی اساسی مدلهای اقتصاد کلان مدرن، به خصوص آنهایی که برای ارزیابی سیاستهای پولی به کار میروند، انتظارات عقلایی و قیمتها و دستمزدهای چسبنده است. این دسته از مدلها ابتدا در دهه 70 توسعه داده شد. دستمزدها و قیمتهای چسبنده به مفهوم لحاظ بیشتر واقعیت در مدل ابتکاری انتظارات عقلایی رابرت لوکاس بود که این مدل را از نظر تئوریک و کاربردی تقویت مینمود. مدلهایی که از آن هنگام تاکنون گسترش یافتهاند، از قبیل مقاله اقتصادسنجی چری (Chari)، کهو (Kehoe) و مک گراتن (McGrattan) همین مسیر را در پیش گرفتهاند. این دسته جدید از مدلها برای شبیهسازیهای استوکاستیک (تصادفی) بسیار مفید بود که من و دیگرانی از قبیل بن مک کالم (Ben McCallum) برای تعیین قواعد سیاستی بهینه در سالهای 1980 و 1990 از آنها بهره جستیم. این مدلها پایه رسالههای مدرنی از قبیل کتاب اخیر مایکل وودفورد یعنی «قیمتها و نرخ بهره» میباشد.
در سه یا چهار سال گذشته، تلاشهای زیادی برای کسب اطلاعات کاربردی خوب جهت آزمون مدلهای چسبندگی قیمت، صرف شده است. اطلاعاتی که از فروشگاهها و یا جزییات گزارش اداره آمار نیروی کار در خصوص قیمتها و غیره جمعآوری شده است، از این دست اطلاعات میباشند. همکار من در استنفورد، پیت کلنو (Pete Klenow) بسیاری از این تحقیقات را انجام داده است. بنابراین آنها جزییات دادهها را بررسی کرده و هر چه بیشتر در مورد نحوه شکلگیری قیمتها و چسبندگی قیمتها میآموزند. «قیمتهای موجود تا چه مدت باثبات هستند؟ آیا مدلهای چسبندگی قیمتها با دادههای موجود سازگارند؟» اینها بعضی از سوالاتی است که شما میتوانید با استفاده از این دادهها به آنها پاسخ دهید.
اما در مقایسه با تحقیقات گسترده کاربردی روی قیمتها، در خصوص دستمزدها حقیقتا کاری انجام نشده است. به طور نسبی چنین میتوان اظهار نمود که یک شکاف تحقیقاتی وجود دارد و این دلیلی بوده است که من گفتهام باید بیشتر روی این موضوع کار کرد. شکل گیری دستمزدها بخشی از فرآیند تورم است و دانش بیشتر در خصوص دستمزدها میتواند بسیار مفید باشد.
هنوز هم علایق بسیاری در خصوص تعیین دستمزدها وجود دارد اما تعداد بسیار اندکی از این کارها، کاربردی هستند و نسبت به اهمیت کار پیت (Pete) و دیگران روی شاخص قیمت مصرفکننده، در واقع هیچ هستند.
قیمت داراییها و توسعه اقتصادی
در اواخر دهه ۹۰ شما مطالبی را در خصوص جهش بلند مدت
(Long Boom) بیان نمودید. جهش بلند مدت چیست؟ و آیا این مساله به حباب قیمتی داراییها (asset price bubble) باز میگردد؟ آیا به نظر شما سیاستهای پولی نقشی در مقابل حبابهای قیمتی داراییها دارند؟
در مورد جهش بلند مدت، فکر میکنم من اولین بار این تعریف را در آوریل ۱۹۹۸ در سخنرانیام درباره هومر جونز( کسی که میلتون فریدمن را به اقتصاد علاقه مند کرد Homer Jones) در بانک مرکزی سنت لویس (St. Louis Fed) با عنوان «سیاست پولی و جهش بلند مدت» ارائه نمودم. در آن سخنرانی، پدیده کاربردی که من روی آن متمرکز شدم این مساله بود که اساسا اندازه نوسانات اقتصادی تقلیل یافته است. در فاصله سالهای ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۷، دادهها چیزی شبیه جهش بلند مدت را نشان میدهند. به طور تاریخی ما فقط یک دوره کوتاه رکود را در سال ۱۹۹۱ داشتهایم. بنابراین ۱۵ سال مابین سالهای ۱۹۸۲ و ۱۹۹۷ مانند یک جهش بلند مدت است. من این سوال را طرح نمودم که جهش بزرگ معلول چه چیز بود؟ و من این پاسخ را دادم که جهش بزرگ، معلول سیاست پولی بود. من این جریان را که چطور سیاست پولی بعد از روزهای بد رکودهای پی در پی، تغییر کرده است، مستند نمودم. من چنین بحث نمودم که تا زمانیکه سیاست پولی در همین مسیر بماند، جهش بلندمدت میتواند ادامه یابد.
و جهش بزرگ ادامه یافت. ما رکود دیگری را تجربه نمودیم که نسبتا ملایم بود و بهرغم همه ضربههایی که در سال 2001 به اقتصاد آمریکا وارد شد، بیش از چهار سال است که دوره رونق دیگری را تجربه میکنیم. زمانی که من سخنرانی هومر جونز را ارائه دادم، رونق دهه 80 طولانیترین رونق زمان صلح در تاریخ آمریکا بود. درست اندکی پس از سخنرانیام، دهه 90 طولانیترین دوره رونق شد. و هم اکنون شاید ما در دورهای از رونق قرار داریم که حتی طولانیتر خواهد بود اما این امر بستگی به اتخاذ سیاستهای درست دارد. بنابراین من بر اساس این پدیده بلند مدت یعنی رونق قوی و رکود ضعیف و ملایم، رونق بلند مدت را تعریف کردم. پدیده جدید کنونی که بحث در مورد علل آن ادامه دارد، کاهش همزمان دامنه تغییر تولید و تورم (Great Moderation) است. من بر نقش سیاست پولی در ایجاد جهش بلندمدت و کاهش همزمان دامنه تغییر تولید و تورم همچنان تاکید دارم. به نظرم تشابهی در این میان وجود دارد.
در خصوص حبابهای قیمتی فکر میکنم تلاش برای ترکاندن حبابها به واسطه سیاستهای پولی مناسب نیست چراکه ما درباره شکل گیری حبابها اطلاعات اندکی داریم. تاریخ ژاپن و کشور ما در رکود بزرگ (Great Depression) مشکلاتی را که ما به واسطه ترکاندن حبابها با آن مواجه شدیم، نشان میدهد. من فکر میکنم بهتر است روی این مساله متمرکز شویم که قیمت داراییها چطور بخش حقیقی اقتصاد و تورم را متاثر میکنند تا نسبت به آن واکنش نشان دهیم، اما لازم نیست مستقیما با خود حبابها درگیر شویم. در خصوص حباب دارایی در اواخر دهه ۹۰ در آمریکا، من فکر نمیکنم در آن زمان باید تلاشی برای ترکاندن حباب وجود میداشت.
با وجود این در سال 1998 و با بروز بحران مدیریت سرمایه بلند مدت و بحران بدهی روسیه، نرخهای بهره 75درصد کاهش یافت و پس از آن نرخهای بهره پایین ماندند. اگر به عقب نگاه کنیم، چنین میتوان گفت که این واکنش، اگر نه یک واکنش افراطی بلکه واکنشی بوده است که بیش از آنی که باید طول کشید. این جریان همزمان با بروز حبابها بود اما من نمیگویم این اشتباه به خاطر توجه نکردن به حبابها به وقوع پیوست.
من فکر میکنم آن دوره مسالهای است که سیاستگذاران و محققان باید به دقت به آن بپردازند. آیا کاهش نرخهای بهره در آن دوره تصمیم درستی بود؟ آیا این تصمیم به رونق بلندمدت انجامید؟ این در واقع مثالی است که میتوان آن را انحراف از قاعده سیاستی تلقی نمود. کاهش نرخهای بهره یک حرکت احتیاطی بود. بنابراین نگاه به عقب و بررسی آن واقعه، بسیار مهم است. نگاه به گذشته و بررسی واقعه مشابه بعد از بحران ۱۹۸۷ یعنی هنگامی که بانک مرکزی آمریکا نرخهای بهره را کاهش داد، نیز میتواند مفید باشد. واقعه سوم در سال ۲۰۰۳ یعنی زمانی بود که فدرال رزرو، نرخ بهره را برای مدت طولانی پایین نگهداشت.
برقراری ارتباطات
شما سخنرانیهای بیشمار و صدها کنفرانس داشته اید. دهها منبع درسی نوشتهاید و دروس آنلاین را توسعه دادهاید. شما حتی به دانشجویان لیسانس اینجا، در استنفورد اقتصاد درس دادهاید.
بله، درست است.
طی چند سال گذشته، شما سیاست اقتصادی را به سیاستمداران آموزش دادهاید و اکنون برای تدریس به استنفورد بازگشتهاید. آیا هنوز هم اقتصاد مقدماتی تدریس میکنید؟
این ترم درسی را در مورد مالیه بینالملل به دانشجویان سال سوم و بالاتری که اقتصاد مقدماتی را گذراندهاند، تدریس میکنم. این درس به شغل اخیرمن نزدیک است. مطمئنم که به تدریس اقتصاد مقدماتی باز خواهم گشت.
در طول تمام این تلاشها شما چه چیزی در مورد فهماندن اقتصاد به غیر اقتصاددانان آموختهاید؟
- اصول بسیار مهمی وجود دارد و کسی که فاقد قدرت بالای تحلیلی است، میتواند با آنها ارتباط برقرار کند. شما میتوانید به سادگی این اصول را تشریح کنید. شما نمیخواهید بیش از حد این اصول را سادهسازی کنید اما تجربه من این است که اگر مردم تمایل به یادگیری داشته باشند، شما میتوانید به آنها بیاموزید. بدین صورت که به سوالات آنها گوش فرا دهید و ببینید کجاها به توضیح بیشتر نیاز دارد. اگر ترکیب تفریح و تدریس به فهمیدن و یادآوری دانشجویان کمک میکند، من هرگز به آن بیمیل نبودهام.
منصفانه بگویم، آنچه در مورد تدریس، لذت بخش یافتهام این بوده است که چطور میتوان عقایدی را فهماند که میتوانند برای کسانی که شما به آنها درس میدهید و آموزش قبلی ندیدهاند بسیار پیچیده باشد. شما باید به استعداد اولیه مردم و توانایی تحلیل آنها به روشهای مختلف احترام بگذارید و البته باید صبور باشید. بعضی افراد که دانشجویان استنفورد آنها را تکنسین مینامند، در ریاضیات بهتر هستند و برخی دیگر که دانشجویان استنفورد آنها را گیج مینامند، در فلسفه و تاریخ مهارت دارند. فهمیدن اقتصاد به هر دو اینها نیاز دارد و این به تشریح اقتصاد برای دانشجویان کمک میکند. این چیزی است که من در مورد فهماندن اقتصاد آموختهام.
اگرچه فهماندن نظریات مهم بود اما از بعضی لحاظ من طی چهار سال گذشته خیلی کم به این مقوله پرداختهام و بیشتر مشغول اجرای این نظریهها بودم. برای مثال، قاعده تیلور یک نظریه است. برای اجرای آن، بانکهای مرکزی باید آن را بررسی مینمودند و کارهای مختلفی انجام میدادند. اما من لازم نبود برای اجرای آن کار زیادی انجام دهم.
در دولت بوش هم شغل من بیشتر اجرای نظریات بود. البته بخشی از کارم فهماندن نظریات بود چرا که شما میخواهید نظریات را برای مردم تشریح کنید. اضافه بر آن، تلاش در فهماندن نظریات منجر به ائتلاف جهت حمایت از نظریات میشد. مباحثه با کسانی که نظریات دیگری دارند، طبیعی است و همواره چنین بحثهایی در یک بستر دموکراتیک وجود دارد. نه تنها در کشور خود بلکه در سطح بینالمللی نیز میتوان در مورد این نظریات بحث نمود و در مورد آنها به توافق رسید.
از دیدگاه سیاستگذاری تمامی جوانب کار برای من لذتبخش است. اما نظریه و فهماندن آن فقط یک قدم از مجموعه قدمهایی است که باید در مسیر انجام برخی امور بردارید. من به قدمهای دیگر بسیار علاقهمند هستم چراکه به نظرم بسیاری از مردم چیزی درباره آنها نمیدانند. این فرآیند جذابی است و فکر میکنم میتواند بهتر به انجام برسد.
شغلهای مسروقه
مردم آمریکا نگران به سرقت رفتن شغلها توسط چینیها و هندیها و شاید سایر ممالک بودهاند و از سیاستهایی جهت توقف این جریان حمایت کردهاند. چطور این وضعیت را برای مردم آمریکا تشریح میکنید؟
این یکی از وظایف بسیار مشکل است چراکه بیان اینکه شغلهایی در جریان رقابت خارجی از دست رفته اند بسیار ساده است اما نشان دادن این که شغلهایی هم ایجاد شدهاند بسیار سخت تر است. اما تشریح شرایط در مورد شغلها همانطور که شما گفتید باید به خوبی انجام شود. شما میتوانید برای مثال توجه مردم را به این سمت جلب کنید که نرخ بیکاری از رقم ۶درصد در سه سال گذشته، طی دوره رقابت بینالمللی با چین، به ۸/۴درصد کاهش یافته است. بنابراین تجارت بر نرخ بیکاری اثر منفی به جای نگذاشته است.
بازهم مردم میتوانند بگویند که شغلهای خوب از دست رفته است بنابراین شما باید به طبیعت شغلها بپردازید. اما برای کاستن از نگرانیهای مردم، شما باید منافع حاصل از تجارت را نشان دهید. بخشی از این منافع مربوط به گونه گونی شغلهاست. بخشی دیگر در کالاهای با قیمت پایین نهفته است که در نتیجه تجارت نصیب مردم آمریکا میشود. کالاهای وارداتی چین بسیار ارزان هستند. اسباب بازیهای ارزان، کفشهای تنیس و لباسهای چینی که مردم و عموما مردم با درآمد پایین، میتوانند بخرند، یکی از منافع مهم است. این یک قصه بسیار پیچیده است اما یکی از چیزهای مهمی است که باید گفت. شما باید توجهها را به این سمت جلب کنید که آمریکا کشور قدرتمندی است مثلا اینکه ما حایز موفقیتهای بسیاری در زمینه تکنولوژی و ایجاد شغل هستیم و این جریان باید ادامه یابد.
به نظرم چیز دیگری که باید روی آن تاکید کرد این است که راههایی برای کمک به افرادی که از قبل تجارت آسیب دیدهاند، وجود دارد. مثلا بازآموزی بیکاران برای شغلهای جدید و عواید بیکاری برای افراد بیکار. همچنین میتوان به اهمیت آموزش بهتر اشاره نمود اما این یک جریان بلندمدت است. بنابراین، اینها همه چیزهایی است که میتوان بر آنها تاکید نمود. اما فهماندن تجارت بینالملل همواره بسیار مشکل بوده است.
عراق
در خصوص کارهای بینالمللی، یکی از مشکلترین مسوولیتهایی که پذیرفتید، کمک به تجدید ساختار بانک مرکزی عراق بود. چطور به کشوری میروید که زیربناهای مالی آن از هم گسیخته شده است و شروع به بازسازی میکنید؟ آیا نسبت به این موضوع خوشبین هستید؟
- بله من در خصوص تجدید بنای سیستم مالی عراق و افغانستان خوشبین هستم. فکر میکنم عراق در گذشته فاقد پیشرفتهای حاصله کنونی در بخش مالی بود. موفقیتآمیز بودن این پیشرفتها شگفتانگیز است. پول جدید فقط در عرض چندماه وارد بازار شده است. بانک مرکزی جدید تاسیس شده است و قوانین بانک مرکزی توسعه داده شده است. هرج و مرج مالی یعنی همان چیزی که حقیقتا نگرانی اصلی پس از سقوط صدام بود، پدیدار نشد. ما از ماهها پیش منتظر وقوع بینظمی مالی بودیم.
در پاسخ به سوال شما و اینکه چطور وارد کشوری میشوم که ساختار مالی آن از هم گسیخته است باید بگویم که آماده شدن و داشتن طرحهایی چند، حتی اگر دقیقا ندانیم که شرایط چه خواهد بود، موضوعی اساسی است. این یک سوال مدیریتی و رهبری است. ما باید افراد مطلعی میداشتیم تا پس از سقوط دولت با افراد حرفهای بانک مرکزی و وزارت دارایی گفتوگو میکردند. افرادی شجاع و باتجربه که در صورت تغییر طرحها باید به واشنگتن گزارش میدادند. ما سیستمی را جهت ایجاد ظرفیت ارتباطی در واشنگتن به کارانداختیم. همچنین شما باید یک ارتباط سلسله مراتبی در واشنگتن داشته باشید. شما به بهترین کارشناسانی که میتوانید پیدا کنید، نیازمند هستید. خوشبختانه ما، تام سیمپسون
(Tom Simpson)را- عضو هیات مدیره بانک مرکزی- داشتیم که برای کمک به ما به خزانه داری آمد و کار عظیمی را به انجام رسانید. اقتصاددان پیشین بانک مرکزی آمریکا، بیل دیوالد(Bill Dewald) چند ماهی را در شرایط سخت بغداد گذراند و مسبب تغییرات شگرفی بود. بنابراین مهارت بالا موضوعی اساسی است.
در مورد عراق تئوری اولیه پولی وارد بازی شد. تقاضای مردم عراق برای پول جدید چقدر است؟ چه میزان از پول جدید باید چاپ شود؟ و با چه سرعتی چاپ شود؟ ما مجبور بودیم پول بسیاری را چاپ کنیم که برای حمل آن به عراق نیاز به ۲۷۷۴۷ پرواز باری بود. این پولها در هفت نقطه از جهان چاپ میشد. پس حمل پولها به عراق، این پولها باید در ۲۵۰ نقطه از این کشور توزیع میشد.
فرود بیشمار بالگردهای حامل پول.
بله، این طور بود. این مساله فراتر از یک موضوع اقتصادی بود. این یک موضوع امنیتی و لجستیکی به شمار میرفت. شما باید همه چیزهایی را که برای اداره یک سازمان نیاز بود، هماهنگ میکردید. حتی احتمال این بود که اشتباهی رخ دهد. اینکه در جریان تغییر پول رایج عراق مشکلی پیش نیامد جای شکرگزاری دارد.
دلتان برای واشنگتن تنگ نشده است؟ یک شغل سیاسی سطح بالا و مسافرتهای بین المللی؟ بازگشت به محیط آکادمیک چه منافعی به دنبال دارد؟
- خب، منفعت آن در شانسی است که برای فکر کردن به موضاعات در بیشتر از ۵ دقیقه دارید. بازگشت به محیط آکادمیک یعنی تفکر عمیقتر در مورد سیاستها. من واقعا برای این کار فرصت نداشتم. این چیزی است که در بازگشت از واشنگتن به محیط آکادمیک برایم لذتبخش است.
البته این اولین بازگشت من نبود. و هر بار بر احترام من نسبت به اندیشمندان و سیاستگذاران افزوده شده است چراکه کاری بس دشوار است. شما همه محرکهای بیرونی را ندارید: امروز در قبال این واقعه یا آن واقعه، چه باید کرد؟ سیاستگذاری تقریبا یک امر درونی است. بنابراین محققان در اتاقهای فکر، محققان دپارتمانهای بانک مرکزی و دانشگاهی، شغل سختی دارند و انجام دادن آن به نحو صحیح بسیار مشکل است. زمانی که برگشتم، همیشه به این فکر میکنم که برگشتن بسیار مشکل تر از داخل دولت شدن است. کارکردن در دنیایی از اندیشهها کار بسیار مشکلی است اما من همیشه از آن لذت بردهام.
در واقع، تجربه من در دولت برای تحقیقات من مفید بوده است. ردپای قاعده تیلور را میتوان در این تجربهها جست. در دولت بوش پدر ارتباط با بانک مرکزی بخشی از شغل من بود بنابراین این در ذهن من بود که چیزی شبیه قواعد نظام مند میتواند مفید باشد. و زمانی که - اواسط دهه ۷۰- من در CEA (کمیته مشاوران اقتصادی رییسجمهور) کار میکردم، من به بلا استفاده بودن برخی مدلهای تعیین دستمزد و چسبندگی قیمتها پی بردم. بنابراین تجربه دولت همواره برای تحقیقات من مفید بوده است.
این همه چیزهای خوب در مورد بازگشت من است. اما اینکه برای واشنگتن دلتنگ شدهام یا نه؟ بله. من از اجرای نظریات لذت میبردم. من از تلاش برای حل کردن مسائل، لذت میبردم: «چطور این مساله را حل کنیم؟» این مسائل به صحبتهای قبلی ام در خصوص نظریات و اجرای آنها باز میگردد. نظریات حاصل اتاقهای فکر، دپارتمانهای تحقیق و دانشگاه است. اما اجرا کردن نظریات، چیزی است که شما در هنگام سیاستگذاری انجام میدهید که برای من جذاب است. یکی از چیزهایی که هم اکنون دوست دارم انجام دهم، نوشتن درباره بخشی از شغلم یعنی اجرای نظریات است- بخشی از آن مدیریتی است، بخشی به شکلگیری ائتلاف مربوط است، بخشی به توافق سیاسی و غیره. دلم برای بودن در دولت تنگ شده چراکه این مساله مشارکت در سیاست عمومی و نیز چالشهای خردمندانه را به همراه دارد. اجرای نظریات همانقدر که یک چالش خردمندانه است، خود نظریات را هم توسعه میدهد.
- خیلی متشکرم.
قاعده تیلور و معمای اقتصاد ایران(یادداشت مترجم)
در ترجمه این مصاحبه به نکات جالبی بر میخوردم. مثلا اینکه قاعدهمند بودن سیاستها میتواند اعتماد عمومی را افزایش دهد و به ثبات بازارها منجر شود و بسیاری مطالب دیگر. اما آنچه بیش از همه مرا به خود مشغول کرد و در سراسر دو هفتهای که مشغول ترجمه این مصاحبه بودم آرامم نگذاشت، قاعده سرانگشتی تیلور به عنوان یک راهنما و مساله اقتصاد ایران بود. تیلور در بخشی از مصاحبه اظهار میدارد که تجربه او نشان داده است قاعده وی برای بانکهای مرکزی سایر کشورها نیز نتایج خوبی در پی داشته است. فارغ از انتقاداتی که به قاعده تیلور وارد است و من بالای ۲۰۰ گفتوگو، مقاله و کار تحقیقی را در اینترنت در این خصوص مشاهده کردم، ارقام فرضی اقتصاد ایران را در قاعده سرانگشتی و البته ساده شده تیلور، قرار دادم. بدین صورت که فرض کنیم تورم هدف در اقتصاد ایران ۱۰درصد باشد و نرخ بهره تعادلی نیز ۱۰درصد. از طرفی شکاف مابین تولید ناخالص داخلی بالقوه و تولید ناخالص داخلی واقعی را ۲۰درصد فرض نمودم. تولید ناخالص داخلی بالقوه بستگی به عواملی چون: محدودیت نیروی کار، فقدان سرمایه فیزیکی، نبود تکنولوژی، محدودیت منابع طبیعی و محدودیتهای نهادی دارد. البته
فرض ۲۰درصدی شکاف تولید میتواند پایینتر یا بالاتر از این رقم باشد. تورم سالیانه نیز ۲۰درصد لحاظ شده است. نرخ بهره حاصله از قاعده تیلور بر اساس ارقام فرضی ارائه شده، رقم ۴۵درصد میباشد. حتی اگر تورم را ۱۲درصد فرض کنیم و شکاف تولید را به ۱۰درصد کاهش دهیم، باز هم نرخ بهره(۲۸درصد) بسیار بالاتر از آن چیزی است که توسط شورای پول و اعتبار تعیین و به بانکهای کشور ابلاغ شده است. آنچه کارکرد قاعده تیلور را در اقتصاد ایران نیز تصدیق میکند، نرخ بهره در بازار سفتهبازی کشور است که به طور متوسط ۴۸درصد میباشد یا با ادبیات بازار، صدی چهار.
قواعد اقتصادی گرچه به عنوان نسخه عمومی برای حل مشکلات اقتصادی مطرح نبوده و کسی مدعی چنین چیزی نیست، اما نمیتوان راهنما(Guideline) بودن قواعد سیاستی را کتمان نمود.
ارسال نظر