قاعده‌مندی سیاست‌های پولی

مترجم: اسماعیل استوار

بخش نخست

در سال ۱۹۹۲ جان تیلور، اقتصاددان دانشگاه استنفورد معادله خطی را با استفاده از ریاضیات سطح پایین و تنها سه متغیر، توسعه داد که به واسطه آن به بانک مرکزی آمریکا (فدرال رزرو) می گفت که آنها باید چگونه عمل کنند:

r = p + ۰/۵y + ۰/۵(p - ۲) + ۲ که در اینجا r: عبارت است از نرخ بهره وجوه فدرال(federal funds)، وجوه فدرال در آمریکا مجموعه ذخایر بانک‌ها نزد بانک مرکزی آمریکا است. P: عبارت است از نرخ تورم طی چهار فصل گذشته Y: درصد انحراف تولید ناخالص داخلی حقیقی از تولید ناخالص داخلی بالقوه. البته r نرخی است که توسط کمیته بازار باز فدرال (FOMC) در هر جلسه به بحث گذاشته می‌شود. فرمول تیلور نه تنها سیاست‌های گذشته فدرال رزرو را با دقت شگفت‌انگیزی توضیح می‌دهد بلکه روش قاعده‌مندی (سیستماتیک) برای تصمیم‌سازی در مورد نرخ بهره وجوه فدرال (r) در آینده ارائه می‌نماید. از آن هنگام تاکنون پژوهشگران ضرایب را مورد بازبینی قرار داده و متغیرها را اصلاح نموده‌اند و فرمول تیلور را به بحث گذاشته‌اند اما قانون تیلور همچنان به عنوان یک استاندارد طلایی، موضوعی است قابل بحث و تردید که هرگز نمی‌توان از آن چشم پوشی کرد. بن‌برنانک، رییس فدرال رزرو آمریکا، در سال ۲۰۰۴ چنین نوشت: معادله خطی که ارائه شده است به نحو فوق‌العاده‌ای به عنوان یک قاعده سرانگشتی (rule-of-thumb) مفید است. خود تیلور در این مصاحبه اظهار می‌دارد که‌: عمل به این قاعده نتیجه خوبی در پی دارد.

تجربه و اعتبار تیلور تحت این معادله قدرتمند به خوبی توسعه‌یافته است. همچنین به همراه تحقیقات پولی، همکاران وی «منحنی تیلور» و «قاعده تیلور» را شناسایی کرده‌اند، او پیشگام انتشار کارهایی روی انتظارات عقلایی، دینامیک قیمت و دستمزد، سیاست‌های بین‌المللی پولی و مالی، اقتصادسنجی و حتی مجازات اعدام بوده است.

او همچنین به عنوان مشاور اقتصادی جرالد فورد و جورج‌بوش پدر و اخیرا به عنوان معاون وزیر خزانه‌داری آمریکا، دفتر امور بین‌الملل از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۵ مشغول به کار بوده که این دفتر مسوولیت سیاست پولی تا تجدید ساختار اقتصادی در افغانستان را

برعهده داشته است.

تیلور از تدریس به اندازه توسعه تکنیک‌های ابتکاری تدریس که دوره‌های تحصیلی استنفورد را شکل می‌دهد، لذت می‌برد او بر نحوه به کنترل درآوردن رویاها آشنا است. برای تیلور وقت گذاشتن در یک حوزه، منجر به بهره‌وری در سایر حوزه‌ها می‌شود به نحوی‌که جرقه تحقیقی در یک کنفراس دانشگاهی زده می‌شود و داخل دولت شدن هم تحقیق را بر‌می‌انگیزد. در حقیقت، او قانون تیلور را درست اندکی پس از بازگشت از مشاورت کمیته اقتصادی که او را با فدرال رزرو مرتبط کرد، به استنفورد توسعه داد. هم‌اکنون او روی کتابی درباره اجرای سیاست‌های اقتصادی کار می‌کند. در نظر تیلور، تحقیقات اقتصادی زمانی بسیار مهیج و مولد است که بتواند در قالب سیاست اقتصادی اجرا شود.

قانون تیلور

قانون تیلور به لحاظ توانایی ردیابی نرخ بهره وجوه فدرال و به قول عده‌ای توانایی پیش‌بینی آن، اثر چشمگیری بر فدرال رزرو و به نحو گسترده‌تری بر علم اقتصاد پولی داشته است. در مقاله اولیه خود چنین اظهار می‌کنید که قواعد سیاست پولی نمی‌توانند و نباید به صورت مکانیکی توسط تصمیم‌سازان در پیش گرفته شوند. اما چیزی که سریعا به ذهن خطور می‌کند این است که چطور یا تا چه اندازه این قواعد باید اجرا شوند؟ بدین مفهوم که آیا می‌توان آنها را به مانند یک نسخه به سیستم اقتصادی تجویز نمود (prescriptive) و یا صرفا صبغه توصیفی داشته و پدیده‌های اقتصادی را توضیح می‌دهند (descriptive)؟

خب، بله مطمئنا من این عقیده را داشته‌ام که قواعد سیاست پولی می‌توانند تجویزی یا دستوری باشند و نیز می‌توانند سیاست‌ها را هدایت کنند. دلیل من برای پیشنهاد قواعد سیاستی در دهه ۹۰ همین بود. در ۱۴ سالی که از آن می‌گذرد این جریان به واقع توضیح‌دهنده اتفاقاتی بود که در بانک مرکزی آمریکا و سایر بانک‌های مرکزی

به وقوع پیوست.

بسیاری از تحقیقاتی که در اوایل دهه ۸۰ به انجام رسیدند بر اهمیت قواعد پولی و رفتار سیستماتیک سیاست‌های پولی تاکید می‌کردند. یکی از دلایل این بود که این امر می‌تواند مسیری را معین نماید که آیا سیاست مناسبی اتخاذ شده است یا خیر. همه تحقیقات انجام شده روی انتظارات عقلایی نشان داده‌اند که شما حقیقتا نمی‌توانید بدون توجه به قاعده پولی، سیاست‌های پولی را ارزیابی نمایید. دلیل دیگر مربوط به ناسازگاری زمانی

(time‌ inconsistency) بود که بر اهمیت پایبندی به قاعده پولی تاکید می‌نمود. (‌ناسازگاری زمانی، به موقعیتی اطلاق می‌شود که ترجیحات تصمیم‌سازان اقتصادی طی زمان تغییر کرده باشد به نحوی که آنچه در یک نقطه زمانی ترجیح داده می‌شود با ترجیحات تصمیم‌سازان در نقطه زمانی دیگر سازگار نیست.)

بنابراین تلاش برای اندیشه بیشتر در مورد قاعده‌مند نمودن سیاست‌های پولی بر مبنای دلایل بسیاری استوار بود. این امر انگیزه چالش‌های من در حوزه سیاست‌های پولی بود. من همواره به قواعد سیاستی به عنوان راهی برای اندیشیدن درباره سیاست‌های پولی علاقه‌مند بودم. در واقع، نظریه من در مورد قواعد سیاستی بود و در سال ۱۹۹۲ تلاش نمودم تا آن را عملی کنم. به‌رغم همه این تحقیقات در مورد سیاست پولی قاعده‌مند، مردم هنوز درباره این صحبت می‌کردند که در فدرال رزرو دلیلی برای آنچه انجام می‌دهند وجود ندارد.

بر‌اساس تحقیقات انجام گرفته به نظر می‌رسید مسیر منطقی در پیش گرفته نشده است. بنابراین من این فرمول خطی را ارائه نمودم. من تاکید کردم که این فرمول نباید به صورت مکانیکی به کار رود چرا که انتظار چنین کارکردی از آن نمی‌توان داشت. برای مثال این قاعده بر‌اساس اطلاعات فصلی بنا شده بود اما لحاظ آنچه هر ماه یا هر هفته در مورد تورم و سایر شاخص‌های حقیقی اقتصاد به وقوع می‌پیوندد، نیازمند داوری است. اما این قاعده هنوز می‌تواند به عنوان یک راهنما مفید واقع شود. آنچه فکر می‌کنم بسیاری از مردم را متعجب کرد این بود که این قاعده به عنوان راهنما تا چه اندازه می‌تواند دقیق باشد. چیزی که ما در مورد آن حرفی برای گفتن نداشتیم.

ما همچنین دریافتیم که این قاعده کاربرد بین‌المللی دارد. من در کار اولیه‌ام به سایر کشورها توجهی نداشتم اما ارزیابی‌ها حاکی از آن است که این قاعده می‌تواند برای دیگر بانک‌های مرکزی در سراسر جهان بسیار مفید باشد.

اما در بازگشت به سوال شما می گویم بله، این قاعده به طور قطع یک مفهوم دستوری است و نه صرفا توضیح‌دهنده یک پدیده اقتصادی.

هدف قرار دادن تورم

چه چیزی قاعده تیلور را از سیاست پولی که تورم را هدف قرار داده است متمایز می‌کند؟

البته قاعده تیلور هم تورم را به عنوان هدف مد‌نظر دارد و این به تحقیقات من در گذشته دور بر‌می‌گردد. به منظور فرمول‌بندی کردن سیاست پولی، شما باید هدف کلی بانک مرکزی یعنی تورم را در نظر داشته باشید. مقید نمودن قاعده تیلور به یک عدد مشخص به سال‌های قبل از طرح قاعده تیلور باز می‌گردد. اولین مقالات منتشر شده من در مورد قواعد سیاستی (۱۹۷۹) تورم را هدف قرار داده بود. من آن را با p* مشخص کردم. در غیر این صورت شما نمی‌توانستید در مورد سیاست پولی فکر کنید. همه مدل‌ها بر این امر دلالت دارند و این مساله دستورالعمل اصلی بانک مرکزی است. بنابراین شما مجبورید که p* را لحاظ کنید. من ۲درصد (تورم هدف) را برای ساده‌سازی قاعده تیلور انتخاب کردم بنابراین هدف تورمی را در قاعده سیاستی خود وارد کردم.

این قاعده سیاستی فراتر از داشتن یک هدف تورمی رفته و می‌گوید که در خصوص ابزارهای سیاستی، در این مورد، نرخ بهره وجوه فدرال، چه باید کرد. در کارهای قبلی این ابزار سیاستی می توانست رشد عرضه پول باشد.اما من هرگز به این قضیه به عنوان جایگزینی برای هدف گرفتن نرخ تورم توجه نکردم.

ضمنا باید اضافه کنم که من همیشه احساس کرده‌ام که عملا کسی نیازی به داشتن یک هدف مشخص عددی ندارد. اگر شما در اظهار نمودن هدف تثبیت قیمت و یا حمایت از قدرت خرید دلار قابل اطمینان باشید، می‌توانید بدون یک عدد مشخص این کار را انجام دهید. عملکرد بانک مرکزی طی سال‌های متمادی این جریان را تصدیق می کند. نمی‌گویم که اعلام یک هدف مشخص عددی مفید نمی‌تواند باشد بلکه به نظر من ضرورتی ندارد. گرچه من در فرمولی که توسعه دادم ۲‌درصد را به عنوان هدف تورمی لحاظ نمودم و با کمی اغماض می‌توان چنین اظهار نمود که برای بانک مرکزی آمریکا نتایج مثبتی به بار آورده است اما نباید گفت که این هدف تورمی می‌تواند همواره برای بانک مرکزی آمریکا مفید واقع شود.

در بررسی اخیری در مورد رژیم های اقتصادی بین‌المللی که تورم را هدف قرار می‌دهند، شما کشورهایی را که به طور رسمی اهداف تورمی را به اجرا گذارده‌اند با کشورهایی که در این زمینه احتیاط بیشتری به خرج می‌دهند، مقایسه کرده‌اید. به اعتقاد من یافته شما حکایت از آن دارد که تفاوت چندانی مابین کشورهایی که روی تثبیت قیمت‌ها متمرکز شده‌اند وجود ندارد. درست است؟

آنچه من به واسطه کارهای اقتصادسنجی و مشارکت در بحث‌های بی‌شمار بین‌المللی با مسوولان بانک‌های مرکزی مشاهده نمودم این بود که کنش سیاستی در بانک‌های مرکزی که من آنها را به دو دسته؛ رژیم‌هایی که رسما تورم را هدف قرار می‌دهند و رژیم‌هایی که رویکردهای دیگری جهت تثبیت قیمت دارند(مانند بانک مرکزی آمریکا) بسیار مشابه است. عامل کلیدی این است که آیا بانک مرکزی به سیاست تثبیت قیمت‌ها معتقد است و برای دستیابی به این هدف کنش مناسبی از خود نشان می‌دهد، نه اینکه آیا بانک مرکزی از چارچوب ویژه‌ای که تورم را هدف قرار داده پیروی می‌کند. زمانی که من در خزانه‌داری آمریکا بودم ریاست کمیته‌ای را در سازمان همکاری و توسعه اقتصادی (OECD) که معاونان بانک‌های مرکزی و شخصیت‌های مالی بین‌المللی از اعضای آن بودند را مدیریت می‌کردم، مشاهده نمودم که اگر از آنها بپرسم، بهترین واکنش در برابر یک پدیده خاص اقتصادی، از قبیل افزایش تورم یا رکود اقتصادی، چه می‌تواند باشد، توصیف آنها در خصوص سیاستی که باید اتخاذ شود، بسیار مشابه بود. روسای بانک مرکزی آمریکا و بانک مرکزی اروپا همان پاسخی را دادند که روسای بانک مرکزی انگلستان و سوئد. اگرچه بانک‌های مرکزی آمریکا و اروپا به طور رسمی تورم را هدف قرار نداده‌اند اما بانک‌های مرکزی انگلستان و سوئد چنین عمل می‌کردند. همه آنها توصیفات مشابهی ارائه نمودند. اگر شما در مطالعه اقتصاد‌سنجی به آنها نظر کنید، به نتیجه مشابهی می‌رسید. عملا تفاوت بسیار اندکی در پاسخ آنها وجود دارد.

آیا این امر دلالت بر آن ندارد که عقلایی بودن هدف قرار دادن تورم، قابل بحث است؟

هدف قرار دادن تورم که در اوایل دهه ۹۰ در شیلی و نیوزیلند شروع شد و در دیگر کشورها ادامه یافت به عنوان مسیری برای توسعه اصول سیاست پولی مناسب بسیار مفید بوده است. بنابراین من فکر می‌کنم هدف قرار دادن تورم نتایج سیاستی مثبتی به بار آورده است. اما همچنین احساس می‌کنم که نباید در هدف قرار دادن تورم به عنوان یک اصل در جا بزنیم. ما باید در خصوص اینکه چطور به این هدف برسیم و اینکه ابزارها چه پاسخی باید بدهند، بر دانش خود بیافزاییم.

من گاهی این قضیه را به قایقرانی تشبیه می‌کنم. شما می خواهید با قایق خود به هدف مشخصی برسید. این مثل هدف قرار دادن تورم است. اگر مشاوران و یا کارشناسان پولی اطلاعات زیادی در اختیار نداشته باشند، به مانند آن است که کاپیتان و خدمه قایق( مسوولان بانک‌های مرکزی) نخواهند دانست که چه باید بکنند و کدام مسیر را بر گزینند. بنابراین اینکه بادبان‌ها چگونه در جهت حرکت در بهترین مسیر هدایت شوند به مانند استفاده از ابزارهای سیاستی است. بنابراین معتقدم که در زمینه قواعد پولی موضوعات قابل بحث و بسیار مهمی وجود دارد.

زمانی که با وزش بادهای ناگهانی و برخورد امواج با قایق مواجه می‌شویم، احتیاط مطرح می‌شود؟

بله. من معتقدم، نمی‌شود سیاست پولی را بدون تمرین داوری به انجام رساند. اگر وقایعی اتفاق بیافتد که قبلا ندیده‌ایم و غیر‌عادی است، شما نیازمند قضاوت خواهید بود. این می‌تواند مانند بروز بادهای ناگهانی باشد. اما هراس من از آن است که تصمیم‌سازان اقتصادی وقایع اقتصادی را به مانند تندبادهای غیرعادی تصور کنند که نحوه برخورد با آنها به صورت سیستماتیک قابل پیش‌بینی است. برخی ارقام حقیقی وجود دارد که در قالب فرآیند سیستماتیک قاعده سیاستی می‌توان آنها را در پیش گرفت. اما این ساده‌انگارانه است که در مساله سیاست‌های پولی فقط تندبادها را مدنظر قرار دهیم و به این امر واقف نباشیم که در اجرای یک سیاست پولی خوب بسیاری عوامل دیگر نیز دخیل هستند. سیستماتیک بودن و قابل پیش‌بینی بودن سیاست‌های پولی بسیار مهم است. من همواره دوست داشتم روی قاعده به جای احتیاط به عنوان بخشی از سیاست پولی تاکید کنم و فکر می‌کنم این امر در قاعده تیلور تبلور یافته است. نشانه‌های زیادی برای ادامه یک قاعده سیاستی سیستماتیک وجود دارد. بازارها این مساله را دریافته‌اند. این جریان در کشورهای مختلف نتیجه می‌دهد و کشورهایی که از این اصول پیروی نمی‌کنند دچار اشتباه شده‌اند. در گذشته، از اواخر دهه ۶۰ تا دهه ۷۰، زمانی که آمریکا از این اصول پیروی نمی‌نمود ما دچار اشتباه بزرگی شدیم. بنابراین به نظر من پایبندی به این اصول و ادامه دادن آن بسیار بسیار مهم است.

احتیاط لازم است اما چیزی که من طی ۱۵ سال گذشته از وقتی که قاعده تیلور در سطح آکادمیک و همکاران بانک مرکزی ارائه شد، مشاهده نمودم این است که شما ممکن است نیازی به انحراف زیاد از این قاعده نداشته باشید. عمل به این قاعده نتایج خوبی در پی خواهد داشت.

شکاف تولید بالقوه و تولید ناخالص داخلی واقعی

بخشی از قاعده تیلور بر شکاف تولید (مابین تولید بالقوه و تولید ناخالص داخلی واقعی) بنا نهاده شده است. برخی از اقتصاددانان، از جمله بسیاری از اقتصاددانان بانک مرکزی مینیاپلیس، می‌گویند شکاف‌های تولید در شرایط تورمی از قدرت پیش‌بینی پایینی برخوردارند و چنین بحث می‌کنند که روابط موجود در منحنی فیلیپس

(uا۴﴿Unا-b(Uا-e =) مورد تردید واقع شده است. چه پاسخی برای این مجادله دارید؟

من همیشه درباره برآورد شکاف‌های تولید نگران بوده‌ام. برآورد آنها بسیار مشکل است. عدم اطمینان‌های بسیاری در این زمینه وجود دارد. شما نمی‌دانید نرخ رشد بهره‌وری چقدر است و در مورد اینکه این نرخ در آینده چه می‌تواند باشد، همیشه بحث وجود داشته است. این عدم اطمینان در اندازه‌گیری شکاف تولید من را نسبت به دادن نقش بزرگی به آن در قواعد پولی با احتیاط مواجه کرده است.

اما بنابر مصادیقی که در پی می‌آید، شکاف تولید می‌تواند تورم را پیش‌بینی نماید. به طور تاریخی، وقتی اقتصاد رکود را تجربه می‌کند، فشار کمتری روی قیمت‌ها وجود دارد. با فشار تورمی کمتر، کاهش نرخ بهره مفید خواهد بود. به علاوه، در زمان رونق، زمانی که از ظرفیت لازم برخوردارید، نیروهای تورمی را ایجاد می‌کنید. این یک مورد تاریخی است. این یک رابطه بلند‌مدت نیست. به نظر من منحنی فیلیپس بلند مدتی در کار نیست و من شکی در مورد آن ندارم. اما رابطه کوتاه‌مدتی برقرار است که حرکات پیش‌دستانه ما را برای مقابله با تورم، ممکن و مفید می‌سازد.

من فکر می‌کنم پیش‌دستی بر پایه انتظارات تورمی برای سیاست‌های پولی مهم است و عامل موثر در فهم کاهش یا افزایش تورم، شرایط اقتصادی است. این یکی از عوامل است اما تنها عامل به حساب نمی‌آید.