مصاحبه با مارتین فلدستاین، اقتصاددان و استاد دانشگاههاروارد
کنارهگیری از اقتصادکینزی
بخش پایانی
مارتین فلدستاین(Martin S.Feldstein) به عنوان یک استاد با سابقه دانشگاههاروارد در طول ۴۰سال تدریس خود در این دانشگاه، به هزاران دانشجوی جوان، اقتصاد آموخته است که بسیاری از آنها در حیطه تخصصی خود به عنوان وزیر خزانه داری، مشاوران اقتصادی ریاستجمهوری، رهبران شرکتها و حتی روسای بانک مرکزی آمریکا(فدرال رزرو)، بسیار تاثیرگذار بودهاند.
ترجمه: اسماعیل استوار
بخش پایانی
مارتین فلدستاین(Martin S.Feldstein) به عنوان یک استاد با سابقه دانشگاههاروارد در طول ۴۰سال تدریس خود در این دانشگاه، به هزاران دانشجوی جوان، اقتصاد آموخته است که بسیاری از آنها در حیطه تخصصی خود به عنوان وزیر خزانه داری، مشاوران اقتصادی ریاستجمهوری، رهبران شرکتها و حتی روسای بانک مرکزی آمریکا(فدرال رزرو)، بسیار تاثیرگذار بودهاند. وی به عنوان مشاور خط مشی اقتصادی، انجمن مشاوران اقتصادی را در طول سالهای حکومت «ریگان» رهبری کرده است. در سال ۱۹۸۴ به خاطر مخالفت مجادلهآمیز خود علیه رشد کسری بودجه، طرح روی جلد مجله تایم به چهره او اختصاص یافت. این روزها او حضور چندانی در دولت ندارد اما تاثیرگذاری خود را حفظ کرده است. به طور مثال کمک به اجرای طرح ابتکاری کاهش مالیاتها از جمله فعالیتهای فعلی او به شمار میآید. به عنوان رییس کمیته ملی تحقیقات اقتصادی(NBER)، فلدستاین دورههای بورس تحقیقات اقتصادی را برای سه دهه شکل داده است که در زمینههایی چون تشخیص موضوعهای کلیدی، تشویق تحقیقات تجربی، ایجاد فرصت همکاری و انتشار برای اقتصاددانان پیشرو، بسیار قبل از اینکه دیدگاههای آنها در نشریات معتبر آکادمیک مطرح شود، فعالیت نموده است. احتمال دارد او در آینده به عنوان یک پیشگو به خاطر آورده شود. پژوهشگری که بسیاری از مخمصههای جدی زمان ما را تشخیص داد و راهحلهای واقعگرایانه و عملی جهت حل آنها ارائه کرد، سپس تصمیمسازان را با اصرار تمام به اجرای آنها واداشت. تامین اجتماعی، بیمههای درمانی، مالیاتهای کاهشی، بیمه بیکاری و کسری حساب جاری، مسائلی است که فلدستاین طی دهههای متوالی در بحثهای عمومی و سیاستگذاری طرح نموده است. در خلال جریان پرثمر مقالات تخصصی، ستونهای روزنامه، کتابهای پژوهشی و یک خطیب متبحر در مصاحبههای رسانهای، او همواره روشنی بخش بحرانهای پیش رویی بوده است که دیگران تلاش میکردند تا از آنها چشمپوشی کنند. فلدستاین، دانش آموخته هاروارد و آکسفورد است که در سال ۱۹۶۷ به عنوان استادیار به هاروارد بازگشت و دو سال بعد، وی جوانترین اقتصاددانی بود که از جانب دانشگاه به تصدی بلاعزل استادی منصوب شد. در سال ۱۹۷۷ وی جایزه جان بیتس کلارک را به عنوان بهترین اقتصاددان زیر ۴۰ سال آمریکا دریافت نمود. وی همواره موفقیتهای بزرگ و جوایز را با خود به همراه داشته است اما فلدستاین همواره از همکاری نزدیک با همکاران خود بسیار مشعوف بوده و هرگز به خود غره نشده است. مصاحبه حاضر طی برگزاری همایش کمیته ملی تحقیقات اقتصادی در سال ۲۰۰۶ در دانشگاه کمبریج که ۱۴۰۰ اقتصاددان را گردهم آورد، به انجام رسیده است که در ادامه میخوانید. لازم به توضیح است که بخش اول این گفت و گو دیروز در همین صفحه به چاپ رسید.
به دلیل جهش ناگهانی قیمت مسکن، اثر شدید ثروت پدیدار شد. اما به اعتقاد من آنچه بیشتر تاثیر گذار بود، ایجاد شرایط دریافت وام رهنی و آزاد شدن نقدینگی به واسطه افزایش قیمت مسکن بود.
نقدینگی آزاد شده تماما صرف مخارج مصرفی نشد بلکه برای بازپرداخت سایر بدهیهای خانوار نیز بخشی از این نقدینگی اختصاص یافت. بخشی از آن نیز به سمت داراییهای مالی جریان یافت. اما نسبت بهاینکه بخش کافی از این نقدینگی صرف خرید اقلام شده و نرخ پسانداز را از ۵/۲درصد به منفی ۵/۱درصد رسانده باشد مشکوکم.
در حال حاضر جریان سابق وام رهنی در حال معکوس شدن است. نرخ وامهای رهنی به طور قابل توجهی نسبت به سال گذشته بالا است و مردم انگیزهای برای دریافت وام رهنی جدید ندارند. بنابراین من فکر میکنم که ما شاهد افزایش نرخ پسانداز خواهیم بود.
اینکه این نرخ ۵/۲درصد خواهد بود یا بالاتر، من نمیدانم. اما فکر میکنم که به طور طبیعی، برگشتی را در نرخ پسانداز تجربه خواهیم کرد. اگر این اتفاق سریع به وقوع بپیوندد، موجب کاهش قابل توجه تقاضای کل در کشور خواهد شد. البته بسیاری از مردم بر این نظر هستند که ما نیازمند جبران عدم توازن تجاری خود هستیم و به این منظور باید بیشتر پسانداز کنیم.
پسانداز، حاصل کاهش در کسری بودجه که نسبت آن پایین است یا افزایش در پسانداز تجاری که در سطح قابل قبولی است، نمیباشد. برای اینکه افزایش پسانداز بتواند به توازن تجاری ما بیانجامد، دلار باید رقابتپذیرتر شود. اگر نرخ پسانداز بدون هیچ تغییری در نرخ ارز افزایش یابد، نسبت به میزان افزایش ما شاهد افت تقاضای کل خواهیم بود.
ما نیازمند آن هستیم که افزایش منابع حاصل از افزایش پسانداز موجب افزایش صادرات و کاهش واردات شده و در نتیجه تقاضای کل برای کالاها و خدمات آمریکایی افزایش یابد و این راهی است که باید در پیش بگیریم. زمانی که نرخ پسانداز افزایش مییابد، نرخ ارز رقابتپذیرتر شده و آمریکاییها کالاها و خدمات آمریکایی بیشتری مصرف میکنند. این در مورد دلار رقابتپذیرتر.
طی دوران حکومت دولتهای کلینتون و بوش، دولت پیام گیجکنندهای را صادر کرده است و آن اینکه: ایالات متحده معتقد به دلار پر قدرت است. اما منظور از دلار پر قدرت چیست؟ به نظر من معنی آن این است که ما باید به دلار پر قدرت در داخل معتقد باشیم یعنی تورم پایین. ما معتقد به حمایت از ارزش دلاری هستیم که مصرفکنندهامریکایی با آن خرید میکند.
پس به این دلیل است که شما مابین دلار قوی (Strong dollar) و دلار رقابتپذیر (Competitive Dollar) تمایز قائل میشوید؟
بله درست است. خانه در مقابل جهان. اگر ما بخواهیم دلار نسبت به یورو، یوآن چین و ین ژاپن قوی بماند، زمانی که نرخ پسانداز افزایش یابد ما با مشکل جدی مواجه خواهیم شد. بنابراین موضوع فقط یوآن چین نیست که دولت معطوف آن شده است بلکه مساله ما رقابتپذیر کردن دلار در مقابل همه ارزهای خارجی است.
اگر اشتباه نکنم شما بازار را اندکی متاثر کردید چراکه تصور مردم بر این است که دلار رقابتپذیر یعنی دلار ضعیف. فایننشال تایمز بهاین گفته شما اشاره کرد که گفته بودید جهت کمک به کسری تجاری ممکن است کاهش ارزش دلار (Devaluation) به میزان ۳۰ تا ۴۰درصد نیاز باشد.
من نمیدانم که بازار را متاثر کردهام یا نه. ولی هرگز برآورد شخصی در مورد این که بازار چه باید بکند، نکردهام. من گفتم در دهه ۸۰ که ارزش دلار رو به کاهش گذاشت، کسری تجاری نسبتا کم بود.
کسری حساب جاری ۵/۴درصد تولید ناخالص داخلی بود در مقابل ۵/۶درصد فعلی آن از تولید ناخالص داخلی و دلار طی دو سال ۴۰درصد افت ارزش داشت. برخی از همکاران من که تجزیه و تحلیلهای محاسباتی را انجام دادهاند این برآوردها را انجام دادهاند و من به آنها اشاره کردم ولی هرگز نگفتم این ارقام برآورد من هستند.
این برآوردها توسط افراد بسیار باهوش انجام گرفته که در این کار تبحر بسیار دارند. شاید در نظر همکارانم ارقامی که من به آنها در تحلیل از دهه ۸۰ اشاره کردم، همان ارقامی باشد که آنها بدان رسیدهاند. کاهش ارزش دلار ما را به توازن نمیرساند ولی کسری حساب جاری را به سطح ۲ تا ۳درصد از تولید ناخالص داخلی کاهش میدهد که با نسبت بدهی خارجی به تولید ناخالص داخلی سازگار خواهد بود.
برخی از پروژههای اولیه تحقیقاتی شما در مورد اقتصاد بهداشت و درمان بویژه در انگلستان بود. اخیرا شما مقالهای درباره اقتصاد بهداشت و درمان داشتهاید با این عنوان: «چه چیز آموختهایم؟ من چه چیز آموختم؟» شما چطور به این سوالات پاسخ گفتید؟
اولین مقالهای که منتشر کردم در مورد اقتصاد بهداشت و درمان در بریتانیا بود. من در آن زمان دانشجوی مقطع دکترا در دانشگاه آکسفورد بودم. من گفتم که آنها به تفکر جدید اقتصادی نیازمندند. نظام تحت اداره دولت به تجزیه و تحلیل هزینه و فایده نیازمند است. نظر داشتن به هزینه آنچه انجام میدهیم و نیز منافعی که از آن کسب میکنیم.
طی دهههای گذشته در این کشور، تمرکز زدایی و سیستم اقتصاد بهداشت مبتنیبر بازار نسبت به انگلیس بیشتر مورد توجه بوده است. سیستمی مرکب از شرکتهای بیمه و کارفرمایان این سوال را که: «یک پزشک هنگام مواجهه با یک بیمار چه باید بکند؟» را به این سوال تغییر داده است که: یک پزشک در قبال بیمار چه باید بکند که به لحاظ هزینهای کارآمد (Cost-effective) باشد. من فکر میکنم آنچه آموختهام این بوده است که ترجیحات افراد با یکدیگر متفاوت است و باید به مانند یک مساله مهندسی با آن برخورد نمود. بهداشت و درمان باید انعکاسی از تفاوت در ترجیحات افراد باشد.
در آن مقاله من تاکید کردم که افراد در برخورد با مساله سلامتی و بهداشت با ترجیحات متفاوتی مواجه هستند. البته همگان میخواهند که سلامت باشند. همه میدانیم که سیگار کشیدن برای سلامتی مضر است. افزایش وزن برای سلامتی زیانآور است و تمرینهای ورزشی به سلامت افراد منجر میشود. اما بسیاری از مردم از کشیدن سیگار لذت میبرند یا ورزش نمیکنند. البته آنها از نتیجه چنین رفتاری آگاهند. بنابراین اینجا با یک مبادله در ترجیحات مواجه هستیم. زمانی که به دکتر مراجعه میکنیم باید پاسخ ما بهاین سوال که: «چه میزان میخواهیم هزینه کنیم؟» با پاسخ دیگران متفاوت باشد. نه به خاطر اینکه درآمد بالاتری داریم بلکه به خاطر اینکه ترجیحات متفاوتی داریم.
ترجیحاتی که یکی را از کشیدن سیگار خشنود میکند و دیگری را از ورزش کردن. این دو نتیجه، هزینههای متفاوتی به بار میآورد.
بنابراین نظام بهداشت و درمان باید این ترجیحات را انعکاس دهد. سیستمی که با همه به یک روش برخورد کند و همگان را به یک چشم ببیند کارساز نخواهد بود و اشتباه است (کسی که ترجیحات هزینه بردارد باید بیشتر بپردازد).
در نیمه سال ۱۹۸۰ شما اشاره کردید که «اقتصاد جانب عرضه (supply-side economics) بازگشت به عقیده پایهای ایجاد ظرفیت تولید و کاستن از دخالتهای دولت است. اما در مناظرات جاری این اصطلاح بیشتر در مورد کشش درآمد مالیاتپذیر مورد استفاده قرار میگیرد. تخمین تقریبی شما از این کشش چیست؟ این کشش در سیستم مالیاتی جاری دلالت بر چه دارد؟
اجازه دهید ابتدا به دهه ۸۰ برگردم سپس در مورد مالیاتها صحبت کنم. من مقالهای نوشتم با عنوان: «کنارهگیری از اقتصاد کینزی». بر این اساس نمای کلی اقتصاد کینزی که در سیاستگذاری آن دوران مسلط بود، تولید را وابسته به تقاضا میدانست و پسانداز بالاتر را بد تلقی میکرد و دولت بزرگ را جهت تنظیم بازار و حفظ تقاضا ضروری میدانست و فراتر از این، دست دولت را در همه امور باز میگذاشت. اما در آن زمان من نوشتم که ما در حال عقبگرد از این عقاید هستیم. ما به این امر واقف شدیم که آنچه تولید را در بلند مدت و حتی در میان مدت شکل میدهد، «تقاضا» نبوده بلکه «ظرفیت اقتصادی» است که پسانداز و سرمایهگذاری، بخش عمدهای از آن به شمار میرود. در آن زمان مردم دیدگاه جدیدی را جستوجو میکردند: «چه کسی کینز جدید خواهد بود؟ این ایده شگرف از کجا سر در خواهد آورد؟». من گفتم: «کینز جدیدی در کار نیست و ایده شگرفی بروز نخواهد کرد.» مکتب کینز در مواجه با رکود رخت بر بست. باید به عقاید پایهای برگردیم که اقتصاددانان کم و بیش به آن معتقدند. از زمان آدام اسمیت، البته در شکل بهبود یافته آن، ما چیزهای بسیاری در این مورد آموختهایم. اینکه اقتصاد جانب عرضه درباره ایجاد ظرفیت است.
در حال حاضر بسیاری از کارهای من طی سالهای گذشته درباره مالیاتها و نحوه واکنش خانوار و بنگاهها در قبال مالیاتها بوده است. اگر به واکنش خانوار نسبت به نرخ نهایی مالیات (marginal tax rate) نظری بیاندازیم (در اینجا حساسیت خانوار نسبت به نرخ نهایی مالیات به کشش تعبیر میشود) دیدگاه عمومی اقتصاددانان و سیاستگذاران مالیاتی بر این است که به نظر میرسد مردم واکنش چندانی به آن نشان نمیدهند. اگر شما به رابطه بین نرخ مشارکت نیروی کار و نرخ مالیات نگاه کنید، یا رابطه ساعات کاری و نرخ مالیات، ارتباط خاصی را مشاهده نخواهید کرد. در مورد زنی که ازدواج کرده و محتاط عمل میکند این رابطه قابل رویت است اما درباره یک زن مجرد یا مردان بین ۲۵ تا ۶۰ سال واکنشی نسبت به نرخ مالیاتها مشاهده نمیشود و در واقع ارتباط خاصی مابین نرخ مشارکت نیروی کار و نرخ نهایی مالیات قابل تصور نیست.
من چنین بحث میکنم که این تحلیل اشتباه است. اندازهگیری عرضه نیروی کار فقط موضوع ساعات کار نیست. عرضه نیروی کار شامل شکلگیری سرمایه انسانی، انتخاب شغل، ریسکپذیری، کارآفرینی و غیره است. همه اینها درآمد و دریافتهای مالیاتی را متاثر میکند. بهعلاوه مالیاتها موجب ناکارآمدی(inefficiency) اقتصادی میشوند. مالیاتها راههایی را که افراد برای جبران خود بر میگزینند تغییر میدهد.
سال گذشته رییسجمهور هیات مشاوران اصلاح مالیاتی را تشکیل داد که همایشهایی را در سراسر کشور برگزار نمودند. در ماه نوامبر هیات، گزارش خود را ارائه نمودند و پیشنهادهایی مطرح کردند. به عنوان کسی که سالها درگیر اصلاح مالیاتها بودهاید، پیشنهاد هیات مشاوران را چگونه ارزیابی میکنید؟
پیشنهادهای آنها معقول بود. البته آنها مجموعه واحدی را پیشنهاد نکردند. آنها بر راههای کاهش مالیات بر درآمد و پسانداز تاکید کردند که فکر میکنم چیز خوبی است.
آنها برای اصلاحات مالیاتی در جهت یکنواخت نمودن مالیاتها برگزیده نشدند که نکته مثبت دیگر در گزینش آنها است. مالیاتهای یکنواخت، رویای افراطی شگفتانگیزی است اما اصلا واقعگرایانه نیست.
شما برای ۲۸ سال مدیر عامل کمیته ملی تحقیقات اقتصادی(NBER) بودهاید یعنی قریب به یک سوم از تاریخ آن. دستاوردهای مهم این دوره چه بوده است؟ و تصور شما درباره این کمیته برای سالهای آتی چیست؟
مهمترین دستاورد، تشویق تحقیقات تجربی بوده است. تحقیقات تجربی، استراتژی پر ریسکی به شمار میروند. محققی که شروع به انجام یک پروژه تجربی مینماید (پروژهای که مبتنی بر مشاهدات و دادههای گذشته است) باید دادهها و نهادها را بشناسد و شانس اشتباه در مطالعات تجربی بالاست. بعد از اینکه محقق کار خود را ارائه میدهد برخی میگویند: «خب، شما چیزی در مورد این موضوع یا مساله نمیدانستید یا دادههای شما بر اساس محاسبات اشتباه استوار بوده است و آنی نبوده که شما فکر میکردید.» بنابراین اقتصاددانان تمایلی به مشارکت در تحقیقات تجربی ندارند. علم اقتصاد با برخی دپارتمانهای علوم طبیعی و مدرسههای پزشکی متفاوت است که شاید در آنها بسیاری از محققان روی موضوع مشابهای کار میکنند. در یک دپارتمان اقتصاد، داشتن بیش از یک یا دو اقتصاددان نیروی کار یا اقتصاددان مالیه عمومی معمول نیست و آنها احتمالا کارهای متفاوتی انجام میدهند. بهرغم اینکه شما میتوانید با همکاران خود در مورد تئوری اقتصادی به بحث بنشینید و بازخوردهای مفیدی کسب کنید اما کسی در مورد جزییات یک پروژه تجربی به بحث نمینشیند.
من کار آنها را بیارزش نمیدانم ولی حرفم این است که آنها در مسیری حرکت میکنند که به کارهای تجربی کمتر توجه میشود چرا که تمایل طبیعی بر آن است که کارهای مطمئنتر و امنتر را به انجام برسانیم. بهعلاوه کمیته ملی افراد را گردهم آورده است. در برنامههای کمیته ملی تحقیقات اقتصادی، محققان بسیاری گردهم میآیند.
یک محقق میتواند کار خود را ارائه کرده و بازخورد آن را شاهد باشد. یا شما میتوانید به آنها ایمیل بزنید و بگویید: «من روی این موضوع کار میکنم، به نظر شما این دادهها مناسب است؟»
بنابراین گردهم آوردن محققان و تشویق تحقیقات تجربی به نظرم دو کار مهمی بوده است که انجام دادهایم. به عنوان یک سازمان، پروژههای مهمی در موضوعاتی چون تعدیل نرخ ارز و سیاستهای پولی در اقتصاد باز آغاز کردهایم و کارهای بسیاری به عنوان مثال در زمینه بحرانهای بدهی به انجام رساندهایم و نیز کارهایی در زمینه تامین اجتماعی و سیاستهای مالیاتی داشتهایم.
همچنین کنفرانس واشنگتن را با موضوع: «سیاستهای مالیاتی و اقتصاد» برگزار کردیم. ما سیاستها را پشتیبانی نمیکنیم و در این زمینه با دیگران متفاوتیم. ما روی سیاستهای مرتبط با موضوعهای خاص کار میکنیم و میگوییم اجرای این سیاستها، این نتایج را به بار خواهد آورد اما نمیگوییم که باید فلان سیاست را اتخاذ کنید. به طور انفرادی من و یا سایر محققان کمیته میتوانند از سیاستها حمایت کنند اما به عنوان یک سازمان، چنین نمیکنیم.
اما میتوانیم نظرها را به موضوعات خاصی چون تامین اجتماعی و هزینههای بهداشت و درمان یا سیاستهای مالیاتی جلب میکنیم.
ارسال نظر