ثروتمند شدن، خیلی دشوار است!

مترجم: اسماعیل استوار

«خرسی در جنگل است. دیدنش برای بعضی‌ها آسان است. برخی هم اصلا آن را نمی‌بینند. بعضی می‌گویند که خرس رام و بی‌آزار است. برخی دیگر می‌گویند که شرور است و خطرناک. چونکه نمی‌دانیم حق با کدام دسته است، شرط عقل آن است که مثل خرس نیرومند باشیم.*» (تبلیغ انتخاباتی ریگان از تلویزیون، پاییز ۱۹۸۴) خرس تبلیغ انتخاباتی ریگان، شوروی سابق بود که می‌رفت دست در دست چین به امپراتوری جهانی مبدل شود. از آن زمان سال‌ها گذشته است و خرس در هیبت آمریکا پدیدار گشته است. آمریکایی که با توسل به قدرت نظامی‌و اقتصادی خود داعیه برقراری دموکراسی یا به عبارتی امپراتوری سرمایه‌داری را دارد. حال نوبت ما رسیده است تا توان خود را در مقابله با «خرس قرن بیستم» به آزمون بگذاریم. خرسی که گاهی همنشین فیل‌ها است (نماد حزب جمهوری خواه) و گاهی همزبان الاغ‌ها (نماد حزب دموکرات)**. بیرون راندن این خرس از جنگل کار ساده ای نیست و استراتژیست‌های خبره‌ای می‌طلبد تا در مقابل آن بایستند و پنجه در پنجه بیاندازند. در این میان استفاده از تجربه دیگر اندیشمندان خالی از لطف نیست و فارغ از کیستی اندیشمندان باید چیستی کلام آنها را مورد مداقه قرار داد. جامعه کنونی ما در این برهه تاریخی بیش از هر زمان دیگر، نیازمند گوش سپردن به نصایح عالمان است و پشت گوش انداختن تجربه دیگران، به مثابه پشت به خاک خوردن است. چه سیاستهایی را باید جهت مقابله با تهدیدات پیش رو اتخاذ نمود؟ برای مبدل شدن به یک کشور ثروتمند و قوی چه راهکارهایی وجود دارد که دیگران تجربه کرده‌اند؟ در این مجال پای صحبت پروفسور «لستر تارو»، مشاور اقتصادی بیل کلینتون رییس‌جمهور سابق آمریکا و استاد دانشگاههای ام آی تی(MIT) و‌هاروارد می‌نشینیم تا از آن ‌بهره‌ای ببریم.

تاریخ، درس روشنی به ما می‌دهد: ثروتمند شدن خیلی دشوار است. با نگاهی به ۲۰ کشوری که در سال ۱۸۷۰ جزو ثروتمندترین کشورهای جهان بوده‌اند و مقایسه آن با کشورهایی که در سال ۱۹۸۸ جزو ثروتمندترین کشورها بودند در می‌یابیم که طی ۱۲۸ سال فاصله زمانی کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی بازیگران ثابت آن بوده‌اند.

مقایسه این دو برهه زمانی بر اساس قدرت خرید داخلی، نشان می‌دهد که دو کشور کم جمعیت غنی از نظر منابع طبیعی که صادر‌کننده نفت هستند یعنی امارات متحده عربی و کویت وارد لیست ثروتمندترین کشورها شده‌اند در حالی که سه کشور غنی به لحاظ منابع طبیعی که منابع آنها کم‌ارزش‌تر شده است یعنی نیوزیلند، آرژانتین و شیلی از لیست کشورهای ثروتمند خارج شده‌اند. در اروپا نیز نتیجه بازی این شده است که پرتقال، اسپانیا و ایرلند جای خود را به فنلاند (بیست و یکمین کشور سال ۱۸۷۰)، لوکزامبورگ و ایسلند داده‌اند. هیچ‌یک از این سه کشور جدید در سال ۱۸۷۰ فاصله زیادی با لیست کشورهای ثروتمند نداشتند و هیچ‌یک از کشورهای خارج شده از لیست، جز پرتقال، در سال ۱۹۸۸ فاصله زیادی با لیست کشورهای ثروتمند نداشتند.

در طول ۱۲۸ سال تنها یک مورد موفقیت واقعی داریم یعنی «ژاپن»! ژاپن تنها کشور صنعتی است که در سال ۱۸۷۰ حتی نزدیک لیست کشورهای ثروتمند هم نبود، اما در سال ۱۹۸۸ وارد این لیست شد. باید توجه داشت که حتی ژاپن هم از صفر آغاز نکرده است. میزان سواد مردم ژاپن در اوایل قرن نوزدهم با سطح سواد در بریتانیا برابر بود. توانایی دانش فنی‌اش در سطحی بود که توانست در قرن نوزدهم با یک قدرت اروپایی یعنی روسیه وارد جنگ شود و جنگ را ببرد. هواپیمای جنگی زیروی ژاپن شاید پیشرفته‌ترین جنگنده جهان در آغاز جنگ جهانی دوم بود. ژاپن در ۱۸۷۰ کشور فقیری بود، اما در مفهوم جامعه‌شناسی از بسیاری جهات جامعه توسعه‌نیافته‌ای نبود.

کشورهای زیاد دیگری از جمله برزیل یکی دو دهه پیشرفت اقتصادی داشته‌اند اما نتوانسته‌اند موفقیت خویش را حفظ کنند و عقب افتاده‌اند. در نیمه دهه ۱۹۶۰ اعتقاد به اینکه پورتوریکو پیش از پایان قرن سطح درآمد خود را به سطح درآمد آمریکا خواهد رسانید با تمسخر رو به رو نمی‌شد. در آن زمان همه‌جا از این کشور به عنوان معجزه توسعه اقتصادی یاد می‌شد. اما امروزه در همان جای ۳۰ سال پیش خود مانده است. کره، یکی از کشورهای موفق دهه ۱۹۸۰ بود در حالی که در آغاز همان دهه تصور می‌شد که پا به پای برزیل و آرژانتین به سوی ورشکستگی گام بر می‌دارد. در آغاز دهه ۱۹۹۰ نا‌آرامی‌های اجتماعی آن کشور بر اینکه تا صد سال دیگر بتواند در ردیف ۲۰ کشور ثروتمند جهان قرار گیرد سایه تردید می‌افکند.

مسابقه اقتصادی از آن دوندگان سرعت نیست. در اینجا توانایی دوندگان استقامت یا دوندگان مسابقه ماراتن به کار می‌آید تا به مدت صد سال، نرخ‌های رشد ۳‌درصد و بالاتر از آن را بر هم بیافزایند. وظیفه ای بس خطیر و دشوار است. احتمال اینکه هر کشور به خصوصی در پایان قرن بیست و یکم وارد لیست ۲۰ کشور ثروتمند جهان شود، کم است ولو اینکه در آغاز قرن موفق به نظر آید.

به هر حال شرایط حکایت از آن دارد که بیشتر کشورهای جهان سوم صد سال دیگر نیز فقیر خواهند بود. هیچ کشوری نمی‌تواند با رشد سریع جمعیت ثروتمند شود. دلایل امر روشن است. تبدیل انسان‌های جدید به کارگران مولد مدرن سرمایه‌گذاری هنگفتی می‌طلبد. اگر بنا باشد که شمار انسان‌های جدید خیلی زیاد باشد، انسان‌های موجود باید مصرفشان را به شدت محدود کنند تا سرمایه‌گذاری‌های لازم برای آنها را انجام دهند.

چند عدد و رقم در مورد آمریکا می‌تواند تصویری شفاف از این مساله ترسیم کند. اگر قرار باشد برای یک فرد آمریکایی که پا به دنیا می‌گذارد فضای مسکونی متوسطی فراهم شود، ۲۰‌هزار دلار سرمایه‌گذاری لازم است. تا زمانی که این آمریکایی به سن کار برسد ۲۰‌هزار دلار دیگر برای تغذیه خود احتیاج دارد. برای دستیابی این آدم به سطح متوسط تحصیلات آمریکایی، به ۱۰۰‌هزار دلار مخارج عمومی‌و خصوصی احتیاج است. آمریکا، برای اینکه به سطح متوسط بهره‌وری برسد باید ۸۰‌هزار دلار دیگر به صورت کارخانه و تجهیزات سرمایه‌گذاری کند. باز هم ۲۰‌هزار دلار دیگر برای ایجاد زیر‌بناهای عمومی (جاده، فرودگاه، شبکه‌های آب و فاضلاب) مورد احتیاج است. به طور کلی هر آمریکایی پیش از آنکه به صورت یک شهروند کارگر و مصرف‌کننده در اقتصاد آمریکا جای گیرد به ۲۴۰‌هزار دلار سرمایه‌گذاری احتیاج دارد.

ضرب و تقسیم ساده‌ای نشان می‌دهد که اگر نرخ رشد جمعیت آمریکا ۴درصد می‌بود، کل تولید ناخالص ملی آمریکا باید صرف ایجاد تدارکات و امکانات برای آمریکاییان تازه به دنیا آمده می‌شد. آمریکاییان کنونی ناگزیر بودند سطح زندگی خود را خیلی پایین بیاورند تا به آمریکاییان نو‌رسیده فرصت آن را بدهند که زندگی آمریکایی متوسطی داشته باشند. به فهم عمیقی از فطرت و طبیعت انسان نیازی نداریم تا دریابیم که آمریکاییان کنونی برای انجام ایثارهای لازم رغبتی نشان نخواهند داد. این را هر روز با داشتن خانواده‌های کوچک‌تر اعلام می‌کنند.

مقادیر مطلق سرمایه‌گذاریهای لازم برای اینکه هموطنان نو رسیده همین سطح زندگی موجود را داشته باشند از کشوری به کشور دیگر فرق می‌کند، اما درصدهای درآمد ناخالص ملی که باید به این امر اختصاص داده شود همه جا یکسان است. در جهان سوم حتی اگر اراده لازم وجود داشته باشد، منابع مالی لازم برای تحقق چنین مقصودی وجود ندارد. کاهش مصرف جاری به میزان ۴۰‌درصد، شهروندان قدیم و جدید را به آستانه گرسنگی می‌کشاند، بدون اینکه برای بهبود زندگی جمعی آینده آنها منابعی باقی مانده باشد.

چاره کار را باید از ژاپن، آمریکا و آلمان یاد گرفت. در طول ۱۰۰ سال گذشته نرخ رشد واقعی ژاپن به طور متوسط سالی ۴‌درصد اما نرخ رشد جمعیت آن سالی ۱/۱‌درصد بوده است. به بیان دیگر افزایش درآمد سرانه سالانه ژاپن ۹/۲‌درصد بوده است. در طول همین صد سال نرخ رشد آمریکا به طور متوسط ۳/۳‌درصد در سال و نرخ رشد جمعیت آن سالی ۵/۱‌درصد بوده است (نرخ رشد جمعیت بومی آن خیلی کمتر از این بوده). نتیجه اینکه نرخ رشد درآمد ملی سرانه آمریکا سالی ۸/۱‌درصد بوده است. با اینکه رشد درآمد سرانه آمریکا در حد قابل ملاحظه‌ای پایین‌تر از ژاپن بوده، ژاپن هنوز به لحاظ قدرت خرید داخلی به پای آمریکا نرسیده است. صد سال پیش ژاپن روی هم رفته خیلی عقب بود. در آلمان نیز رشد اقتصادی طی یکصد سال گذشته سالی ۳‌درصد و رشد جمعیت سالانه ۱‌درصد بوده است. بنابراین سطح زندگی آلمانی‌ها سالی ۲‌درصد رشد داشته است.

تاریخ ثروتمندترین کشورهای جهان از قانونی آهنین در توسعه اقتصادی حکایت می‌کند. هیچ کشوری بدون یک قرن عملکرد اقتصادی خوب و یک قرن رشد جمعیت خیلی کند، نمی تواند ثروتمند شود. بسیاری از کشورهای فقیر امروز نرخ رشد جمعیتی بین ۳ تا ۴‌درصد دارند. اگر ژاپن، آلمان و آمریکا با چنین افزایش جمعیتی رو به رو می‌بودند، سطح زندگی امروز آنها از صد سال پیش بالاتر نبود.

ثروتمند شدن احتمالا در قرن بیست و یکم دشوارتر خواهد بود. در قرن نوزدهم و بیستم کشورهایی بودند که به برکت منابع طبیعی خویش و این اواخر به برکت وجود نفت به ثروت رسیدند. با توجه به روند درازمدت قیمت‌ها و کاربردهای منابع طبیعی، به نظر نمی رسد که در آینده کشوری به صرف داشتن منابع طبیعی فراوان وارد لیست ثروتمندترین کشورهای جهان شود. درآمدها که افزایش می‌یابد، بازارهای توسعه یافته جهان برای میوه‌های گرمسیری گسترش خواهد یافت، در فصل زمستان تقاضای بازارهای نیمکره شمالی برای میوه‌ها و سبزی‌های نیمکره جنوبی رو به افزایش خواهد‌گذارد. اما کشاورزی سنتی(غلات، کوشت و فرآورده‌های شیری) توانایی حمایت از توسعه اقتصادی را نخواهند داشت. کشورهای در حال توسعه به بخش‌های کشاورزی کارآمدی احتیاج دارند تا غذای خود را تولید کنند(اولین عنصر افزایش سطح زندگی در کشورهایی که بیشتر جمعیت آنها روستایی هستند) و ارز کمتری را صرف واردات مواد غذایی کنند، اما کشاورزی منابع لازم برای تامین احتیاجات توسعه را ایجاد نخواهد کرد.

در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، تجارت جهانی به صورت جریانی دو سویه بین کشورهای توسعه نیافته(مستعمرات) که مواد خام به کشورهای توسعه یافته (کشورهای مادر) صادر می‌کردند و کشورهای توسعه یافته که مصنوعات ساخته شده به همان کشورهای توسعه نیافته صادر می‌کردند تا بهای مواد خام را بپردازند، درآمده بود. اما در نیمه آخر این قرن، رشد بازرگانی تقریبا به طور دربست بین کشورهای توسعه یافته صورت گرفته است. تجارت بین کشورهای توسعه یافته و کشورهای در حال توسعه روز به روز کمتر و کم اهمیت تر شده است. اگر کمک‌های خارجی کشورهای توسعه یافته نبود، حجم تجارت بین کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه از این هم که هست کمتر می‌بود.

حال که مزیت نسبی انسان‌ساخته اهمیت بیشتری می‌یابد، خیلی از کشورها از نظر اقتصادی به حاشیه رانده شده و از اهمیت می‌افتند. آنچه چنین کشورهایی انجام دهند بر سطح زندگی بقیه مردم جهان هیچ اثری ندارد.

نیروهای مبتنی بر دانش فنی گسترده، ایفای نقش کشورها در اقتصاد جهانی را روز به روز دشوار و دشوارتر می‌سازد. اما این حقیقت تلخ با تحولات رژیم بازرگانی جهان تلخ تر می‌شود. حال که جهان به بلوک‌وارهای تجاری تقسیم می‌شود، تمام جهان در حال توسعه با مساله مشترکی رو‌به‌رو می‌گردد که دسترسی به بازار است.

بنابراین برای پیوستن به ردیف کشورهای ثروتمند به طور خلاصه باید استراتژی‌های زیر را در پیش گرفت:

۱ -کنترل جمعیت متناسب با منابع مالی موجود و توجه به سرمایه‌گذاری‌های لازم جهت حفظ سطح متوسط زندگی

۲ -رشد اقتصادی بالاتر از نرخ رشد جمعیت جهت افزایش در درآمد سرانه و سطح زندگی مردم

۳ -سرمایه‌گذاری در فعالیت‌های کشاورزی به منظور افزایش تولیدات کشاورزی متناسب با افزایش جمعیت، جهت جلوگیری از خروج ارز به منظور واردات مواد غذایی

۴ -توجه به گسترش مزیت‌های انسان‌ساخته و توسعه منابع نیروی انسانی به جای مزیت‌های نسبی در منابع طبیعی

۵ -تلاش در دسترسی بازارها در جهت حفظ سهم خود از بازار از طریق ایجاد تغییرات متناسب با تحولات رژیم‌های بازرگانی

صندوق جمعیت ملل متحد، نرخ رشد جمعیت ایران را ۳/۱‌درصد گزارش کرده است که با فرض رشد اقتصادی ۶ تا ۷‌درصدی این رقم می‌تواند در صورت ثبات نرخ رشد جمعیت، افزایش سطح زندگی (درآمد سرانه) حدودا ۴‌درصدی را در پی داشته باشد. البته از آنجا که رشد اقتصادی ایران منوط به درآمدهای نفتی است جریان فعلی نوسانات قیمت نفت می‌تواند خوشبینی ما نسبت به آینده را دچار تردید نماید. به لحاظ رشد بخش کشاورزی جهت جلوگیری از واردات بی رویه مواد غذایی نیز شاهد خروج بی رویه ارز به عنوان یک منبع کمیاب برای اقتصاد ایران هستیم. سیاست‌های در پیش گرفته شده به لحاظ سهم تحقیقات از تولید ناخالص داخلی نیز ما را نسبت به آینده نیروی انسانی خلاق بدبین می‌کند.

شاید وقت آن رسیده باشد که قانون آهنین توسعه اقتصادی یعنی یک قرن عملکرد اقتصادی خوب و یک قرن رشد جمعیت خیلی کند را به اجرا ‌گذاریم و چشم انداز ۱۰۰ ساله خود را جهت ایفای نقش در اقتصاد جهانی و پیوستن به لیست کشورهای ثروتمند طراحی کنیم.

منبع: کتاب «رویارویی بزرگ(Head to Head)»